دفاع مقدس برای نسل جوان گنجینه ای طلایی است

موسوی با اشاره به این که ۸ سال دفاع مقدس برای نسل جوان گنجینه ای طلایی است، گفت: بنده خاطرات فراوانی را از آن روزها به یاد دارم و بسیار دوست دارم آن را به صورت یک کتاب چاپ کنم تا نسل جوان آن را بخوانند، نسل من نسلی به ادعا و بی توقع بود.

خبرگزاری شبستان – مشهد؛ جنگ تحمیلی بزرگ‌ترین رویداد تاریخی ایران اسلامی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی است؛ در این جنگ نابرابر رشادت‌هایی مثال‌زدنی و در نوع خود بی‌سابقه رقم خورد؛ اين جنگ، حقيقتاً يك گنج است، يك گنج حقيقى كه تمام‏ شدنى هم نيست؛ هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده به دست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است.

 

اين مجاهدت ها توانسته است راه ملت ايران را به سوى هدف هاى متعالى اسلام بگشايد و به او عزت و شخصيت ببخشد؛ دوران دفاع مقدس هنوز ناگفته هاى بسیارى دارد که لازم است بیان شود تا نسل هاى آینده با ایثار و فداکارى ملت ایران، رزمندگان و فرمانده های دفاع مقدس بیشتر آشنا شوند.

 

براین اساس پای صحبت‌های یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نشستیم، رزمنده ای که دوران جوانی زندگی خویش را در جبهه ها گذراند و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» رهبرش لبیک گفت.

 

در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید؟

 

من سید مجتبی موسوی هستم، بنده درحال حاضر یک نظامی بازنشسته هستم و توفیق داشتم تا 179 ماه و بیست روز در مناطق عملیاتی کردستان خدمت کنم و بجنگم؛ بنده فرمانده عملیاتی و دستیار زنده یاد حاج احمد متوسلیان در کردستان بودم و با بسیاری از افراد بزرگ مثل دکتر چمران و ابوشریف هم رزم بودم.

 

چی شد که به فکر رفتن به جبهه افتادید؟

 

من قبل از انقلاب و زمانی که هنوز نظام شاهنشاهی برپا بود به صورت نفوذی وارد آموزشگاه گروهبانی شدم و فعالیت خود را آغاز کردم؛ در واقع من و دوستانم جزء اولین قسم خورده های نظام جمهوری اسلامی بودیم؛ زمانی که گروهک ها در کردستان به گروهبانی ها در آن جا حمله کردند، ما و دوستانمان جانانه از گروهبانی دفاع کردیم؛ در واقع از همان زمان در خدمت این انقلاب بودیم.

 

از همان زمان با شخصیت های بزرگ زیادی آشنا بودم، همین آشنایی ها و ارادت من به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران انگیزه ای بود تا به جنگ بروم و از کشورم دفاع کنم؛ کشور ما ناموس ما است؛ چندین سال از آن روزها می گذرد، بیشتر همرزمان من شهید شده اند و من هنوز توفیق شهادت پیدا نکرده ام.

 

طی چه سال هایی در جبهه ها بودید؟

 

از یکم دی ماه سال 57 یعنی زمانی که گروهک ها به پادگان سنندج حمله کردند من در جبهه ها حضور داشتم و به عنوان فرمانده ضربت به مردم خدمت می کردم و این خدمت تا پایان جنگ ادامه داشت؛‌ سایت های هوایی و سیم کشی ها را جابه جا می کردیم و شخصیت های بسیار را اسکورت می کردیم؛ به یاد دارم خانواده شهدای لشکر سی گرگان را اسکورت کردم و در خدمتشان بودم؛ من تا به امروز خود را بازنشسته نمی دانم و تا زمانی که نفس داشته باشم پیرو رهبرم خواهم بود.

 

از خانواده خود بگویید، چقدر در موفقیت شما نقش داشتند؟

 

آن زمان من هر 45 روز خانواده خود را می دیدم، در واقع هر 45 روز به خانه می آمدم و 5 روز نزد آنان می ماندم؛ خوشحالم از این که بچه های من هیچ ادعایی ندارند؛ آن ها خود ساخته بودند، نه سهمیه ای گرفتند و نه زمین و وامی برای خود برداشتند؛ از همان زمان به فرزندان خود گفتم تلاش کنید تا با تلاش خودتان درزندگی به چیزهایی که می خواهید برسید؛ یکی از پسرهای من دکترای علوم سیاسی دارد، پسر دیگر من در مخابرات کار می کند و آن یکی هم کار آزاد دارد، دخترم نیز مهندس است و ساکن کرج است؛ خداراشکر من از خانواده خود راضی هستم.

