خبرگزاری شبستان – قم: ظلم و ستم سراسر کشور را فراگرفته و سایه استبداد به شدت بر کشور سایه افکنده بود. مردم در انتظار منجی بودند که آنها را از این وضعیت بغرنج و هولناک نجات دهد.
12 فروردین 1357 بود که این منجی آمد تا سروده «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» بر روی کاغذ رود و به یکی از ماندگارترین سروده های تاریخ مبدل شود.
خروج شاه از ایران، شرط امام خمینی برای بازگشت به کشور بود که این شرط با فرار شاه در 26 دی ماه محقق شد. امام در حالی پس از 15 سال تبعید از کشور تصمیم گرفتند به ایران بازگردند که تظاهرات پرشور مردم سراسر کشور را فراگرفته و همگان فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سر می دادند.
امام پس از فرار شاه از ایران در پیامی کوتاه اعلام کرد که خروج شاه از ایران، اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایت بار پنجاه ساله رژیم پهلوی می باشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است.
ایشان این پیروزی را به ملت ایران تبریک گفت و از بازگشت به کشور در اولین فرصت خبر داد.
بازگشت امام به ایران به معنای بسته شدن روزنه های باقیمانده برای ادامه حکومت دیکتاتوری پهلوی به شمار می آمد و بر این اساس نقشه هایی مانند انفجار یا انحراف مسیر هواپیمای حامل امام و دستگیری ایشان را در سر پرورانده و حتی فرودگاه را به بهانه بدی هوا بستند تا بازگشت امام در روز ششم بهمن لغو شود.
در اسناد انقلاب آمده است که بختیار درباره بازگشت حضرت امام خمینی(ره) به ایران گفته بود «گفتند که آیت الله می آید. گفتم آمدن ایشان اشکالی ندارد اما من برای ایشان طیاره نمی فرستم و برای اینکه اطمینان بیشتری پیدا کنم فرودگاه را بستم ملتفت هستید ؟! ... گفتم بسیار خوب اگر می خواهید بیاید اینجا حق دارد بیاید ، ولی خودش برود بلیط بخرد و امورش را اداره کند. بیاید ولی شما دنبال او نمی روید... اگر او قانون را مراعات کند که سرور همه ی ماست ، اگر که خواست شلوغ بکند جوابش را خواهیم داد.»
دولت بختیار سرانجام به اعتراضات گسترده مردمی و تظاهرات هایی که به خاک و خون کشیده شد و همچنین تحصن روحانیان مبارز سراسر کشور و پیوستن افسران به تظاهرات مردمی و فریاد «وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاید.» مجبور به عقب نشینی شد و در دهم بهمن اعلام کرد بازگشت امام به کشور مانعی ندارد.
اما کارشکنی ها همچنان ادامه داشت به گونه ای که گروهی به نام «سازمان کماندویی مبارزه در راه قانون اساسی» با دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس تماس گرفته و هشدار می دهد که اگر آیت الله خمینی قصد داشته باشد از پاریس به سمت تهران پرواز کند، هواپیمای حامل ایشان را منهدم خواهند کرد.
حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه، شب هنگام به خیابان نوفل لوشاتو رفته و از اهالی آنجا خداحافظی کردند. امام با ارسال پیامی خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشکر از مهمان نوازی ملت فرانسه، از زحماتی که به همسایگان و اهالی نوفل لوشاتو داده بودند،عذر خواهی کردند.
حبیبالله عسگراولادی در کتاب خاطرات خود درباره هجرت سرنوشتساز امام خمینی(ره) به ایران و حال و هوای پرواز انقلاب در ۱۲ بهمن ۵۷ میگوید:
«حرکت امام به سمت ایران باید در روز پنجم بهمن صورت میگرفت، ولی چون فرودگاه مهرآباد بسته بود، پرواز انجام نشد. امام در روز نهم فرمودند که ما به تهران میرویم. خدمت ایشان عرض کردند که آقا راه بسته است و ممکن است وقتی از مرز ایران وارد شدیم ما را بزنند، ولی امام مصمم بود که به ایران بازگردد. روز دهم دوستان تلاش کردند و دو هواپیما تهیه کردند. امام پرسیدند که مگر چه تعدادی هستیم، عرض کردیم تعدادمان از یک هواپیما بیشتر است و ناچار شدیم دو تا هواپیما بگیریم. امام فرمودند: یک هواپیما کافی است، تعدادی را کم کنید.
غروب یازدهم بهمن برای حرکت به سمت ایران به فرودگاه رفتیم. جمعیت زیادی از کشورهای مختلف اروپایی و اسلامی آنجا جمع بودند و یکپارچه ابراز احساسات میکردند. وارد هواپیما که شدیم امام در صندلی جلوی هواپیما نشستند و بنده هم صندلی سوم پشت سر امام. هیچ کاری هم نداشتم و فقط حالات امام را نگاه میکردم، ولی شهید عراقی و حاج سید احمد آقا دو یار و مددکار و دو بازوی امام بودند.
شهید عراقی با اینکه جایش کنار من بود، از اول پرواز تا آخر پرواز ننشست و پیوسته مشغول خدمت بود. مقداری از شب که گذشت خلبان آمد خدمت امام و عرض کرد که اگر میل داشته باشید، می توانید بروید و بر روی تخت من استراحت کنید.
خوب بعضی از کسانی که در آنجا بودند، از روی نگرانی که نکند برای امام نقشهای کشیده باشد، گفتند که مصلحت نیست و امام نباید برود و بعضی هم گفتند که خود امام باید تصمیم بگیرند. امام فرمودند: میروم کمی استراحت کنم. من و تعدادی دیگر حرکت کردیم که همراه ایشان برویم، امام فرمودند: همه سر جای خود بمانید و لازم نیست. فقط سید احمدآقا و شهید عراقی ایشان را به محل استراحت بردند که امام به آنها نیز فرموده بود بروید و آنها نیز بیرون آمدند، ولی همگی مراقب بودیم.
حدود یک ساعت گذشت و امام تشریف آوردند، وضو گرفته بودند. وقتی نشستند به تهجد مشغول شدند و آرامش خاصی داشتند. اما همگی ما نگران بودیم که وقتی وارد مرز میشویم نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتاً یک وضع روحی فوقالعاده بدی داشتیم، کسی در چهرهاش رنگی نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند.
وقتی از مرز ترکیه وارد ایران شدیم، یکی دو هواپیمای فانتوم اطراف هواپیمای ما را احاطه کردند، نگرانی همه ما بیشتر شد، اما الحمدلله اتفاقی پیش نیامد و آن هواپیماها هم رفتند. با فاصله کمی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند.
یک خبرنگار که شاید آمریکایی بود، پرسید: «شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفاً بگویید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: «هیچ». این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشدهاند سؤالش چه بوده، برای همین مجدداً پرسید: «شما در طول تاریخ ایران به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، از این ورود مقتدرانه چه احساسی دارید؟» وقتی که ترجمه کردند امام فرمودند: «هیچی» و آهسته ادامه دادند، «الا ان اقیم حقا و ابطل باطلاً»؛ مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگون سازم.»
همه چیز آماده ورود امام به ایران بود، کمیته استقبال از ایشان شکل گرفته و مردم از شهرهای مختلف به تهران آمده بودند تا در این رویداد تاریخی مشارکت کنند. میلیون ها نفر در ساعت اولیه صبح 12 بهمن خیابان ها را پر کرده بودند تا این استقبال تاریخ را رقم بزنند.
ساعت 9:27 دقیقه بود که هواپیمای حامل امام به زمین نشست تا دوران تبعید و غربت امام و انتظار مردم به پایان برسد. روزنامه کیهان نوشت که جمعیت استقبال از امام خمینی به 32 کیلومتر می رسید. جمعیت شرکت کنندگان نیز بالای 4 تا 8 میلیون نفر تخمین زده شد.
چند لحظه پس از گشوده شدن در خروجی هواپیما، امام در حالی که دستشان در دست مهماندار فرانسوی بود، در مقابل دیدگان مشتاقان ظاهر شد. همه اشک شادی می ریختند و فریاد «اللّه اکبر» به هوا برخاست.
گروهی از دانش آموزان در فرودگاه سرود تاریخی «خمینی ای امام» را خواندند و متن خوشامدگویی که شهید مطهری به رشته تحریر درآورده بود نیز قرائت شد.
ازدحام جمعیت چنان بود که آقای طالقانی و دکتر بهشتی با رفتن امام (ره) به بهشت زهرا(س) مخالف بودند. امام منتظر شدند و وقتی حرف آنها تمام شد، پرسیدند ماشین کجاست؟ من قول دادهام به بهشت زهرا(س) بروم و میروم.
امام خمینی به محض ورود به کشور در فرودگاه مهرآباد سخنانی ایراد کرده و فرمودند: «من از عواطف طبقات مختلف مردم تشکر میکنم و بار ملت بر دوش من بار گرانی است که نمیتوانم جبران کنم. ما باید از همه طبقات ملت تشکر کنیم. پیروزی تا اینجا به واسطه وحدت کلمه مسلمین بوده است، وحدت کلمه اقلیتهای مذهبی با مسلمین؛ وحدت طبقه روحانی و سیاسی؛ همه باید این رمز را بفهمیم که وحدت کلمه، رمز پیروزی است. آن را از دست ندهیم و خدای نخواسته شیاطین میان صفوف شما تفرقه بیاندازند».
ایشان از فرودگاه به سوی بهشت زهرا رفتند تا در قطعه 17 این مکان که متعلق به مزار شهدای انقلاب اسلامی است سخنرانی کنند.
محسن رفیقدوست راننده خودروی حامل امام درباره مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا می گوید: «وقتی حرکت کردیم، بیرون فرودگاهها ماشینهای اسکورت و موتورسوار با همان آرایشی که مشخص کرده بودیم، مستقر شده بودند. من میان آنها قرار گرفتم و حرکت کردیم.
همین که به میدان فرودگاه رسیدیم، برنامه به هم خورد. مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین من و ماشینهای اسکورت فاصله انداخت. ماشینها کم و بیش با فاصلههای زیاد از هم، در مسیر بودند، ولی دیگر آن نظمی که میخواستیم وجود نداشت. یعنی در عمل، کاری از اسکورتها برنمیآمد.
از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل میشد. دیدم اگر اینطور پیش برود، هیچ وقت به بهشتزهرا نمیرسیم. تصمیم گرفتم هر طور شده و بیتوجه به آنچه در بیرون ماشین میگذرد، به راه خود ادامه بدهم. مینیبوس تلویزیون جلوی ما قرار گرفته و مشغول فیلمبرداری بود. بعد از آن، یک ماشین بنز حرکت میکرد که خیلی هم با ما ارتباط نداشت. نمیدانم از کجا آمده بود؛ یعنی تا الان هم نمیدانم از ماشینهای خودمان بود یا نه؟ بعد از آن، بلیزر من بود. مردم پشت مینیبوس را نمیدیدند. مینیبوس که رد میشد، چشمشان به آن بنز میافتاد و فکر میکردند امام داخل آن است. بعد از آن، متوجه بلیزر میشدند و تا حضرت امام را میدیدند، ابراز احساسات میکردند.
امام از همان لحظه که حرکت کردیم، لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره میکردند. این در طول مسیر تغییر نکرد و امام همینطور با چهره رضایتمند و لبخند بسیار مطبوعی، به احساسات مردم پاسخ میدادند. از بعضی جاها که رد میشدیم، امام اسم مکانها را میپرسیدند. مثلاً وقتی به میدان انقلاب رسیدیم، پرسیدند: «اینجا کجاست؟»
گفتم: اینجا قبلاً میدان ۲۴ اسفند بوده، حالا مردم اسم آن را میدان انقلاب گذاشتهاند.»
رفیقدوست می گوید: فشار عصبی روی من و سید احمدآقا واقعاً محسوس بود، اما در امام اصلاً دیده نمیشد. هر بار ایشان را نگاه میکردم، میدیدم همان لبخندی را دارند که در فرودگاه بر لبشان بود. هیچ احساس سنگینی و خستگی نمیکردند چند بار احساس کردم دستهایم در اختیار بدنم نیست امام متوجه حال من میشدند و میفرمودند: «آرام باشید، اتفاقی نمیافتد.»
از کار افتادن موتور خودروی حامل امام در ورودی بهشت زهرا سبب می شود تا بالگردی برای انتقال امام به محل سخنرانی مهیا شود. اما انتقال امام از خودرو به سوی بالگرد با توجه به جمعیت حاضر در بهشت زهرا امکان پذیر نبود تا اینکه مردم خوردو را به سوی بالگرد حمل کردند.
سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» که تمام می شود سخنرانی امام آغاز می شود: «ما در این مدت مصیبتها دیدهایم، مصیبتهای بزرگ»
امام سخنرانی معروف و برجسته خود را در این مکان بیان کرده و گفتند: «من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد؛ این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگویید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که میآورند توی خیابانها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم میکنند، از این حرفها هم میزنند لکن ملت این است، این ملت است».
در حالی که میلیون تن به استقبال امام آمده بودند مردم سراسر کشور این مراسم را به صورت مستقیم تماشا می کردند که ناگهان پخش زنده متوقف شد تا بسیاری از مردم تلویزیون های خود را به نشانه اعتراض به خیابان پرت کنند.
در حالی که قرار بود امام پس از پایان برنامه های بهشت زهرا به مدرسه رفاه بروند، انتقال امام از جایگاه به بالگرد به دلیل ازدحام جمعیت امکان پذیر نبود و حتی ایجاد زنجیره انسانی نیز نتوانست بر این مشکل فائق آید.
بر این اساس از آمبولانسی که در همان نزدیکی برای امدادرسانی مستقر بود استفاده کرده و پس از طی مسافتی، امام سوار بالگرد شدند و این بالگرد به پیشنهاد همراهان به بیمارستان رفت.
به این ترتیب برنامه های بزرگترین استقبال تاریخ اجرا شد اما هنوز به پایان نرسیده بود چرا که سیل جمعیت طی روزهای بعد نیز همچنان به مدرسه رفاه و بعد علوی می آمدند تا با امام دیدار کنند.
نظر شما