«جندب فرزند جناده» از صحابه بزرگ پیامبر اسلام(ص)

پس از رحلت پیامبر (ص) ابوذر با خلفای سه گانه بیعت نکرد و همیشه از حقانیت امیر مؤمنان (ع) و غصب خلافت سخن می‌گفت. عثمان که از سخنان ابوذر به تنگ آمده بود، او را به شام تبعید کرد،‌ تا دیگر توسط صحابی راستگوی رسول‌الله (ص) مؤاخده نگردد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، امروز 29 ذي الحجه مصادف با سالروز رحلت ابوذر غفاري يكي از اركان اربعه است كه ملازمت و مكانت ايشان نزد رسول خدا در حدي بود كه پيامبر وي را «صديق امت در زهد» دانستند و حديث مشهور (ما اَظَلَّتِ الخَضْراء الخ) را در حق او فرمودند.

نام او «جندب فرزند جناده» یا «بریر» و معروف به کنیه اش «ابوذر» است. او از سابقین و از اصحاب برگزیده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به شمار می آید، مورخان می نویسند: وی چهارمین یا پنجمین نفری بوده که به نبوت و رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ایمان آورده است. 

ابوذر، مردی حکیم و دانشمند بود که سخنان عالمانه و حکیمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبانزد عام و خاص است. ابن حجر می نویسد: مناقب و فضایل ابوذر به طور جد بسیار زیاد بوده است.

او نخستین کسی بود که رسالت پیامبر اسلام و نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله را به ایشان تبریک و تهنیت گفته است و همین موضوع در ماجرای مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت می کرد و نماز شب می خواند و چهارمین نفری بود که اسلام آورد و با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمان بست که در راه خدا ملامت ملامت کننده ای او را از راه حق باز ندارد، و او از نظر عبادت و مناسک چون عیسی بن مریم علیه السلام بود و آسمان بر راستگوتر از او سایه نیفکنده است.

وی از بزرگان علم و فضیلت و از اعاظم زهد و تقوا به شمار می آید و شکی نیست که وی نزد همه مسلمانان و شخص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و امیرمومنان علیه السلام جایگاهی بی نظیر داشته است. وی مقارن با مهاجرت مسلمانان، به شهر مدینه هجرت کرد و در زمان خلافت عثمان به «ربذه» تبعید شد و در همان جا در گذشت. شیخ طوسی در بخش دیگر کتاب خود، ابوذر را از یاران صدیق امیرالمومنین علی علیه السلام به شمار آورده و او را یکی از ارکان اربعه دانسته است.

شیخ مفید در کتاب خصال از محمد بن جعفر المودب نقل می کند که: ارکان اربعه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله عبارتند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار.

عـلامـه مـجـلسى در(عين الحياة) فرمود آنچه از اخبار خاصّه و عامّه مستفاد مى‌شود آن اسـت کـه بـعـد از رتـبـه مـعـصومين(ع) در ميان صحابه کسى به جلالت قدر و رفـعـت شـأن سـلمـان فـارسـى و ابـوذر و مـقداد نبود و از بعضى اخبار ظاهر مى‌شود که سلمان بر او ترجيح دارد و او بر مقداد.

از امـام مـوسـى کاظم(ع) نيز نقل شده است كه "در روز قيامت منادى از جـانـب ربـّ‌العـزّة نـدا کند که کجايند حوارى و مخلصان محمّد بن عبداللّه که بر طريقه آن حـضـرت مـسـتـقـيـم بـودنـد و پـيمان آن حضرت را نشکستند؟ پس برخيزند سلمان و ابوذر و مـقـداد."

امام صادق(ع) نيز از پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نقل مي‌كنند کـه "خـدا مـرا امر کرده است به دوستى چهار کس از صحابه، گفتند: يا رسول اللّه کيستند آن جماعت؟ فرمودند که علىّ بن ابى طالب و مقداد و سـلمـان و ابوذر."

هم‌چنين در کتب سنى و شيعه آمده است که حـضـرت رسـول(ص) فرموده‌اند که "آسمان سايه نکرده بر کسى و زمين برنداشته کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد."

