دفاع مقدس ادامه حماسه سیدالشهدا (ع) بود

با تاسی به سیدالشهدا علیه السلام وارد جنگی شدیم که شهادت در آ‌ن عین پیروزی بود. دفاع مقدس ما ادامه حماسه عاشورایی امام حسین (ع) بود.

خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی:۳۱ شهريور سال ۵۹ رژيم بعثي عراق با تصميم و طرح قبلي و با هدف برانداختن نظام نوپاي جمهوري اسلامي جنگي تمام عيار را عليه ايران اسلامي آغاز کرد. رييس جمهور عراق با ظاهر شدن در برابر دوربين‌هاي تلويزيون عراق با پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير، آغاز تجاوز رژيم بعثي به خاک ايران را اعلام کرد.

 

به اذعان کارشناسان جنگ در شرایطی به ایران تحمیل شد که ارتش وضعیت مناسبی نداشت و سپاه نیز تازه تاسیس شده بود. جنگ تحمیلی نه تنها مشکلی برای ارتش و سپاه ایجاد نکرد بلکه ارتش در دوران جنگ به بازیابی قدرت خویش پرداخت و سپاه هم با ایجاد و توسعه سازمان رزم، قدرت خود را افزایش داد.

 

در دوران دفاع مقدس به قدرت نظامی سپاه و ارتش، قدرت بسیج را هم باید اضافه کرد چرا که نیروهای بسیجی نقش مهمی در اجرای عملیات‌های نظامی داشتند. متاسفانه علاوه بر تحمیل جنگي نابرابر و هجوم نیروهای بیگانه به داخل کشور، جناح ‌هاي وابسته به غرب و شرق با ايجاد درگيري‌هاي نظامي و هياهوي تبليغاتي درصدد تضعيف نظام بودند و از آن طرف آمريکا براي به سازش کشاندن ایران به صورت پنهان و آشکار در همه زمينه‌هاي سياسي، نظامي‌، ‌اقتصادي و ... رژيم بعثي عراق را حمايت می کرد.

 

دشمنان انقلاب اسلامی رویارویی با ایران را سخت و دشوار می‌دانند چرا که به عقیده آنها روزگاری که ایران از توان تسلیحاتی آنچنانی برخوردار نبود، توانست صدام را به عقب رانده و زمینه سقوط رژیم بعث عراق را فراهم کند، حال که به تجهیزات پیشرفته نظامی(از نظر موشکی و پهپادی جزو چند قدرت برتر دنیا هستیم) دست یافته به طور یقین سرنوشتی بدتر از سرنوشت صدام برای هر متجاوزگری پیش خواهد آمد.

 

رشادت و دلاورمردی رزمندگان از ابتدا تا پایان جنگ  تحمیلی بر کسی پوشیده نیست تا آنجا که دانش آموزان در مقاطع دبیرستان و حتی راهنمایی به طور مخفیانه برای لبیک به فرمان امام راحل، خود را به مناطق جنگی می‌رساندند. وقتی فرمانده گردان با دیدن جثه ریز، کپی شناسنامه آن ها را مورد بررسی قرار می داد متوجه جعلی بودن مدارک آن ها می شد چرا که مدارک ارائه شده سال ها سنشان را بزرگتر نشان می داد، به راستی چه نیرو و عشقی فرزندان کوچک این مرزو بوم را به جبهه ها می کشاند.

 

در آستانه ۳۱ شهریور ماه و سالروز دفاع مقدس برآن شدیم که گفتگویی با دکتر «علیرضا حسنی» آزاده و جانباز دفاع مقدس که حدود 9 سال از عمر خود را در اسارت رژیم بعث عراق بوده ،داشته باشیم.

 

حسنی پس از اخذ مدرک کارشناسی (لیسانس) با معدل 19.60 از دانشگاه فردوسی مشهد با توجه به معدل بالا و داشتن رتبه اول در کشور بدون کنکور به دانشگاه تهران آمد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد (فوق لیسانس) با معدل 19.62شد و سپس مدرک دکترای خود را از دانشگاه تربیت مدرس با رتبه ممتاز کسب کرد. این آزاده و جانباز دفاع مقدس در کارنامه خود ریاست دانشگاه فیروزکوه، ریاست دانشگاه آزاد خراسان جنوبی به مدت حدود 3 سال، عضو هیأت علمی دانشگاه و ... را دارد.

 

دکتر «علیرضا حسنی» در گفتگو با خبرنگار شبستان از بیرجند ضمن گرامیداشت یاد و خاطره امام راحل، شهدای انقلاب و 8 سال دفاع مقدس و آرزوی سلامتی برای ناخدای کشتی انقلاب، مقام معظم رهبری، ابراز امیدواری کرد: سایه ایشان بر سر نظام مستدام بوده تا پرچم انقلاب را به صاحب اصلی آن تحویل دهد.

 

 

1- اولین بار در چه سالی به جبهه رفتید و آن موقع چند سال داشتید؟ در مورد اولین حضور خود در جبهه برایمان بگویید؟ در آذر ماه سال 60 و در سن 16 سالگی برای اولین بار به جبهه و منطقه کردستان اعزام شدم کردستانی که سرمای طاقت فرسای آن زبانزد است تا جایی که سوز سرما باعث قندیل بستن بخار بینی فرد می شد.

در این مرحله در جبهه غرب و در ارتفاعات اطراف بوکان بودیم به خاطر دارم به ما توصیه شده بود که هر 5 دقیقه یک بار بدون هدف به چپ و راست تیر اندازی کنیم چرا که متاسفانه با اندکی غفلت و یا خواب آلودگی رزمندگان، دشمنان از فرصت استفاده کرده و با پوشیدن لباس سفید و استتار کامل در برف تونل زده و به بالای سر بچه ها می آمدند و با بی رحمی تمام سر نیروها را می بریدند.

 

 

2- طبق گفته شما از حضور نوجوانان و جوانان کم سن و سال با جثه ریز و قد کوتاه در جبهه ممانعت می شد شما چگونه توانستید این موانع را پشت سر گذاشته و خود را به جبهه برسانید؟بین نیروها چه ترفندی برای رسیدن به جبهه رایج بود؟ بعضی از نیروهای داوطلب با دست‌کاری شناسنامه و لاک گرفتن تاریخ ها، سن خود را از آن چه بود چند سال بزرگتر می کردند و برخی هم با واسطه برادر بزرگتر و یا آشنایان خود به جبهه می رفتند.

 

در پادگان نخ ریسی مشهد به صف شده بودیم به انتظار سخنرانی یکی از فرماندهان پادگان، اما گویا هدف مسئولین امر شناسایی و تشخیص افراد غیر واجدشرایط و باز گرداندن آن ها بود من با پی بردن به این نکته به سرعت جای خود را تغییر داده و به انتهای صف جایی که خیلی در دید نبود رفتم و از کنار محوطه مقداری خاک روی هم ریخته و روی آن ایستادم تا قدم بلند تر دیده شود و با این ترفند جواز اعزام به جبهه را گرفتم با خودم فکر می کردم اگر به آرزوی خودم که اعزام به جبهه بود نمی‌رسیدم خستگی و آتش اشتیاق درونی من خاموش نمی شد.

 

 

3- آیا درجبهه جنوب هم حضور داشته اید؟ بله، بعد از جبهه غرب به بیرجند برگشتم و پس از مدتی شوق حضور در جبهه مرا واداشت تا برای اعزام ثبت نام کنم البته این نوبت خانواده با توجه به این که برادرم در همان زمان در جبهه بود مخالف حضور مجدد من بودند و می گفتند صبر کن برادرت برگردد بعد تو به جبهه برو، در آن برهه زمانی رضایت والدین یکی از شرایط اعزام بود به همین دلیل مادرم را برای کسب رضایت نزد آیت الله ربانی بردم با صحبت های ایشان نه تنها مادرم رضایت خود را اعلام کرد بلکه مادر توانست رضایت پدر را هم جلب کند و به این ترتیب برای بار دوم به منطقه جنوب اعزام شدم.

 

 

4- درمورد مجروح شدن و اسارت خود توضیح دهید؟ در نوبت دوم به جبهه شوش اعزام شدم 2 تا 3 شب در شوش بودیم و بعد به خط مقدم رفتیم خط مقدمی که به معنای واقعی هیچ نیرویی بین ما و دشمنان نبود و در این نوبت برادران ارتشی و لشکر پیروز 77 خراسان ما را همراهی و مساعدت می کردند. در دوم فروردین ماه سال 61 عملیات فتح المبین با رمز یا فاطمه زهرا(س) شروع شد بعد از مدتی با آتش خمپاره دشمنان از 6 ناحیه صورت و پهلو، بازو و... زخمی و بیهوش شدم خدا را شاکرم که با توجه به رمز عملیات از نواحی مجروح شدم که حضرت زهرا (س) مورد آسیب قرار گرفته بود که این نشان از پیوند ائمه اطهار با رزمندگان دارد.

زمانی که چشم باز کردم خود را در اردوگاه دشمن اسیر یافتم نیروهای بعثی عراق من را مانند تکه ای گوشت در خودرویی که از وزارت استخبارات برای بردن اسیران زخمی آمده بود و از صبح زیر دمای 50 درجه بود قرار داشت گذاشتند، با توجه به خونریزی حس و حال درستی نداشتم اما داغی بسیار شدید خودرو رزمندگان مجروح را بیش از پیش اذیت می کرد. خونریزی باعث ضعف و عطش بیشتر بچه ها شده بود نه تنها قطره ای آب به زخمی ها ندادند بلکه با پوتین هایشان روی بدن های زخمی ما پایکوبی می کردندو می رقصیدند در این بین همرزمان اسیر و زخمی اهل قم معروف به ناصر اکبر عراقی که 3 تیر به عضلاتش اصابت کرده بود و نسبت به بقیه سرحال تر بود گفت: جلوی دشمن برای طلب آب ضعف نشان ندهید راهکار پیشنهادیش مکیدن عرق بدن بود و به همین دلیل برای رفع تشنگی و عطش هر زخمی سعی می کرد عرق های بدنش را بمکد اما دست نیاز جلوی نامردان دراز نکند.

در همان زمان که بچه ها به علت خونریزی بی حال بودند یکی از همرزمان زخمی برای عوض کردن روحیه بچه ها، گفت: اسارت یعنی چه؟ ما ها اسیر نشدیم اوضاع ما از بقیه رزمندگان بهتر است چرا که ما به کربلا و امام حسین(ع) نزدیکتریم و همین حرف باعث افزایش روحیه همه اسرا شد. با تاسی به سیدالشهدا علیه السلام وارد جنگی شدیم که شهادت در آ‌ن عین پیروزی بود. دفاع مقدس ما ادامه حماسه عاشورایی امام حسین (ع) بود.

 

5-حال و هوای رزمندگان را در شب های عملیات تشریح کنید؟ رزمندگان در سنین مختلف بدون هیچ چشم داشت مادی و با خلوص نیت در جبهه حضور داشتند بیشتر همرزم های ما بین 15 تا 20 سال بودند با وجود سن و سال پایین شب های عملیات اوضاع روحی بچه ها خیلی خوب بود همگی از ته دل خوشخال بودند عده ای وصیت نامه می نوشتند سرود و نوحه می خواندند و با خدای خود رازو نیاز می کردند و با آب اندکی که تدارکات برای رفع عطش به آن ها می داد وضو و غسل می گرفتند و برای شهادت آماده می شدند آنچه دیدنی است شنیدنی نیست، با زبان نمی‌شود آن حالات را بیان کرد.

