خبرگزاری شبستان؛ گروه قرآن و معارف: نگاهی به گرایش های تقسیری در جهان اسلام ما را ملزم به درک مبانی و پیش فرض های ذهنی مفسران می کند در این میان روند تغییرات سیاسی اجتماعی نیز به عنوان عاملی مهم و موثر بر چگونگی های تفسیر از نگاه مفسر است. اختلاف دیدگاه ها در خصوص گستره وحی و کلام الهی و همچنین نوع تلقی متفکران نسبت به جایگاه قرآن به عنوان منبع الهام بخش باعث به وجود آمدن گرایش های متفاوت تفسیر سیاسی قرآن می شود برای بررسی بیشتر نقاط تاریک سرگذشت تفسیر سیاسی قرآن در دو بخش با حجت الاسلام دکتر یحیی جهانگیری سهروردی، استاد سطوح عالی تفسیر، عضو مرکز گفتمان صلح اسلامی سوئد، مدیر مسئول مجله علمی پژوهشنامه مطالعات میان رشته ای تفسیر و کلام کوثر و مبلغ و مدرس بین المللی به گفتگو نشسته ایم که بخش اول آن در ادامه قابل ملاحظه است.
برای اینکه بتوانیم وارد حوزه تقسیر سیاسی قرآن بشویم به نظر شما چه مبانی و پیش فرض هایی را باید در ابتدا پذیرفته باشیم؟
برای روشن شدن موضوع باید از چند زاویه این بحث را شروع کنیم. اگر بخواهیم به تفسیر سیاسی از قرآن برسیم باید اول چند مبنا را بپذیریم. بر اساس پذیرش این پیش فرض ها است که میتوانیم به این تفسیر برسیم. آیا قرآن کتاب «در» تاریخ است یا «برای» تاریخ! اگر پذیرفتیم قرآن فقط کتاب «در» تاریخ است، همان نگاهی که آقای مجتهد شبستری و آقای سروش با یک رویکرد دیگر دارد است نتیجتا این کتاب فقط کتابی است که در یک بخش تاریخی آمده و نمیتواند برای امروزمان نسخه سازی کند تا از آن حرفی برداریم. بنابراین تفسیر سیاسی از قرآن میتواند با مبنایی محقق باشد که قرآن را فرا روایت میداند نه روایت. اگر ما قرآن را روایت بدانیم، یعنی این کتاب را فقط تاریخ یا در تاریخ بدانیم، نتیجتا نمیتوانیم از آن برداشت کلان (برداشت تفسیر سیاسی یا برداشت های دیگر) داشته باشیم. فقط موقعی میتوانیم به آن برسیم که این کتاب را فرا روایت بدانیم. و یا به قول امروزی ها در تاریخ ندانیم بلکه برای تاریخ بدانیم.
با فرض پذیرفتن این مبانی آيا تفسیر سیاسی قرآن امری ممکن است یا خیر؟
اگر کسی معتقد است که میتوانیم تفسیر سیاسی قرآن داشته باشیم باید در گام دوم به این سوال جواب دهد که آیا اساساً قرآن ظرفیت اینگونه تفسیر را دارد؟ یا اینکه قرآن کتابی است که فقط درباره متافیزیک، آخرت و امثالهم حرف میزند. اگر ما نگاه برخی مفسران را که میگویند قرآن کتابی است که فقط درباره مبداء و میعاد، خدا و معاد حرف زده و نمیتواند درباره حیات اجتماعی حرف زده باشد،قبول کنیم آن وقت باز دست ما در دستیابی به تفسیر، کوتاه خواهد بود. این هم پیش فرض اولی است که باید قبل از رسیدن به تفسیر سیاسی جواب دهیم. اگر کسی سوال دوم را هم پاسخ داد و پذیرفت و در مورد سوال اول گفت اولا این کتاب فرا تاریخ است و در پاسخ دوم گفت که این کتابی است که فقط در مورد حیات اخروی حرف نمیزند و میتواند حیات دنیایی را هم تغییر دهد، سپس باید به سوال دیگری جواب دهد که انتظار او از قرآن چقدر است. بحث انتظار بشر از دین و قرآن در اینجا خود را نشان میدهد.
کسی میگوید که این کتاب حق است و در مورد حیات اجتماعی نیز حرف می زند اما ساحتی که حرف میزند فقط ساحت هدایت آفرینی است. یکی نگاه کاملا حداقلی و یکی نگاه حداکثری به بحث دارد و میگوید میتوانم از آن همه چیز برداشت کنم. ما جریانی داریم که معتقدند ما از قرآن درباره همه علوم و نیازهایمان اصول استخراج کنیم. کسی که این نگاه را دارد، عملا دست او بازتر است اما کسی که نگاه حداقلی را پذیرفته، باز نمیتواند پاسخگو باشد. اين سوالهای اساسی است که قبل از رسیدن به تفسیر سیاسی باید یک مفسر سیاسی نسبت به آن پاسخ دهد.
از آنجا که بحث تفسیر سیاسی یک بحث تخصصی است بنظر شما این بحث در حوزه مباحث میان رشته ای است یا خیر؟
بحث میان رشتهای یا فرا رشتهای بودن مطرح است، اگر همین جا ارزیابی کنیم که آیا این بحث میان رشته ای است یا فرا رشتهای، باز به بحث دیگری میرسیم و اینکه آیا تفسیر و سیاست، تفسیر سیاسی قرآن، اساسا بین دانش سیاسی و دانش مطالعات قرآنی پیوند میزند؟ (یا اینکه اساسا يک رویکرد و رهیافت به قرآن است). یعنی ما میخواهیم قرآن را با عینک سیاسی ببینیم. نتیجتا مسائل سیاسی قرآن را بیرون میکشیم و یا میخواهیم با عینک قرآنی مسائل سیاسی را ببینیم. وقتی مجموعه این ها را میبینیم به این نتیجه میرسیم که بحث تفسیر سیاسی بعنوان یک دانش میان رشته ای نیست بلکه کاملا یک (به قول عربها یک منهج) روش و در بهترین حالت میتواند یک مکتب باشد. ولی فراتر از یک روش و رویکرد و رهیافت نیست. میخواهیم با این نگاه تفسیر سیاسی را تعریف کنیم.
با این حساب تعریف شما از تفسیر سیاسی قرآن چیست؟
میتوانیم دو تعریف از تفسیر سیاسی ارائه دهیم، 1-بررسی مسائل سیاسی، و 2-مطالعه مسائل سیاسی در قرآن. مثلا مفهوم هجرت را در قرآن بررسی کنیم که آیا اساساً شخص باید هجرت داشته باشد. ممکن است هجرت در دوره قبل یک مفهوم دینی بگیرد اما همان مفهوم امروز یک مفهوم سیاسی میگیرد،زیرا باید مرزها را بشکند، ویزا بگیرد، چگونه از مرز عبور کند، ملیت او چه خواهد شد! همه اینها مفاهیمی است که بحث سیاسی به خود میگیرد. یا نماز جمعه ممکن بود زمانی یک مفهوم دینی داشت اما واقعیت این است که امروز یک مفهوم سیاسی دارد. وقتی شما عدهای را جمع میکنید، برای خود یک تیم میسازید و باید عملا در بخش دوم آن از مسائل اجتماعی حرف بزنید، مفهوم سیاسی میگیرد. مفاهیمی چون حکومت، عدالت، قدرت، خلافت... خود را در قرآن نشان داده است. تفسیر سیاسی یعنی مطالعه مفاهیم سیاسی در قرآن. ما کلید واژه ها را بیرون میکشیم تا ببینیم قرآن در مورد آن ها چه گفته است. با این تعریف اول، قرآن در مورد انتخابات حرف نمیزند، زیرا این مفهوم در قرآن نیست. ممکن است قرآن درباره مفهومی به نام آزادی حرف نزند، ممکن است کسی بتواند از آیه (لا اکراه فی الدین) حرفی را برداشت کند، اما به صورت مستقیم چیزی نیست. لذا طبق تعریف اول مطالعه مسائل سیاسی (در اینجا تفسیر سیاسی بیشتر مسئله محور است) دانش نیست و بیشتر مسئله را بررسی میکند.
اما تعریف دومی را هم میبینیم. در این تعریف می گوییم بررسی و ارزشیابی مفاهیم سیاسی با قرآن، طبق تعریف اول قرآن فقط مسئلههای سیاسی را به ما معرفی میکرد و ما درباره آنها بحث میکردیم، اما طبق تعریف دوم مسئله ها را علم سیاست میدهد منتها قرآن آنها را ارزیابی میکند (تقریبا فرق اول و دوم روشن شد). طبق تعریف اول مسئله ها را قرآن میداد ولی در تعریف دوم مسله ها را دانش سیاسی میدهد و قرآن آنها را ارزیابی میکند. لذا طبق تعریف دوم مفاهیمی مدرن به نام انتخابات ، آزادی، تقسیم قدرت، بحث جامعه مدنی که کاملا سیاسی است و قرآن میتواند درباره اینها ارزیابانه صحبت کند مطرح می شود.
پس اگر در مطالعات بحث تفسیر سیاسی این تفاوت روشن شود، یک مسئله را برای ما روشن میکند و متاسفانه میبینیم که برای برخی اصلا روشن نشده است. اگر میخواهد با نگاه اول تفسیر کند، حق ندارد در تفسیر سیاسی خود از مفهومی به نام جامعه مدنی و قدرت حرف بزند، زیرا این مفاهیم را نمی بیند، مگر اینکه او این مسئله را پیدا کند. اما در رویکرد دوم، قرآن ارزیابانه است و در هر مسئله ای به آن مراجعه میشود. ارتباطی که در این دو میبینیم این است که دانش تفسیر سیاسی ازتعریف اول به سمت تعریف دوم در حال منتقل شدن است. یعنی آغاز، و پیدایش آن با نگاه اول بوده و فقط مسئله ها را میدیدند و بحث میکردند، ولی مجموع تولیداتی که در حوزه تفسیر سیاسی در ایران میبینیم، کم کم وارد تعریف دوم میشود، به هر حال افرادی مثل آقای مصباح در این حوزه کار کردهاند و خواستند نظریه پردازی کنند، فرهنگستان علوم، آقای جوادی نیز خواسته بر روی این حوزه نظریه پردازی کند.
لذا میبینیم تفسیر سیاسی از قرآن، یک تعریف پیدایشی دارد و یک تعریف پرورشی. آن تعریف پیدایشی فقط مسئلهها را از قرآن استخراج و بررسی میکرد، اما در تعریف دوم مسئله ها را دانش سیاسی میدهد و آنها بررسی میکردند. لذا در تفسیرهای سنگلجی، قطب، رشید رضا، خرقانی میبینیم که بیشتر مسئلهها را میبینند و میخواهند مسئله های قرآنی را از منظر سیاسی ارزیابی کنند. اما وقتی نزدیک تر میآییم ملاحظه میکنیم که در بحث دموکراسی، شورا (که مفهوم سیاسی قدیمی بود) مشارکت مدنی بحث میشود. لذا این انتقال اتفاق می افتد، اگر این تغییر موفق عمل کند، احساس میشود که ما در تفسیر سیاسی یک گام رو به رشدی را خواهیم داشت.
پیش نیاز این انتقال از تعریف اول به دوم که فرمودید تغییر نگاه حداقلی به گستره وحی به سمت نگاه حداکثری است ، زیرا در نگاه اول هر چقدر هم نگاه حداقلی به دین و قرآن باشد، میتوانید درباره این مسائل صحبت کنید (حتی درباره بحثهای هجرت، مشارکت سیاسی، قدرت مطلق بودن، حکومت) میتوان تا حدودی در آن نظر داد و از قرآن استخراج کرد. اما اگر بخواهد بحث دوم را بپذیرد که ارزشیابی مفاهیم سیاسی با قرآن (عرضه کردن به قرآن) تقریبا قائل به این هستیم که نگاه حداکثری را کاملا باید پذیرفت.
گفتم اگر این اتفاق بیافتد با یک تولید انبوه دانشی مواجه میشویم، نتیجه این است که با یک رویکرد حداکثری پیش میرویم. احساس می شود در رویکرد تفسیر سیاسی جدید یک شیفتی از نگاه حداقلی به حداکثری اتفاق می افتد. من اساسا معتقد هستم که در حوزه تفسیر موضوعی اتفاقی در حال رخ دادن است و آن این است که در تفسیر موضوعی (یک تفسیر ترتیبی داریم و یک تفسیر موضوعی) پیش از انقلاب ایران، تفسیر موضوعی مسائل را قرآن میداد، مثلا میگفتند معاد در قرآن یا روح در قرآن. اما در تفسیرهای پسا انقلاب ایران، مخصوصا در دو دهه اخیر، اینگونه است که مسئله ها را فقط قرآن نمیدهد. لذا میگویند حقوق بشر از منظر قرآن، در اینجا مسئله ها را دانش دیگر چون حقوق و علم سیاست میدهد، ولی ارزیابی کننده قرآن است. لذا این بحث فقط در حوزه تفسیر نیست، اساسا در بحث مطالعات تفسیری این اتفاق می افتد که تفسیر موضوعی در خود تغییر شکل میدهد. در اولی موضوع را قرآن میآفریند، ولی در اتفاقات اخیر شاهد هستیم که موضوع را دانش های دیگر میآفریند و قرآن به عنوان یک داور و ارزیاب نشسته است.
نظر شما