خبرگزاری شبستان_ رشت، مهری شیرمحمدی؛ هنوز سرمست زیباییهای بهار نشدهایم که به نیمه رسیده است و پا به «ماه نیسان» گذاشتیم. ماهی که رعد و برقهای ممتدش، زهره بر دل میترکاند و بارانهای شدیدش بیم و امیدی در دل شالیکاران و باغداران به همراه دارد.
اردیبهشت، ماه بهارنارنج گیلان است، ماه شکفته شدن گلهای محمدی روستاهای پسیخان و گیلده در شهرستان شفت. هرسال در چنین موعدی، مسافران و گردشگران به هوای سرمست شدن از نسیم بهشت خداوندی راهی گیلان میشدند، امسال اما بهار در سراسر کشور با بیم و هراس رفتن و ماندن و اجتناب از سفرهای غیرضروری درگیر است.
هرسال با وزش نسیم اردیبهشت، عطر بهار نارنج در روستاهای کوهپایهای گیلان، همچون لیلاکوه، پرشکوه، ملاط و کومله در شرق گیلان و روستاهای غرب گیلان همچون میان رز، زیده آلیان و بخش فومنات و تالش می پیچد. امسال اما، نه خبری از جشنواره بهار نارنج است و نه از گردشگرانی که برای خرید مربا و رب بهار نارنج و عرقیات آن، چوچاق و بینه محلی به گیلان سفر می کردند.
امسال میباید «هشتمین» جشنواره بهارنارنج در شهر کومله برگزار میشد. دور استخر کومله هرسال در چنین موعدی، پر بود از غریو و شادی باغداران و مسافرانی که برای خرید محصولات جانبی مرکبات به گیلان میآمدند. باغهای مرکبات، امسال، نفسی راحتی کشید از دستبرد مسافران بیمبالاتی که یا شاخه میشکستند و یا آتش تفریح خود را ناخاموش رها میکردند. با این حال، حسرت پیادهروی در باغهای نارنج و مرکبات بر دل خیلیها مانده است.
حسرت مست شدن از عطر شکوفههای نارنج و غنودن زیر درختان همیشه سبز مرکبات و دیدن زنبورهایی که گرد شکوفههای سفید چای و نارنج میگردند. روزهایی را به یاد میآورم که درختان نارنجِ باغهای اطراف شهر «رامسر» یا همان «سخت سر» – که روزگاری جزو استان گیلان بود- بالهای سخاوتمندش را به روی طبیعت گردان میگشود تا شکوفههای نورسته نارنج را بچینند. سال گذشته، نهمین جشنواره ملی بهارنارنج در همین شهر برگزار شد.
امسال اما باغهای مرکبات شاهد باغداران سختکوشی است که بیشتر برای چینش برگهای سبز چای آمدهاند. زیبایی چشمنواز کوههای شرق گیلان، مدیون وجود درختان مرکبات و بوتههای سبز چایی است که در هم تنیده است. اگر دست غارتگر سوداگران زمین برای ساخت ویلا، بوتههای چای را نسوزانده باشد، میتوانید از عطر شکوفههای نارنج سرمست شوید آن هم زمانی که بوتههای چای، با شکوفههای سفیدش لبخند میزند.
ویروس کرونا باشد یا نباشد، زندگی و معیشت گیلهمرد به باغ و بیجارش وابسته است. اگرچه هر سال برگزاری جشنوارههایی همچون بهارنارنج و گلابگیری، به اقتصاد خانوادههای کشاورز کمک میکرد، امسال شیوع ویروس کرونا هم جشنوارههای محلی را بهخاطر رعایت فاصلهگذاری تعطیل کرده و هم فروش محصولات جانبی کشاورزان را کاهش داده است.
به روستای «لیلاکوه» در شهرستان لنگرود میروم، روستایی که پیش از این تنها محل پیادهروی کوهنوردان بود و با تخریب بخشهای زیادی از کوه برای توسعه گردشگری، رودخانه نیز تغییر مسیر داده است. یک بانوی شرق گیلانی در حیاط خانه خود مشغول کار است. درختان نارنج حیاط به شکوفه نشسته و زن با حوصله، شکوفههای بهزمین ریخته شده را جمع میکند.
شاخههای نارنج بهقدری شاخ و بال گستردهاند که تا بیرون پرچین و روبه کوچه نیز بال گشودهاند. با این حال بانوی خانه سبدش را آورده و از شکوفههای ریخته شده بر زمین پر میکند، برای پخت مربای بهارنارنج.
از او میپرسم مربای بهار نارنج را چگونه تهیه میکنند؛ توضیح میدهد: «شکوفههای نارنج مثل خود میوه نارنج به تلخی میزند، بنابراین باید اول تلخی آن را بگیرید. اگر حوصله بهخرج دهید، میتوانید یک مربای خوش عطر از شکوفههای نارنج بپزید».
این بانوی روستای لیلاکوه ادامه میدهد: «بعد از اینکه شکوفهها را شستیم، دوبار آنها را داخل آب جوش میریزیم. یک قُل که زد آب آن را خالی میکنیم. این کار را ۲ بار انجام میدهیم و بعد از آن یک شبانهروز شکوفههای جوش خورده را در آب سرد خیس میکنیم. برای بار سوم آب آن را خالی میکنیم، بقیه مراحل شبیه مرباهای دیگر است و باید شکوفهها را با آب و شکر بگذارید تا آرام بجوشد تا جاییکه غلیظ شده و قوام بیاید.»
جاده سربالایی لیلاکوه را بالا میروم و همنوا با صدای آب رودخانه لیلاکوه که از شیب تخته سنگها پایین میآید، روی پل آهنی نظارهگر پیرمردی میشوم که از شیبِ تند کوه پایین میآید. با زنبیلی پر از نارنج و بانویی که کمی عقبتر از وی در حرکت است. از او درباره علت چیدن نارنجهایی میپرسم که با تغییر فصل، مزه ترش خود را باختهاند، میگوید:« برکت خدا توی باغ فرش شده، خیلیهایش پوسیده بود. امسال نارنجهایمان به خوبی فروش نرفت. سالمهایش را جمع کردم تا با آن رب نارنج بپزم.» و توضیح میدهد که چگونه افشره نارنج را ساعتها میجوشاند تا به غلظت برسد.
سربالایی کوه را به قصد دیدن آبشار لیلاکوه بالا میروم. آواز بلبلهایی که مست شکوفههای بهاری هستند، در دل کوه میپیچد، اما به سختی میتوان آنها را لابه لای برگهای سبز درختان دید. هرچقدر بالاتر میروم، صدای آبشار شدیدتر میشود و همین کافی است تا بفهمم به منبع آبشار نزدیک شدهام.
از شکاف تخته سنگ بزرگی، آب به شدت پایین میریزد. بارشهای فصلی، جاده خاکی کوه را شسته و گل و لایش را در پایین دست به یادگار گذاشته است. در سینهکش کوه، دود هیزم نیمسوخته مرا به سمت باغ مرکبات میکشاند. باغی که بوتههای سبز چایش میزبان زنان و مردان زحمتکشی است که برگهای سبز را میچینند.
با خدا قوت من، پیرمردی از ته باغ سر سلامتی میدهد و با زنبیلی از برگهای پر شده از برگ سبز چای، شیب کوه را به سمت درِ باغ طی میکند. کتری سیاه شده روی ذغال داغ و عطر چای تازه که با مخلوط شکوفههای نارنج دم کشیده در میان بوته ها میپیچد و دستان پینهبسته گیلهمرد که عطر چای و شکوفه نارنج میدهد. نوشیدن چای بهار نارنج، خستگی کار را میزداید.
پیرمرد میگوید: «امسال زمین و زمان ساز ناکوک داشت. سرمای فروردین باعث شد برگهای چای دیرتر جوانه بزند. بههمین دلیل برداشت چای بهاره را هم دیرتر شروع کردیم.»
صدای بوق ماشین دیزلی که برای بردن کیسههای چای، سینهکش کوه را بالا میآمد، گفتگوی ما را نیمهتمام گذاشت. ماشینی که رنگ و روی خودروهای جنگ جهانی را داشت و پیرمرد با لبخندی افزود: «ما به این ماشینها میگوییم ییلاق ۱۱. توی این کوه و کمر فقط همین خودروها هستند که توان بالا رفتن دارند.»
با وی خداحافظی میکنم و آرزو میکنم که هرچه زودتر کمر کویید ۱۹ بشکند و بتوانیم دوباره از عطر شکوفههای نارنج و جشنوارههای محلی سرمست شویم.
نظر شما