 

اگر دوباره جنگ شود، آیا حاضرید مجددا برای دفاع از کشور به جنگ بروید؟

 

بله قطعا؛ من 179 ماه و 20 روز به همراه همرزمانم جنگیدم و حتی یک وجب از این خاک را به دشمن ندادیم؛ باز هم اگر نیاز باشد می جنگم و بچه های خود را هم می برم؛ وطن ناموس ما است.

 

برای ما خاطره ای شیرین تعریف کنید؛ بهترین خاطره شما از دفاع مقدس چیست؟

 

آزادسازی خرمشهر بهترین خاطره ای است که از آن روزها به یاد دارم؛ به یاد دارم مردم در آن زمان هرچه که در توان داشتند به جبهه ها کمک می کردند و صحنه های فداکاری بی نظیری را رقم می زدند؛ در آن زمان همگی یکپارچه شده بودند؛ ما اصلا قصد کشورگشایی نداشتیم و فقط به فکر این بودیم تا یک وجب از خاک ما به دست دشمن نیفتد.

 

بهترین دوست و هم رزم شما چه کسی بود؟

 

بهترین دوست و هم رزم من سپهبد شهید صیاد شیرازی بود؛ زمانی که ایشان اعزام شدند تا معاون عملیات غرب باشند، گروهک ها در شهر سنندج پایگاه زده بودند و به خیابان های اصلی شهر تعرض کرده بودند؛ من در آن زمان برای ایشان غذا و تدارکات نظامی می بردم؛ از همان زمان جذب این مرد شدم، صداقت و درستی رفتار او مرا جذب کرد.

 

من از زمانی که ایشان به دستور امام فرمانده شد با ایشان بودم تا این که به من ماموریتی داده شد؛ بنده باید به وسیله بالگرد و با حمایت شهید صیاد شیرازی کمبود تجهیزات را جبران می کردم؛ آموزش 360 نفر از نظامیان در منطقه عباس آباد در بانه هم بر عهده بنده بود؛ بعد از همه این اتفاقات به روستای خرکه رفتم؛‌ یکی از وظایف ما رساندن امداد به مردم بود، نفت و گازوئیل به مردم می دادیم و در بهداری کمک می کردیم.

 

در پایان صحبتی دارید؟ یا حرفی هست که دوست داشته باشد آن را بیان کنید؟

 

صحبت زیاد است، 8 سال دفاع مقدس برای نسل جوان گنجینه ای طلایی است؛ بنده خاطرات فراوانی را از آن روزها به یاد دارم و بسیار دوست دارم آن را به صورت یک کتاب چاپ کنم تا نسل جوان آن را بخوانند؛ نسل من نسلی بی ادعا و بی توقع بود اما اکنون برخی از جوانان طلبکار شده اند و دوست دارند راه صدساله را در یک شب طی کنند؛ این نشان دهنده ضعف فرهنگی است؛ این جوان نمی داند که پدران و هم وطنانش چه کار هایی کردند تا این انقلاب بماند، ما با چنگ و دندان و با هیچی مقابل دشمن ایستادیم.

 

الان هم فقط برخی کم کاری ها در میان مسئولین ما را زجر می دهد وگرنه ما طلبکار نیستیم، ما بدهکار این مردم هستیم؛ ما شرمنده این ملت هستیم که هنوز نتوانسته ایم آن ثبات و آرامشی که باید باشد را تقدیمشان بکنیم؛ لطفا مسئولین با مردم مهربان تر باشند، در زمان قدیم یک پدر کار می کرد و 8 نفر نان می خوردند، اما الان شرایطی شده که مادر و پدر و گاهی هم یک فرزند کار می کند تا خرج خانه به دست بیاید؛ در این شرایط بهتر است تا مسئولین به فکر باشند تا این ملت نجیب بیشتر از این زجر نکشد.

 

 

 

 

 

کد خبر 974376

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha