وصال غریبانه ۲ برادر آزاده که یکدیگر را نشناختند

یک آزاده دفاع مقدس با روایت بخشی از خاطراتش گفت بعد از بازگشت برادرم را که او هم اسیر شده بود، نشناختم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمانشاه، حمید مرادی یکی از هزاران رزمنده ای است که سالها در اسارت دشمن بعثی بوده است. این رزمنده دفاع مقدس که به افتخار جانبازی هم نائل آمده در گفتگو با خبرنگار شبستان به بیان بخشی از خاطرات خود پرداخت.

در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی متولد شدم و برادر بزرگترم در اوایل جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل رفت. برادرم پاسدار بود و در اولین عملیاتی که در منطقه قصرشیرین انجام شد مجروح و به اسارت نیروهای بعثی در آمد.
 با توجه به اینکه هر کدام از ما وظیفه دفاع از آب و خاک و ناموس را برعهده داشتیم بعد از برادرم این وظیفه بر من سنگین شد که راه برادرم را ادامه دهم.
 سالیان متوالی در خط مقدم جبهه های جنگ حضور یافتم تا اینکه در سال ۶۷ در خط مقدم جبهه و در عملیات مرصاد به محاصره نیروهای بعثی در آمده و اسیر شدم.
 در این عملیات تهاجمی نیروها بر علیه کشور بنده از ناحیه پا و کلیه مجروح و با چند نفر از دوستانم به اسارت در آمدیم.
 بعد از اسارت ما را به رمادیه بردند و بعد از مدتی به تکریت اعزام شدیم.
 حدود دو سال و نیم اسیر بودم که این مدت از سوی عراقی‌ها شکنجه های فراوانی بر ما تحمیل شد و رفتارشان با اسرا کاملا غیر انسانی بود.

روزی سه بار ما را مورد شکنجه قرار می‌دادند. بعد از آغاز تبادل اسرا نهمین کاروانی بودیم که از عراق به سمت ایران برگشتیم. وقتی که وارد خاک کشورمان شدیم ما را به پادگان الله اکبر اسلام آباد غرب بردند. و از آنجا هم به ساختمان هلال احمر رفتیم.


وقتی داخل محوطه را از طبقه بالا نگاه می کردم دیدم یکی از آشنایان در محوطه قدم میزند صدایش کردم و از دیدارش بسیار خرسند شدم فرد دیگری همراهش بود که من نشناختم با هم روبوسی کردیم. احوال برادرم را از او پرسیدم، گویا او نیز خبری نداشت.
من برای مصاحبه وارد اتاقی شدم. خبرنگار و فیلمبردار نزد من آمدند و در مصاحبه از بنده در خصوص نحوه اسارت و افرادی که با هم بودیم پرسیدند.
سوال دیگرشان این بود که غیر از خودت فرد دیگری هم از اعضای خانواده در جنگ شرکت کرده است که گفتم بله   برادرم. پرسیدند از وضعیتش اطلاع داری گفتم برادرم در اوایل جنگ اسیر شده و از زمانی که من به اسارت درآمدم از او بی اطلاع هستم و نمی دانم به ایران بازگشته است یا خیر.

در حین اینکه من مصاحبه می‌کردم فرد دیگر نیز وارد اتاق شد خبرنگار سوالاتش را از او هم پرسید در چه سالی اسیر شدی جواب داد اوایل جنگ سال ۵۹ در منطقه قصرشیرین مجروح و اسیر شدم.
 از او پرسیدند آیا از اعضای خانواده شما کسی هم در جنگ حضور داشته است گفت برادر کوچکترم در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بوده و از زمانی که به ایران آمدم از او خبری نداریم و مفقودالاثر شده است.  گروه‌ها و کاروان های اسرا که وارد کشور می‌شوند به استقبالشان می آییم تا شاید گمشده خود را پیدا کنیم.
خبرنگار از من پرسید اگر برادر بزرگترت را ببینی می‌شناسی گفتم نمی‌دانم چون مدت زیادی است و بیش از ۱۰ سال است که ندیدمش فکر نمی‌کنم بشناسم.
خبرنگار از من پرسید خودت را معرفی کن اسمم را گفتم از نفر دیگری هم که تازه وارد اتاق شده بود پرسیدند اسمت را بگو دیدم نام برادرم را می گوید. به چشمانش نگاه کردم از رنگ چشمان هر دویمان که آبی بود یکدیگر را شناختیم.
آری همان فردی که به همراه فامیلمان آمده بود برادر من بود و بعد از گذشت سالیان او را نشناختم.
یکدیگر را در آغوش گرفتیم و این وصل غریبانه ای  بود که دو برادر بعد از سالیان سال یکدیگر را یافتند، برادرانی که رودرروی هم قرار گرفتند اما همدیگر را نشناختند.

کد خبر 961386

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha