خبرگزاری شبستان _ اهواز، علی سهری: خوزستان این نخل همیشه استوار و مقاوم امروز سراسر عزادار شده بود هر چند که ملت اسلام عزادار است اما عزای خوزستان رنگ دیگری دارد، حس و حال عزاداری خوزستانی ها فضای عاشقانه ای دارد که هشت سال در دفاع از این خاک اندکی عقب نکشیدند.
امروز حال مردان، زنان و کودکانی را دیدم که پدر، برادر و فرزند خود را از دست داده و در غم فراقش اشک جاری می کردند و این همان تعبیر این جمله است که اشک آغاز جنون است، آری جنونی که در یک کلام خلاصه می شود انتقام.
انتقام ما از جنس مردم است، از جنس مقاومت است از عالمی دیگر می آید ریشه انتقام ما از آسمان به زمین می آید و در این خلاصه می شود که انتقامی سخت برای قاتلان حاج قاسم سردار دل ها در انتظار است و این انتظار برای دشمنان از مرگ بدتر است.
از صبح فضای عجیبی اهواز را فراگرفته بود، گویی مردم خود را برای عزادارای در روز عاشورا مهیا می کنند و آری این گونه است شهید این مردم از کربلای حسین می آید از نجف مولایمان می آید، شهیدی که تمام عمرش را در راه سردار شهیدان مجاهدت می کرد.
خنده بر لب هیچکس دیده نمی شد، همه غمگین تر از غم بودند، در میان راه کودکی هفت ساله ای را دیدم، با آن سربند لبیک یا حسین (ع) جذابیتش چندبرابر شده بود به سمت او رفتم اسمش را پرسیدم نامش امیرحسین بود چه زیبا! از او دلیل آمدنش را پرسیدم با آن لهجه کودکانه و شیرین خود پاسخ داد: مگر نمی بینی سردار سلیمانی مهمان ما است.
آری امروز خوزستان و اهواز میزبان حاج قاسم بودند و خوزستانی هایی که مهمان نوازی از صفات بارز آنها است و چه زیبا و کامل حق میزبانی را ادا کردند و بار دیگر اتحاد و همدلی خود را به جهانیان ثابت کرده و ندای استکبار ستیزی سر دادند.
لبیک یا حسین (ع) شعاری بود که هیچ گاه خاموش نمی شد همانگونه که حاج قاسم این شعار را سرلوحه خود قرار داد و در شب جمعه که منتسب به سرور جوانان بهشت است به دیدار معشوق خود که همان خداوند عزوجل است شتافت.
در میان ازدحام کم نظیر عزاداران سردار دل ها که بودم، لرزش تلفن همراه من آغاز شد، تماسی بود از سرزمین دور، اما نزدیکی که در قلب ما جای دارد بود، سرزمینی که نقطه مشترکش با خوزستان شیعی بودن آن در تمام دوران های تاریخ بعد از اسلام است.
دوستم مقداد بود جوانی ۳۲ ساله اهل جبل عامل لبنان با من تماس گرفته بود، به سختی و زحمت فراوان خود را از لابه لای جمعیت به محلی نسبتا خلوت رساندم تا جواب دادم صدای گریه های مقداد بلند شد گویی پدرش را از دست داده بود و فقط می گفت: «حاج قاسم کان ابونا، اخونا و صدیقنا» یعنی حاج قاسم پدرما،برادرما و دوستمان بود.این جمله مقداد من را به فکر فرو برد که یک مرد تا کجا می تواند محبانی داشته باشد و زمانی که از پیکرش فرسنگ ها دور هستند اما برای او اشک می ریزند.
این تنها گوشه ای از احساسات مردم بود برای شخصی که از ابتدای عمرش مانند مردم برای مردم و در راه دفاع از مردم به آرزویش رسید و این پایان کار حاج قاسم نخواهد بود، حاج قاسم تفکری برای ادامه حیات مقاومت همچنان در حال زندگی کردن است و این آغاز راه سلمیانی خواهد بود.
نظر شما