داشتن هدف والا ترس از شکنجه شدن توسط ساواک را از بین می برد

سلطانی با بیان اینکه من معتقد هستم نفوذی ها مردم را ناراضی می کنند ولی مردم مقاومت کردند، گفت: بعد از آزاد شدن از زندان ترس از دستگیری وجود داشت اما عشقی که در ما وجود داشت و هدفی که داشتیم اصلا این ترس ها ما معنی نداشت.

خبرگزاری شبستان- مشهد- مرضیه وحدت/ «من معتقد هستم نفوذی ها مردم را ناراضی می کنند ولی مردم مقاومت کردند امروز اگر چه گرانی است و مشکلات اقتصادی مردم را در شرایط سخت قرار داده است اما پای اسلام ایستاده اند و از رهبر معظم انقلاب حمایت می کنند. مردم در اول انقلاب نیز شهید دادند و الان نیز حاضر هستند برای حفظ اسلام نیز جان خود و فرزندان خود را بدهند. مردم ما برای حفط انقلاب و اسلام در مقابل مشکلات مقاومت می کنند». متن بالا برشی از گفته های «محمد رضا سلطانی» یک مبارز انقلابی در گفتگو با خبرگزاری شبستان است که در ادامه تقدیم خوانندگان می شود:

 

یک معرفی کامل از خودتان داشته باشید و در زمان شروع فعالیت های انقلابی چند سال داشتید؟

محمد رضا سلطانی متولد 1335 هستم در حال حاضر در موزه تخصصی و کتابخانه اوقاف خراسان رضوی فعالیت دارم از اول انقلاب تاکنون در سپاه پاسداران، بنیاد شهید، آستان قدس رضوی و نهضت سوادآموزی فعالیت داشته ام.



چه شد که شما تصمصم به مبارزه با رژیم پهلوی گرفتید و از چه سالی مبارزات شما علیه رژیم پهلوی آغاز شد؟
از سال 1350 که مقام معظم رهبری در حوزه دروسی را برای طلاب در مدرسه میرزا جعفر ارائه می دادند و در یکی از مساجد م درس تفسیر قران در مشهد شروع کردند، من نیز توسط یک روحانی با این کلاس ها آشنا شدم و در درس ایشان حضور پیدا کردم. من آن زمان کاشی کار بودم. من ازسال 50 تا سال 53 در کلاس درس و بحث های ایشان حضور پیدا می کردم . درسهای ایشان بیشتر در روزهای پنج شنبه و جمعه و یا ایام تعطیل بود با ادامه آشنایی من با ایشان بعد از ظهرهای روز جمعه نیز به منزل ایشان می رفتم و حتی در درسهایی که در خارج از شهر تشکیل می شد من نیز حضور پیدا می کردم و پای ثابت منبری ایشان شده بودم.

 

در سال53  چند تا از دوستان ما را به جرم پخش و توزیع اعلامیه دستگیر کردند و من نفر سوم بودم که ساواک به دنبال دستگیری من بود. اعلامیه ای از قم به دستم رسیده بود که برای مطالعه به یکی از روحانیون دادم که متن را بخواند و برگرداند و ایشان نیز این اعلامیه را تکثیر و توزیع کرده بود و برای من نیز آورد. بعد از انتشار این اعلامیه ساواک این طلبه را در منزلش دستگیر کرده بود و یک سری اسناد پیدا کرده بودند.

 

چند روزی گذشت می دانستیم که ساواک احتمالا به سراغ من نیز بیاید ، روز سوم شعبان من سرکار کاشی کاری بودم که ساواک به منزل ما که در چهار راه عامل بود مراجعه کرده بودند و آدرس محل کار من را از همسرم گرفته بودند و به محل کار من آمدند و من را دستگیر کردند و من را به اداره مرکزی ساواک بردند و با مشت و لگد پذیرایی دم دستی کردند و سوال می کردند و من که آن زمان سیکل داشتم گفتم سواد ندارم و کارگری بیشتر نیستم بعد از ظهر من را به خیابان سردادور که امروز خیابیان روبروی استانداری است بردند و من را به سلولی یک متر در یک و نیم متری با دیوارهای بلوکه ای و تاریک در سالن آسایبشگاههای قدیمی سربازان که دور آن را سلول درست کرده بودند، بردند. تا شب اتفاقی نیفتاد، با خود گفتم که خدا رو شکر با من کاری ندارند و خوابیدم. ساعت 10 شب درب سلول باز شد در حالی که خواب بودم من را به ته سالن برای بازجویی بردند و شروع به سوال کردند؟ جزوه را از کجا  آوردی؟ با چه کسانی دوست هستی؟ با آقای خامنه ای از کجا آشنا شدی؟ و ...

 

من نیز که قصد پاسخ به سوالات را نداشتم، لذا جوابهایی می دادم که پاسخ سوالات آنها نبود وقتی دیدند که از من نمی توانند حرفی بکشند لذا من را به تخت فنری بستند دستها و پاهای من را بستند و دهان من را نیز بستند و با کابلی که بسیار قطور بود و رشته رشته بود، شروع به شلاق زدن من کردند به قدری من را با کابل زدند که ناخن های پای من بعد از چند روز افتاد و تمام پاهای من پر از خون شده بود حدود دو ساعت سه نفری من را می زدند به گونه ای که بعد از اتمام شکنجه از پاهای من خون می آمد.

 

در مدتی که در انجا بودم به طرق مختلف شکنجه شدم و در مرحله های بعد سیگار بر روی پلک چشم می گذاشتند و اقسام شکنجه ها در زندان شدم یعنی همه افراد انقلابی که بازداشت می شدند این شکنجه ها را داشتند. من را به سلول بردند و تا صبح آه و ناله می کردم و حتی توان رفتن به دستشویی را نداشتم.

 

روز پنج شنبه باز داشت شدم در حالی که پنج شنبه شب شکنجه شدم ، شنبه شب در حالی که پاهای من به شدت ورم کرده بود مجدد من را به شکنجه گاه بردند بدون اینکه از من سوال کنند دوباره من را به همان تخت بستند و واقعا در آنجا خدا به من کمک کرد و باز هم نتوانستند از من اعتراف بگیرند و باید بگویم حتی در همان روز شنبه به من آب ندادند به گونه ای که توان حرف زدن در مقابل ساواک نداشتم . و می گفتند تا اعتراف نکنی آب نمی دهیم بعد از اتمام شکنجه دوباره به سلول بردند دوباره صبح روز بعد من را به شکنجه گاه بردند در حالی که آن روحانی که اطلاعیه را از من گرفته بود را آورده بودند و او نیز اعتراف کرد که من جزوه را به او داده بودم من قبول نکردم و او رفت و دوباره شکنجه شدم که واقعا بی تاب شده بودم. در آن روز چند تا از دندانهایم شکست و الان هم جانباز و هم آزاده هستم. من را به سلول بردند و گفتند تا اعتراف نکنی هر شب تو را شکنجه می کنیم. به همین گونه 45 روز در زندان ساواک به سر بردم.

 

من با توجه به اینکه می دانستم اگر من اعتراف کنم قطعا چند نفر دیگر دستگیر می شوند با وجود اینکه من تا قبل از آن در این زمینه ها ساخته نشده بودم، فقط عرق مذهبی باعث می شد خود نگه دار باشم.

 

چگونه آن اطلاعبه به دست شما رسید؟

اطلاعیه جزوه ای بود که از قم می آمد، یکی از طلبه ها آورد و در آن بیشتر نوع شکنجه ها در زندان ساواک و ظلم هایی که در زندان ساواک می شد به آن پرداخته شده بود لذا ساواک حساس شده بود که این از کجا آمده است . می خواستند بدانند این اطلاعیه از کجا آمده است .

ما اطلاعیه ها را که کپی شده بود در جامهری و لای مفاتیح قرار می دادیم تا اگر آن فرد را دستگیر کردند، نتوانند به جایی ربط دهد .

 

سواد شما در آن زمان چقدر بود؟

سواد من در آن زمان سطح سیکل بود اما بیشتر در درس های حوزه فعال بودم و در زمان دستگیری دو فرزند داشتم و یک فرزند من در زمانیکه در زندان بودم به دنیا آمد.

 

چقدر در زندان ساواک بودید؟ و چه اتفاقی افتاد که در مرحله اول آزاد شدید؟

من در طی دو مرحله 6 ماه زندان بودم، 45 روز در انفرادی بودم و در طول این مدت اتفاقات زیادی رخ داد که از حوصله این گفتگو خارج است ، یک روز افسر کرمانی آمد گفت شما آزاد شدید . همسر من نیز در مدتی که من زندان بودم هر روز به اداره ساواک می رفت و طلب آزادی من را می کرد به گونه ای که رئیس ساواک را به تنگ آورده بود .

 

در واقع هیچ زندانی وقتی حکم زندانی برایش بریده اند در حالی که مدت زندانی خود را تمام نکرده باشد آزاد نمی کردند اما این اتفاق برای من افتاد و من آزاد شدم بدون اینکه ثابت کنند من نقشی در پخش اطلاعیه داشته باشم و خواستند از من تهعد بگیرند که من گفتم بی سواد هستم و کاری نکردم که تعهد بدهم.

 

وقتی از زندان بیرون آمدم به مدت یک ماه به روستایی در نزدیکی مشهد به منزل خواهرم برای بهبودی حالم رفتم و دوباره بعد از بهبودی با مقام معظم رهبری ارتباط برقرار کردم.

 

نترسیدید که دوباره شما را دستگیر کنند چون شما قطعا تحت نظر بودید؟

حتما ترس وجود داشت اما عشقی که در ما وجود داشت و هدفی که داشتیم اصلا این ترس ها انگاربرای ما معنی نداشت، داستان را برای ایشان تعریف کردم. ساواک به همسرم گفته بودند ما شوهرت را آزاد می کنیم ولی ایشان مجدد دستگیر خواهند شد چون پرونده ایشان باز است.

 

دوباره بعد از بهبودی سرکار رفتم و دوباره سر درس رهبر معظم انقلاب حاضر می شدم. بعد از مدتی شاید دو ماه از آزادی نامه ای به دستم رسید که باید خود را به دادگاه ارتش معرفی کنم. وقتی به دادگاه ارتش رفتم دیدم همه افرادی که در همین موضع نقش داشتند و حدود 15 نفر بودند نیز حضور داشتند . دوباره سوال کردند و من گفتم من سواد ندارم سه بار این دادگاه سوری تشکیل شد و سری سوم من را به زندان وکیل باد بردند.

 

در زندان وکیل آباد من را به محل زندانیان مجرم بودند که همه مدل با همه نوع جرم در آنجا بودند و واقعا در آنجا اگر مدت کوتاهی بود سخت گذشت. بعد از 7 روز من را به بند یک بردند که سه طبقه بود. طبقه اول زندانیان مرفه عادی، طبقه دوم و سوم مربوط به سیاسیون می شد در آن زندان افرادی چون منافقین، توده ای ها، کمونیست ها و ... از همه مدل بودند و جمع محدودی بودند از جمله آقای عسگر اولادی و فداییان اسلام بود.

 

من نیز بعد از چند روز به اتاق آقای عسگر اولادی منتقل شدم و ایشان به صورت مخفیانه کلاس تفسیر قران و جلسات تفسیر سیاسی برگزار می کردند. ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کمیته امداد را تشکیل دادند و قبل از زندان نماینده امام راحل در بازار تهران بودند.

 

در طول مدت زندانی افراد از فرقه های مختلف تلاش می کردند که من را به سمت خود ببرند اما آقای عسگر اولادی می گفتند اگر شما برنامه ای دارید با هم صحبت کنیم و کتاب برای ما می آوردند و ما نیز از کتابهایشان انتقاد می کردیم لذا دیگر به سراغ ما نمی آمدند تا اینکه بعد از 4 ماه و نیم از زندان آزاد شدیم.

 

بعد از خارج شدن از زندان وقتی آقا به ایرانشهر و جیرفت تبعید شدند باز ما با جمعی به این دو شهر برای دیدن آقا رفتیم که در یکی از دیدارهای من با ایشان پنجره ای بود که دشمنان از آن استراق سمع می کردند و از من خواستند و من آن پنجره را بستم. تا زمان انقلاب من با ایشان در ارتباط بودم بعد از انقلاب من به سپاه رفتم.