جندب فرزند جناده از افراد قبیله «بنی‌کنانه» در سرزمین یمن بود. او قبل از بعثت پیامبر (ص) از پرستش بت قبیله خویش «فلس» امتناع جست و به خداوند یکتا ایمان آورد. زمانیکه خبر ظهور پیامبر (ص) را در مکه شنید برادرش را به آنجا فرستاد تا اطلاعاتی به دست آورد اما پس از بازگشت برادر برای اطمینان خاطر راه مکه را در پیش گرفت و به مدت سه روز در خانه امیر مؤمنان (ع) مهمان گشت. آنگاه در مورد نبی‌اکرم (ص) از امام علی (ع) سؤالاتی پرسید و با راهنمایی امام (ع) به خانه ارقم رفت. ابوذر در میان شمار اولین نفرات به اسلام ایمان آورد و با وجود منع پیامبر (ص) مبنی بر اظهار آشکار به اسلام در میان قریش کنار مسجد‌الحرام فریاد زد : لااله‌الا‌الله، محمد رسول‌الله (ص)، وی تا زمان هجرت حضرت محمد (ص) به مدینه در زادگاهش ماند و بعد از تشکیل حکومت اسلامی به مدینه مهاجرت کرد ابوذر در جنگهای نمابه، حنین، کرز بن جابر فهری، فتح مکه و تبوک در رکاب رسول‌الله (ص) جنگید و پسرش را در نبرد غابه از دست داد. در زمان جنگ خیبر او به عنوان جانشین پیامبر (ص) در شهر ماند. بعد از رحلت پیامبر (ص) به جرگه یاران و شیعیان امیرمؤمنان (ع) پیوست و هیچ‌گاه با خلفای سه گانه بیعت نکرد. در زمان خاکسپاری دختر گرامی پیامبر اکرم (ص) نیز او امام علی (ع) را یاری رساند و در مراسم تشییع حاضر شد. ابوذر در هنگام حرکت عثمان به علت مخالفت با او به شام تبعید شد. اما بعد از مدتی به اصرار معاویه و ترس از قیام و شورش مردم به مدینه بازگشت. عثمان که تحمل شنیدن سخنان او را نداشت و او را خطری بزرگ برای خلافت جائر از خود می‌دانست به ربذه تبعید کرد و مردم را از مشایعت او برحذر داشت. ولی امیرمؤمنان (ع) به همراه حسین (ع)، عبدالله بن جعفر و عمار یاسر او را تا دروازه‌های شهر بدرقه کردند. ابوذر روایتگر راستگوی سخنان پیامبر (ص) سرانجام در سال ۳۲ ه.ق غریبانه در صحرای ربذه جان سپرد و مردانی با ایمان مانند حذیقه بن یمان و مالک اشتر که از آنجا می‌گذشتند او را به خاک سپردند.

شهادت پسر

ابوذر در سالهای آغازین رسالت نبی اکرم (ص) به اسلام ایمان آوردند و این در زمانی بود که تعداد مسلمین حتی به اندازه انگشتان دست نبود. او با شنیدن سخنان پیامبر (ص) کنار مسجد‌الحرام ایستاد و فریاد زد:« اشهد ان لااله‌الا‌الله، محمد رسول‌الله (ص) و ناگهان مشرکین قریش به او حمله کردند. عباس عموی پیامبر (ص) برای نجات جان او جلو دوید و به کفار گفت:«اگر او را بکشید قبیله غفار که بر سر راه بازرگانان مکه زندگی می‌کنند، انتقام او را خواهند گرفت و راه را ناامن خواهند کرد.بعد از این اتفاق پیامبر (ص) او را به زادگاهش فرستاد و ابوذر تا زمان هجرت رسول اکرم (ص) در آنجا ماند. پس به مدینه رفت و در سریه «کرز بن جابر فهری» در جرگه سواران به جنگ با کافران پرداخت در فتح مکه و حنین در حالیکه پرچم قبیله بنی غفار را در دست داشت حاضر گردید. او در سال ششم هجرت از پیامبر (ص) اجازه خواست تا شتران ماده حضرت (ص) را برای چرا به منطقه «غابه» ببرد. پیامبر در مقابل اصرار او فرمود : گوئی تو را می‌بینم در حالیکه پسرت کشته شده، همسرت اسیر گشته و تو به عصای خود تکیه داده‌ای، اینگونه تو به نزد من بازخواهی گشت، زیرا ما از کنیه «عینیه بن حصن» در امان نیستم و غابه به محل زندگی او نزدیک است. ابوذر با اصرار فراوان با شتران به آنجا رفت. اما نیمه شب «عینیه» به او حمله کرد. پسرش را گشت و همسرش را به اسارت گرفت. ابوذر سریع بند پای شتران را باز نمود و آنها را از آن محل دور کرد. سپس به نزد پیامبر (ص) رفت. پیامبر (ص) با دیدن او لبخند زدند.