بارها می دیدیم بعضی از رزمندگان حتی با سن های کم برای خوردن صبحانه و نهار ابراز بی میلی می کردند وقتی پیگیر می شدیم که چرا غذا نمی خورند مشخص می شد روزه بودند و غذا را برای افطار و سحر نگه داشتند.

وقتی عملیات تمام می‌شد و برمی‌گشتیم، جای خالی دوستان‌مان را می‌دیدیم که با هم بودیم، ولی آن‌ها اکنون به خیل شهدا پیوسته بودند و این برای ما غیرقابل تحمل بود که آن ها رفتند و ما ماندیم.

 

 

6- از خاطرات خود در زمان اسارت برای ما تعریف کنید؟ حدود 9 سال اسارت خاطرات زیادی برجای گذاشته اما برخی خاطره ها ماندگار شده است. در کربلا سوراخ شدن مشک عباس را شنیدیم و در زمان اسارت سوراخ کردن مشک های پلاستیکی دست ساز رزمندگان را، با این که داشتن پلاستیک در اردوگاه ممنوع بود اما برخی از بچه ها به عنوان تکاور (نه به معنای کماندو بلکه تک زدن پلاستیک) پلاستیک های محکمی را تهیه می کردند و روی آن را با پارچه می پوشاندند تا با توجه به گرمای بی سابقه هوا و نبود آب خنک از آن به عنوان مشک استفاده کنند این پلاستیک ها را در قسمتی که سایه بود قرار می دادند تا آب خنک شود و بچه ها بتوانند در هنگام افطار آب خنک بنوشند و بیشتر اوقات در بازرسی ها این مشک ها را پیدا کرده و سوراخ می کردند.

یک افسر عراقی مجنون در اردوگاه داشتیم که بچه ها به او پلنگ صورتی می گفتند این پلنگ صورتی استخدام شده بود برای کتک زدن، اگر کسی نبود شلنگ را برمی داشت و بی علت به در و دیوار می زد این افسر بعد از ظهرها سیم یا میخی بر می داشت ابتدا مشک های دست ساز را سوراخ می کرد و بعد به جان بچه ها می افتاد و بدون علت همه را مورد نوازش خود قرار می داد.

متاسفانه به وضعیت بهداشت بچه ها در اردوگاه رسیدگی نمی شد تا جایی که 2 سال زمان برد زخم های ناشی از خمپاره در بدنم خوب شود البته نه به آن معنی که ترکش از داخل صورتم خارج شود یا زخم ها را بخیه زده باشند بلکه خود به خود بعد دو سال زخم ها ترمیم شد.

در اردوگاه دکتری عراقی بود مشهور به دکتر کابلی وقتی بیماری بچه ها خیلی شدت می یافت، آن ها را نزد این دکتر می بردند و دکتر برای آن ها به زبان عربی ضربات کابل نسخه می کرد و سربازان عراقی بر اساس نسخه پیچیده شده ضربه ها را بر بدن اسیران می نواختند.

پلنگ صورتی یا دیگر نیروهای دشمن وقتی می خواستند مرا مورد نوازش قرار دهند به قسمت چپ صورتم جایی که ترکش سیمینوف، جا خوش کرده بود، سیلی می زدند و با توجه به این که 17 سال بیشتر سنم نبود و جثه کوچکی داشتم ضرب دست و میزان درد باعث می شد به دیوار برخورد کنم و بعد از آن هم با مشت و لگد، کابل، شیلنگ و ... به جان ما می افتادند.

دشمن سعی داشت با ترفند های مختلف فرهنگی بچه ها را زمین گیر کند اما نه تنها موفق نمی شد بلکه همگی با کمک هم توطئه آن ها را خنثی می کردیم. در یک برهه زمانی تلویزیونی به اردوگاه آورند و فیلم هایی برای آلودگی ذهن ما پخش می کردند از آن جایی که با مساعدت حجت الاسلام ابوترابی نمی گذاشتیم دشمن برنامه های ضد اخلاقیش را پیش ببرد تصمیم بر این شد تلویزیون را رو به دیوار قرار دهیم بعد از مدتی فرمانده پادگان در بازدید از آسایشگاه از موضوع آگاه شد و وقتی روی شیشه تلویزیون دست کشید متوجه لایه ضخیمی از گرد و خاک روی شیشه تلویزیون بخاطر عدم استفاده از آن شد. بعد از زدن سیلی محکمی بر گوش مسئول آسایشگاه دستور داد تلویزیون را تمیز کرده و بکار بیندازند شب وقتی دوباره برای بازدید آمد متوجه برق زدن شیشه تلویزیون شد و گفت: آفرین می بینم زور و سیلی کارساز بوده، رفت تا تلویزیون را را روشن کند، به برق زده همان و دود از تلویزیون بلند شدن همان فرمانده عصبانی شد و علت را پرسید بچه ها گفتند طبق فرمایش شما آن را با ریکا و شامپو کاملا تمیز شستیم.

در یک برهه زمانی هم قرار بود فیلم جعلی و غیر واقعی که توسط ایتالیا ساخته شده بود برای بد جلوه دادن نیروهای ایرانی در اردوگاه به نمایش گذاشته شود مضمون این فیلم شکنجه اسیران عراقی توسط نیروهای سپاه بود همان طور که نیروهای بعثی در حال تنظیم تصاویر بر روی دیوار بودند فردی از استخبارات عراق برای به اصطلاح هدایت اسیران به اردوگاه آمده بود و حین سخنرانی هر وقت به نام امام راحل می رسید کل اردوگاه سه مرتبه صلوات انقلابی و بلند می فرستادند که یکباره فرمانده اردوگاه عصبانی شد و گفت: {امام} خمینی فردی عادی است حضرت محمد (ص) که نیست با گفتن این جمله بچه ها عصبانی شدند و این بار چهار مرتبه صلوات فرستادند و این امر باعث عصبانیت مسئولان بعثی شد تا جایی که بساط نمایش فیلم غیر واقعی را قبل از پخش جمع کردند و با عصبانیت پس از پذیرایی از بچه ها اردوگاه را ترک کردند.

حسنی آزاده جانباز در بین صحبت هایش گریزی به منافقین و جاسوسان زد و گفت: در طول مدت اسارت یکبار زمان مجروح شدن و یکبار زیر شکنجه بیهوش شدم بار دوم جاسوس خائنی گزارش رد کرده بود و همین امر باعث شد از صبح تا ظهر به طور مداوم مورد نوازش نیروهای بعثی قرار بگیرم و در نهایت بیهوش شوم.

 

 

7-در پایان اگرنکته یا مطلب ناگفته ای مانده است، بفرمایید؟حدود 9 سال در اسارت بودم اما با وجود تحمل همه سختی ها و شکنجه ها، خدا را شاکرم در دفاع از کشور و مردمم حاضر شدم، نبردی که دنباله ی حماسه ی سالار شهیدان بود.

باید فرهنگ دفاع مقدس را زنده نگه داشته و به نسل های بعدی منتقل کرد، به عنوان جلوه هایی از این فرهنگ و روحیه می توان به پیشرفت های علمی و فنی در زمینه های موشکی، هسته ای، پزشکی و ... با دست خالی بدون کمک بیگانگان وحتی کارشکنی های دشمنان اشاره کرد که با روحیه جهادی و انقلابی فرزندان ملت حاصل شده است و آینده درخشان کشور در گرو همین روحیه تلاش و فداکاری است.

 

 

 

 

 

کد خبر 973586

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha