خبرگزاری شبستان، سرویس فرهنگی- محمد پورعلم : در روزهای گذشته دو بخش از گفتگو با «نیکو ناصرزاده» عروسک ساز و موسس برند «نیکوک» در شبستان منتشر شد. ناصرزاده در این گفتگوها روند ورود خود به عرصه عروسک سازی را شرح داد و از نخستین تجربیاتش در کار با پارچه و خیاطی سخن گفت. آن چه در پی می آید بخش سوم گفتگو با این هنرمند جوان است:
وقتی به عروسک های شما نگاه می کنیم، بیشتر انتزاعی اند تا رئالیستی. این کاراکتر انتزاعی از کجا میآید؟ مثلا می گویید من از بچگی شخصیتهای خیالی میکشیدم. یا این که تحت تاثیر داستان خیالیای بودم. نسبت به این امر خودآگاهی دارید؟
بله، قطعا. من خیلی بچه خیالپردازی بودم و اکنون هم هستم. در واقع معتقدم خیالپردازی آدمها را از دشواری های زندگی نجات میدهد. آدمها به این خیالپردازی نیاز دارند و این برای خود من بسیار مفید بوده است. من تک فرزند هستم و خواهر و برادری نداشتم. مادر و پدرم هم همیشه سرکار بودند. من اغلب با کتابها، قصهها و بازی با عروسک ها سرم گرم بودم. هنوز هم خیلی ها میگویند که تو خیالپردازی. البته نمیدانم منظورشان خیال پردازی به معنای مثبت آن است یا منفی.
درباره روند فرآیند خلق عروسکها و کاراکترها توضیح دهید. این که از ابتدا تا رسیدن به محصول نهایی چه روندی طی می شود؟
این روند درباره هر عروسک متفاوت است. مثلا گاهی اوقات داستانی می خوانم و عروسک را براساس آن داستان طراحی می کنم و می سازم. گاهی این روند برعکس اتفاق می افتد، به این معنا که عروسکی ساخته ام و برای آن داستان می نویسم. گاهی هم هیچ ذهنیت قبلی وجود ندارد و من بدون هیچ پیش زمینه و آگاهی از نتیجه، کار را آغاز می کنم و پیش می برم. به طور مثال در طراحی کاراکتر «فرشته» تصویر ذهنی نداشتم اما «اسب پارچه ای» به طور کامل طراحی شده بود.
کاراکترهای عروسکی را در ابتدا دو بعدی طراحی میکنید؟
بله، دو بعدی طراحی میکنم. اتود میزنم و سپس آن را می سازم.
طبیعتا طراحی کاراکترها از دانشگاه آغاز شده. در زمینه طراحی کاراکتر چه تجربیاتی را از سر گذرانده اید؟
بله، در این سال ها که ایده های متنوع را پردازش کنم، دو وضعیت را تجربه کردهام. یکی از تجربه ها مربوط به زمانی است که ترم های نخست دانشگاه بودم و از ترس اینکه مبادا اثر دیگران بر من تاثیر بگذارد، هیچ نمونه کاری نمی دیدم تا آن چه خلق می کنم تازه باشد. از سوی دیگر زمانی تصمیم گرفتم کارهای فراوانی ببینم تا به روند طراحی شخصی خودم دست پیدا کنم. به این معنا که دیگران از چه المان هایی بهره برده اند و من از آن ها در کارم استفاده نکنم.
اکنون که به گذشته نگاه می کنم به نظر می رسد راه حل دوم برای من موفقیت آمیزتر بوده است. چون به هر حال چیزی که در ذهن من است، ممکن است در ذهن دیگری هم شکل گرفته باشد، ولی وقتی بدانم در ذهن دیگران چی شکل گرفته، آن را تکرار نمی کنم.
روند پیشرفت کارهایتان را چگونه ارزیابی می کنید؟ فکر میکنید آثار اولیه تان ایده های بکرتری داشته یا کارهای بعدی؟
هرچه در این سال ها طراحی کرده ام مورد علاقه ام بوده است، اما فکر میکنم چون به مرور زمان دستم در اجرای کارها قویتر شده، ایدهها راحتتر به نتیجه می رسند. مثل شعرگفتن می ماند. یک وقتی شاعر ایده های خوبی دارد ولی وزن و قافیه را نمیداند، طبیعتا نتیجه چنان چشمگیر نیست. اما وقتی به وزن و قافیه مسلط می شود، میتواند آن چه در ذهن دارد را به خوبی به مخاطب منتقل کند.
نظر شما