خبرگزاری شبستان:از جمله مسائلی که میتواند از جملهی دل مشغولیهای بسیاری از محققین دلبسته به حکمت اسلامی باشد بحث روانشناسی اسلامی و غیراسلامی است. از جنبههای تجربی روانشناسی که از جهتی جنبهی بومی و اقلیمی دارد که بگذریم در جنبههای ثابت و اصول اساسی روانشناسی نیز این سوال مطرح میشود که آیا ما روانشناسی بومی داریم و اگر نداریم چرا؟
بررسی و کنکاش در این موضوع را نمیتوان به طور سطحی و با اغماض انجام داد بلکه باید در دورههای مختلف به بررسی آن پرداخته شود و با مقایسه زمانهای مختلف روند افول و یا صعود و ترقی آن را مورد بررسی قرار دهیم.
شاید بتوان گفت دورهی فارابی تا ملاصدرا از جملهی شکوفاترین دورههای علوم اسلامی و علوم مبتنی بر حکمت اسلامی بوده است. در تقسیمات علوم، همه چیز از شعبههای حکمت شمرده میشد و این صرفا یک تعارف متعارف نبود بلکه امری بود که در عمل هم به آن توجه میشد. هر طبیطی قبل از طبیب بودن حکیم بود و هر حکیمی قبل از تن انسان با جان انسان آشنا میشد.
در این دوره میتوان ادعا کرد که ما به وضوح، روانشناسی اسلامی داشتهایم. البته نه به شکل روانشناسی های امروزی بلکه روانشناسیای که به معنای واقعی روان، و نفس شناسی بود. جدیت در شناخت نفس انسانی چه در مرتبهی طبیعی و چه در مرتبهی ماورای طبیعت در کتابهای شیخ رئیس خودنمایی میکند. و این سنت در میان حکما ادامه داشته تا اینکه در فلسفهی ملاصدرا چنان جان و تن در هم میامیزد که جداکردن روان از تن غیر ممکن میشود و جسم مرتبهی نازلهی روان میشود و اینجاست که روان در جسم تاثیر میکند و جسم در روان.
شاید بتوان گفت که راه توجیه درمان برخی مشکلات روانی با استفاده از داروهای جسمانی که امروزه بسیار شایع شده است در کتاب ملاصدرا قابل جستجو باشد و اگر بخواهیم از آن عدول کنیم مجبورخواهیم شد که روان انسان را به یک جسم پیشرفته فروبکاهیم.
اما چرا این روانشناسی شکوفا ادامه نیافت و در حال حاضر سردمداران تحقیقات در زمینه ذهن و یادگیری دیگران شدهاند و ما جیرهخوار آنها گشتهایم؟
در این باب پاسخهای محتمل فراوانی وجود دارد اما دو عامل را به عنوان احتمال قویتر مطرح میکنیم.
عامل اول این است که اسلام به عنوان یک نظام حاکم در جامعهی ایران میتوانست جوابگوی بسیاری از مشکلات معنوی و روانی باشد و مردم به راحتی میتوانستند مشکلات خود را تبیین کرده و دشواریهای روانی خود را حل کنند. وجود عواملی چون توسل، زیارت، مناجات و انواع مراسم معنوی به عنوان تعدیل کنندهی بسیار عالی در زمینهی روان، احساس نیاز به علم خاص روانشناسی را مرتفع میکرد و امور عادی زندگانی مردم به خوبی میگذشت. در چنین زمینهای وجود یک روانشناسی مبتنی بر فلسفه چندان مورد نیاز نبود و به آن اقبالی نمیشد. لذا حکما و فیلسوفان نیز وقت خود را صرف امور دیگری چون تبیین نظام آفرینش و صفات واجب میکردند تا به تقویت ایمان مردم که امری کاربردی و مهم بود بپردازند.
عامل دوم این است که در جامعهی ایران اسلامی فقه همواره خود را رقیب فلسفه میدیده است و در زمانهای مختلف به مخالفت با آن پرداخته است. فقها به عنوان اداره کنندگان نظام عملی مردم اگر در جایی فلسفه را مخالف دین یا شریعت مییافتند آن را تقبیح کرده و گاهی کار را تا تکفیر حکما و تهجیر آنها پیش میبردند. به همین جهت برخی از تندرویها زمینهرا برای فعالیت حکما و فیلسوفان مشکل میکرد. شاید بتوان گفت بسیاری از این فشارها و تندرویها تا قبل از ظهور جمهوری اسلامی نیز ادامه داشت و حکومت امروز ایران از معدود حکومتهایی است که به حکما مجال فعالیت در حوزهی دین را داده است.
به همین دو علت است که جامعهی ما در عین داشتن یک حوزهی اسلامی و انسانی غنی و پیشرفته در زمینهی تدوین روانشناسی از غرب عقب افتاد و وقتی که شرایط زمانه دگرگون شد نسخههای غربی روانشناسی را به تن بیجان علوم انسانی تجویز کرد و این مریض را بدحال تر کرد.
اکنون اما بزرگان به فکر افتادهاند و با راه انداختن کنفرانسها و همایشها و تصویب مصوبات به فکر تدوین علوم انسانی اسلامی افتادهاند امید که با روشن بینی و ژرف نگری، از ظرفیتهای فلسفهی اسلامی نیز در این راه استفاده شود.
م.ضیایی
پایان پیام/
نظر شما