آفرین بر ابوذر

پیامبر (ص) برای جنگ با قبیله تبوک به راه افتاد. من به خاطر شترم از سپاه عقب افتادم زیرا شترم بسیار نحیف و لاغر بود و توان حرکت نداشت. تصمیم گرفتم چند روزی به آن علوفه دهم و بعد به سپاه ملحق شوم. چند روز بعد به راه افتادم اما در محله «ذی المروه» و چون قدرتی برای حرکت نداشت، روز بعد خود با پای پیاده به راه افتادم. هوا شدیداً گرم بود شهر خالی از مردان مبارز بود، در میان راه نیز کسی را ندیدم، که قصد داشته باشد به سپاه رسول‌الله (ص) بپیوندد. بالاخره به نزدیک سپاه رسیدم از دور پیامبر (ص)‌را دیدم یکی از یاران مرا دید و به پیامبر (ص) گفت: مردی تنها در راه است. حضرت (ص) فرمودند:«باید ابوذر باشد» پیامبر (ص) به طرفم آمد و فرمود : آفرین بر ابوذر که تنها راه می‌رود، تنها می‌میرد، تنها برانگیخته می‌شود، ای ابوذر برای چه تأخیر داشتی؟ تمام آنچه که اتفاق افتاده بود را به حضرت اطلاع دادم، پیامبر (ص) دوباره فرمودند:« نبود تو مثل این بود که یکی از عزیزان خانواده‌ام از من عقب ماند، و نرسیده است. خداوند در هر گامی که برداشتی تا به من رسیدی گناهی از تو را آمرزیده است». عطش زیادی داشتم بارم را بر زمین نهادم مسلمین برایم آب آوردند و در جوار رسول‌الله (ص) سیراب شدم.

 

تبعید به شام

پس از رحلت پیامبر (ص) ابوذر با خلفای سه گانه بیعت نکرد، و همیشه از حقانیت امیر مؤمنان (ع) و غصب خلافت سخن می‌گفت. تا اینکه به عثمان اطلاع دادند ابوذر در جایگاه رسول‌الله (ص) از پیامبر (ص) حدیث روایت کرده و در کنار در مسجد به مردم گفته :«ای مردم… منم ابوذر غفاری، همانا خدا برگزید است آدم و نوح و خاندان ابراهیم را بر جهانیان نسلی که از یکدیگر پدید آمدند و خدا شنوا و داناست». محمد (ص) برگزیده از نوح است و آل ابراهیم و سلاله اسماعیل و خاندان هدایت کننده از محمد (ص) است. همانا که بزرگ ایشان بزرگوار است و برتری را شایسته‌اند، …. محمد (ص‌) وارث دانش آدم و برتریهای پیامبران است و علی‌بن‌ابیطالب (ع) وارث علم اوست. ای امت سرگردان بعد از پیامبر اگر شما کسی را که خدا مقدم دانسته بر احوال و کارها قبول می‌کردید و کسی که خود او را از این عقب رانده کنار می‌گذاشتید و ولایت را در خاندان پیامبر (ص) نزد اینان (ائمه (ع) می‌یافتید، ولیکن اکنون که چنین کردید، بدفرجامی کار خود را بچشید…..» ابوذر بارها روش نادرست عثمان را به او گوشزد نمود و او را از این کار نهی نمود.به طوری که وقتی عثمان پرسید:« آیا ایرادی دارد که ما چیزی از بیت‌المال مسلمانان را بگیریم و برای حوائج خود خرج کنیم و به شما نیز بدهیم؟ «کعب الاحبار» گفت: خیر اشکالی ندارد، در همین لحظه ابوذر برخاست و با عصای خود به سینه کعب زد و پاسخ داد‌:« ای یهودی‌زاده، به چه جرأت درباره دین ما سخن می‌گوئی»، عثمان که از سخنان ابوذر به تنگ آمده بود، او را به شام تبعید کرد،‌ تا دیگر توسط صحابی راستگوی رسول‌الله (ص) مؤاخده نگردد.

در جست و جوی اجرای عدالت

مردم در فقر و تنگ‌دستی بودند اما مسئولین حکومتی با ساختن کاخ و استفاده از بیت‌المال غافل از حال مردم مشغول خوش‌گذرانی بودند ابوذر طاقت دیدن این صحنه‌ها را نداشت، روزی در میان جمع بنی‌امیه برخاست و گفت : چرا ثروتها را روی یکدیگر می‌ریزید، و منافع را مخصوص خود ساخته‌اید؟ چرا در عصری که مردم روی خاک خوابیده‌اند، شما غرق در عیش و نوش هستید؟ هیچ توجهی به مردم حاجتمند ندارید؟ ای عثمان کارهای تازه‌ای پیش گرفته‌ای که ما با آن آشنایی نداریم به خدا سوگند کردار تو نه در قرآن پیدا می‌شود و نه در سنت پیامبر (ص‌) دیده می‌شود. به خدا سوگند می‌بینم که نور حق خاموش می‌گردد و باطل حیات می‌یابد. حرف راست تکذیب می‌شود و بدون پرهیزکاری سود طلبی رواج دارد. ای ثروتمندان با فقرا همراهی و برادری کنید، بر آنان که طلا و نقره انبار می‌کنند و در راه خدا انفاق نمی یابند بشارت بده که آهن گداخته پیشانی، پهلو و پشت شما را داغ می‌کنند، پرده‌های حریر آویزان ساخته‌اید، متکاهای دیبا تهیه کرده‌اید، و با خوابیدن روی پشم‌های نرم خو گرفته‌اید اما رسول‌خدا (ص) روی حصیر می‌خوابید. غذاهای رنگارنگ در اختیار شماست ولی محمد (ص) از نان جوین سیر نمی‌گردید. من از مردمی که خوراک خود را در منزل نمی‌یابند تعجب می‌کنم که چگونه با شمشیر کشیده از منزل بیرون نمی‌آیند و وقتی که فقر در شهری راه یافت کفر به او می‌گوید، مرا با خود همراه داشته باش». زمانیکه معاویه کاخ سبز خود را ساخت ، ابوذر شخصی را به نزد او فرستاد و گفت : ای معاویه! اگر این کاخ سبز را از خزانه ساخته‌ای، به ملت خیانت کرده‌ای، و اگر از اموال خویش ساخته‌ای اسراف نموده‌ای…

جز حق با تو انس نمی‌گیرد

ابوذر با ورود به مدینه باز هم سعی نمود، تا خلیفه را به راه راست هدایت کند یکبار به عثمان گفت : پیامبر (ص) فرمود: هرگاه شما مردان بنی‌امیه در حکومت به سی مرد رسید. سرزمینهای خدا را چون ملک شخصی زیر فرمان می گیرند، خدا را بنده خویش فرض می‌کنند و در دین خدا نیرنگ می‌کنند. عثمان امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و پرسید:«ابوالحسن (ع) تو نیز چنین سخنی را از پیامبر‌(ص) شنیدی، امام علی (ع) فرمودند:«آری زیرا از پیامبر (ص) شنیدم» آسمان سایه نیفکند، و زمین برنداشته است مردی راستگوتر از ابوذر را» عثمان سخنی نگفت، همان روز پول نقد عبدالرحمن بن عوف را آوردند و آنها را در مقابل خلیفه گذاشتند، عثمان گفت :« امیدوارم عبدالرحمن عاقبت به خیر شود، او صدقه می‌داد و مهماندار بود. این باقی مانده مال اوست، کعب‌الاحبار سخن او را تصدیق کرد، ابوذر با عصا به سر کعب زد و گفت : ای یهود‌ی‌زاده! کسی که مرده و این مال به جا گذاشته خیر دنیا و آخرت داشته در صورتیکه پیامبر (ص) فرمود:«راضی نیستم بمیرم و هموزن یک قیراط از من به جا ماند». عثمان بعد از این واقعه او را به ربذه تبعید کرد و دستور داد کسی با او صحبت نکند، اما امیرمؤمنان (ع) تا کنار دروازه با او رفت و فرمود:«ای اباذر! تو برای خدا خشمگین شدی، پس امیدوار باش به کسی که برای او خشمگین شدی، این مردم از تو بر دنیای خود ترسیدند و تو بر دینت از آنان ترسیدی، پس آنچه را که آنان به خاطرش از تو می‌ترسند به آنها واگذار و با آنچه که از آنان به خاطرش می‌ترسی، بگریز، چه بسیار محتاجند اینان به آنچه که تو آنها را از آن منع نمودی و چقدر بی‌نیازی تو از آنچه که آنان تو را از آن منع کردند…… جز حق با تو انس نمی‌گیرد و جز باطل از تو نمی‌رمد…….» مروان امام علی (ع) را از صحبت با ابوذر منع کرد، حضرت (ع) تازیانه‌اش را به شتر او زد و فرمود : خدا تو را در آتش اندازد، بعد از رفتن ابوذر خلیفه امام (ع) را به نزد خود فرا خواندو علت سرپیچی او را پرسید، امیرمؤمنان (ع) به او فرمودند:«تو گمان کردی هرچه تو دستور دهی ما همان را انجام می‌دهیم حتی اگر برخلاف حق باشد، نه به خدا ما این کار را نمی‌کنیم.

بازگشت به مدینه

ابوذر درشام نیز سکوت نکرد، در مسجد مردم را به گرد خویش جمع می‌کرد و از حقایق دین اسلام می‌گفت ، او هر روز صبح به کنار دروازه دمشق می‌رفت و با صدای بلند به طعنه می‌گفت :«شترانی که آتش بار دارند رسیدند، خدا لعنت کند امرکنندگان به معروف و رهاکنندگان آن راه، خدا لعنت کند بازدارندگان از منکر و انجام دهندگان آن را» مروان بن حکم با مشاهده اقدامات او سعی کرد عثمان را راضی نماید، تا او را از میان بردارند، به همین علت عثمان نامه‌ای به معاویه نوشت و از او خواست ابوذر را تأدیب نماید، او نیز ابوذر را از مجلس خود بیرون کرد و مردم را از ارتباط با او منع نمود و گفت:« ای دشمن خدا مردم را بر علیه ما تحریک می‌کنی هر عملی که خواستی انجام دهی، اگر من قادر بودم بدون اجازه خلیفه مسلمین یکی از صحابی را به قتل رسانم تو را می‌کشتم، ابوذر فریاد زد، من نه دشمن خدا هستم و نه دشمن پیامبر (ص) و بلکه تو و پدرت هر دو دشمن خدا و رسولش هستید، شما به ظاهر اسلام آوردید و کفرتان را مخفی نمودید». سرانجام معاویه عثمان را راضی ساخت، که ابوذر به مدینه بازگردد،‌چون باحضور او در شام مردم از واقعیات مطلع می‌شدند، معاویه ابوذر را با یک شتر که جهاز چوبین داشت و ۵ نفر از سقلابیان به مدینه فرستاد، زمانیکه او به مدینه رفت، به علت نامناسب بودن جهاز شتر پاهایش مجروح بودف و از شدت جراحت او مردم گمان می‌کردند مرگ او نزدیک است، به همین علت به او گفتند:«از این محنت خواهی مرد، اما ابوذر پاسخ داد: هرگز! من نخواهم مرد تا تبعید شوم».

شهادت ذر ربذه

سال ۳۲ ه.ق بود، ابوذر از پیامبر (ص) شنیده بود که در ربذه در تبعید خواهد مرد و مردانی که از عراق به حجاز می‌روند، او را دفن خواهند کرد، آسوده خاطر سر بر بالین نهاد می‌دانست لحظات آخر است، دخترش(۱) کنارش نشست و گفت:«پدرجان! من در اینجا تنها هستم، می‌ترسم که درندگان تو را بخورند، ابوذر پاسخ داد:«از رسول خدا شنیدم افرادی با ایمان عهده‌دار مراسم دفن من خواهند شد،» پس از وفات من بر سر راه کاروانهایی که به مدینه می‌روند، بنشین اولین کاروان را که دیدی به کاروانیان بگو، مسلمانان ابوذر صحابی رسول خدا (ص) در این بیابان غریبانه از دنیا رفته است، من کسی را ندارم کمکم کنید تا او را دفن نمایم.دختر برخاست کاروان را دید لبخندی بر لبان ابوذر نشست، الله‌اکبر، خدا و پیامبرش راست می‌گفتند روی مرا به سمت قبله بازگردان، هرگاه آنان به ما رسیدند سلام مرا به آنان برسان و بعد از خاکسپاری من گوسفندی را بکش و به آنان بگو، شما را سوگند می‌دهم که نروید تا غذا بخورید»، ابوذر در همین لحظه به دیدار حق شتافت. دختر به طرف کاروان دوید این ابوذر صحابی پیامبر خداست که فوت کرده، کفن کرده و او را به خاک سپردند. سپس گوسفند را ذبح کرد و آن را خوردند،‌آنگاه به همراه دختر به مدینه رفتند. زمانیکه خبر فوت ابوذر به عثمان رسید، گفت :« خدا ابوذر را رحمت کند» عمار پاسخ داد:«آری از صمیم قلب ما خدا ابوذر را رحمت کند» عثمان از این سخن برآشفت و تصمیم گرفت عمار را تبعید کند، مردان قبیله بنی‌محزوم به نزد امیرمؤمنان (ع) رفتند ، امام (ع) فرمود: نمی‌گذاریم عثمان تصمیمش را عملی کند» و بالاخره سخنان بنی‌محزوم به عثمان رسید و او به ناچار از تصمیم خود منصرف شد. ۱-گروهی معتقدند همسر ابوذر همراهش بود.

 

 

کد خبر 962448

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha