خبرگزاری شبستان_ رشت، مهری شیرمحمدی؛ در جنوب شهر رشت و در دل جنگل های لاکان، چشمه ای قرار دارد که آب آن شور و گوگردی است و ساکنان اطراف چشمه برای آن خواص درمانی قائل هستند. هرچند که چشمه آب شور «آقا داناپیر» در بروشورهای تبلیغاتی گردشگری، به عنوان یکی از جاذبه های دیدنی رشت معرفی می شود، اما کمتر کسی است که برای دیدن آن دل به میانه جنگل بزند. زیرا تاکنون بسترسازی مناسبی چه به لحاظ ایجاد راه دسترسی و چه به لحاظ استفاده از آب چشمه صورت نگرفته و این چشمه تنها برای ساکنان روستاهای اطراف شناخته شده است.
یک بار در فصل پاییز به قصد بازدید از چشمه به سمت جنگل های لاکان در جاده سراوان رفتم. در مسیر یاد شده، موزه بزرگ میراث روستایی همواره مورد بازدید گردشگران قرار می گیرد. ولی کمی بالاتر از موزه، کسی به سمت چشمه آب شور در روستای «بالاشیخان» نمی رود.
ابتدای جاده اصلی رشت- سراوان، تابلوی بقعه «آقا دانا پیر» و «روستای بالاشیخان» نصب شده است. نزدیک به روستا، آدرس مسیر چشمه را از اهالی پرسیدم. بانویی که پشت پرچین چوبی حیاط خانه ایستاده بود، با مکث و تعجب پرسید: الان می خواهی بروی؟! و در برابر پاسخ مثبت من گفت: الان نمی توانی زمین چَل است. گیر می کنی. باید تابستان بیایی که زمین خشک شده باشد.
به ناچار با تغییر فصل دوباره جنگل مرا فراخواند. این بار به داخل روستای «بالاشیخان» رفتم، روستایی که وجه تسمیه چشمه اش را از بقعه ای در دل روستا گرفته است. بقعه ای که برای مردم روستا مورد احترام است و مسجد روستا هم در جوار همان بقعه ساخته شده است.
همانند بسیاری از بقعه های گیلان، درختان تنومند آزاد و تبریزی سایه سار خنکی را در حیاط بقعه و مسجد ایجاد کرده اند و سیم خاردارهایی محدوده حیاط و گورستان اطراف بقعه را مشخص می کند.
گرمای شدید تیرماه، برگ های درختان را زودتر از موعد به خزان نشانده و کف حیاط مسجد و اطراف جاده ای که به بالاشیخان منتهی می شود، با برگ های خشک فرش شده است.
در کنار بقعه جاده دو شعبه می شود و من سرگردان از اینکه باید کدام راه را در پیش بگیرم. کمی در روستا قدم می زنم و بچه های روستا در حیاط های بی حصار و دیوار مشغول بازی اند. دخترانی را دیدم که فرغونی را پر آب کرده و به همین سادگی برای خود جشن آب پاشان به راه انداخته بودند و گرمای تابستان را به آب داخل فرغون می سپردند.
پیرزنی در میانه روستا با عصایی از چوب درخت، مسیر جاده را لنگان لنگان طی می کرد. موهای سپیدش از کناره روسری که به بالای پیشانی گره زده، بیرون زده بود. از او درباره چشمه می پرسم و پاسخ می دهد: از بچگی یادم هست، تابستان که می شد، حتما یک بار با آب چشمه خودمان را شست وشو می دادیم. قدیم ها می گفتند برای پادرد خوب است، اما آبش بوی بدی دارد.
عصای چوبی اش را به سمت شمال و جاده خاکی نشانه می رود. جاده ای که هرچه جلوتر می روم، طبیعت بکری را می ماند و اثری از آدمیزاد نیست تا دوباره آدرس دسترسی را بپرسم. بوی تند ماکیان خبر می دهد که در آن نزدیکی می باید پرورش مرغ های گوشتی یا تخمی باشد. اما انبوه درختان پهن برگ جنگلی نشانی از سوله های مرغداری نمی دهد.
جاده خاکی هم تمام شد و من سرگردان که باید از کدام مسیر رفت. کلبه چوبی محقری در میانه جنگل دیده می شد. کلبه از آن مردی بود که از چوب های جنگلی ذغال تولید می کرد و کمی جلوتر دود کوره اش نمایان بود و مردی با سر و روی سیاه و عرق کرده پیدایش شد و گفت: مسیر نه جاده دارد و نه تابلو. نمی توانی پیدا کنی. تنها دستش را به جهت غرب نشان داد و گفت: اگر راه را گم کردی، مسیر رودخانه را دنبال کن.
باقی مسیر را باید پیاده می رفتم. اما انبوه بوته های تمشک وحشی که محلی ها به آن «بولوش» می گویند با خارهای متعددش مجالی به پیاده روی آسان نمی داد. بنابراین داسی که داخل ماشین داشتم را برداشتم تا بوته های مزاحم را از سر راه بردارم. با کنار زدن تونل سبز خاردار، مسیر قدمگاهی در دل جنگل دیده می شد.
درختان تنومند و پاپیتال های وحشی که در جستجوی اشعه خورشید به تنه درختان پیچیده و بالا رفته بودند، مسیر سفر را خواستنی تر می کرد. جابه جا پر بود از درختان آفت زده ای که از تنه پوسیده و افتاده بودند و قارچ ها و دیگر حشرات مشغول تجزیه آن بودند. صدای «پاپوی» پرنده جنگل های شمال در میانه جنگل شنیده می شد. پرنده ای که به زندگی انگلی اش معروف است و پرورش فرزندانش را به دیگر پرندگان می سپارد.
بوی نامطبوع محل دپوی زباله های سراوان در تمام مسیر حس می شد و جویبار سیاهی که متوجه نشدم همان رودخانه ای است که مرد ذغال فروش می گفت و یا شیرابه های زباله های سراوان که از بالادست با آب رودخانه همراه شده است.
یادم آمد که دهیاران روستاهای سراوان مرتب به شورای شهر رشت برای عرض شکایت می آمدند. آنها همواره گلایه داشتند از ایجاد بیماری های ناشناخته ای که مردم روستا با آن گرفتارند و پیگیر اتمام ایجاد تصفیه خانه شیرابه زباله سراوان که سالهاست وعده داده شده و قرار بود طبق قرارداد خرداد ماه امسال به پایان برسد.
هرچه به داخل جنگل و مسیر رودخانه نزدیک تر می شدیم، با کم شدن نور خورشید بر تعداد پشه های مهاجم هم افزوده می شد. پشه های بزرگی که گزش آنها غیر قابل تحمل می نمود. بالاخره، به حکم آنکه جوینده یابنده است، با حدس و گمان اطراف رودخانه را جستجو کردم و و درنهایت حوضچه اصلی چشمه رویت شد. حوضچه ای که به ظاهرا وسعتی نداشت اما عمق آن را می شد از شاخه های بلند درختانی که در جنگل افتاده است، اندازه گرفت.
به نظر بیشتر از ۲ متر عمق دارد آن هم در فصلی که سطح آب های زیرزمینی و رودخانه به خاطر کاهش نزولات جوی کاهش می یابد. آب حوضچه بوی گوگرد می داد و مزه شور آن بیانگر وجه تسمیه اش و خنکی آبش که گرمای تفتیده را کاهش می داد.
در اطراف چشمه، گودال هایی به اندازه حدود نیم متر کنده شده بود که آب گوگردی درون آن هم می جوشید. به نظر می رسد پهنه آبی چشمه در زیر زمین وسیع تر است زیرا با اندک ایجاد گودالی، آب چشمه به داخل گودال جدید نفوذ می کرد. شاید این گودال ها را اهالی روستا برای استفاده از خاصیت درمانی آب چشمه ایجاد کرده اند.
کمی آن سوتر، شیب تندی است که بستر رود در آن جریان دارد و احتمالا شعبه ای از رودخانه گوهررود است که با عبور از لاکانشهر به داخل رشت می رسد. نزدیکی دو آب شور و شیرین در دل جنگل، خود یکی از عجایب خلقت در سراوان است که همه آن را به بوی زباله هایش می شناسند.
اما همانطور که مرکز استان از وجود سرمایه گذاران بخش خصوصی بی بهره است، تعجبی ندارد که در روستایی نزدیک به رشت، یک فرصت گردشگری و یا یک آب درمانی تا این اندازه مغفول مانده است.
نظر شما