 

در راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت می کردید؟

راهپیمایی ها که طبیعی بود در میدان شهدا، چهار راه شهدا در تجمعات شرکت می کردم و منزل آقای شیرازی نیز تجمع داشتیم.

 

نقش همسر شما در اینکه شما به عنوان یک انقلابی مبارز دوبار به زندان افتادید، چگونه بود؟

ایشان نقش موثری داشتند؛ آن زمان اگر ساواک کسی را دستگیر می کرد تمام فامیل از ترس دستگیر شدن با او قطع رابطه می کردند چون می گفتند آن خانه تحت نظر است. ایشان صبر کردند بچه ها را در نبود من بزرگ و سرپرستی  کردند و در آزادی دفه اول من نقش بسزایی داشتند با اینکه می دانستند اگر به اداره ساواک مراجعه کنند ممکن است ایشان را دستگیر کنند اما برای آزادی من هر روز به اداره ساواک مراجعه می کردند.

 

سال اول مبارزه اولین اقدام شما در مبارزات خود علیه رژیم شاهنشاهی چه بود؟

اولین اقدام ما در سال 50 بود، یک روز از دوستان طلبه به نام باغشنی به من گفت یک اقایی در مدرسه میرجعفر صحبت های جالبی دارند. من قبل از آن در درس های آقای نجف ابادی که در مسجد گوهرشاد تفسیر می گفتند شرکت می کردم وقتی من در درس حضرت آقا شرکت کردم دیدم درسهای ایشان با همه متفاوت است هم سیما و هم گفتار ایشان جذاب بود.

 

حتی صحبت های ایشان را در نوار کاست ضبط کرده بودم . من در آن زمان از افراد دعوت می کردم تا در مجالس سخنرانی که در مساجد میرجعفر، مسجد کرامت و امام حسن و ... برگزار می شد شرکت کنند،من بعد از پیروزی انقلاب هم کار می کردم هم مطالعه و هم سخنرانی می کردم و هم با رفقای خیلی خوبی از جمله شهید کاوه ارتباط داشتم.

 

در هنگام مبارزات با گروه و سازمان خاصی در ارتباط بودید؟

نه با هیچ گروه خاصی در ارتباط نبودم.

 

ساواک چه نوع شکنجه هایی برای انقلابیون داشت؟

عادی ترین آن شکنجه با کابل بود، کلاه آهنی که وقتی کابل به آن کلاه میزدند صدای این کلاه آهنی در گوش فرد می پیچید و موجب می شد از گوش فرد خون بیاید ، نوع دیگر کشیدن ناخن با گاز انبر و برای خواهران نیز این شکنجه ها نیز بود. سخترترین شکنجه ها که آیت الله غفاری بر اثر این شکنجه ها شهید شدند کشیدن اتوبرقی بر بدن ایشان بود یا زیر بدنشان گاز روشن می کردند و یا پاهایشان را در روغن داغ می گذاشتند و عده ای هم شهید شدند به نوعی که هنوز کسی نفهمیده چگونه شکنجه و شهید شدند. اینها را در بیابان های نمک قم از هلیکوپتر پایین می انداختند و هنوز اسناد ساواک برملا نشده است.

 

متاسفانه برخی ها می گویند الان با زمان شاه چه فرقی میکند؟ الان هر کسی برای خود یک بلندگو شده و بر علیه نظام اسلامی سخن می گوید، شهید موسوی قوچانی در منبر گفته بود مسائلی هست اما ... از منبر که پایین آمده بود دستگیر کردند که چرا گفتی اما؟ زمانی که من در سلول بودم ایشان را آوردند در حالی که مریض بودند، منظور این است آنقدر حساسیت زیاد بود که حتی گفتن یک اما موجب شده بود که آن فرد را دستگیر کنند.

 

خاطره ای دارید از آن زمان برای ما تعریف نماید؟

دفعه اول که برای دستگیری من آمده بودند ابتدا من را برای بازرسی به خانه بردند . خانه من در یک زیرزمین با یک اتاق بود . در اتاق یک کمد دیواری کوچک بود که در آن پر از کتابهای رساله امام، حکومت اسلامی  امام و کتابهای ممنوع دیگر بود پرسیدند چه در کمد دیواری است و من گفتم لوازم زندگی است به من گفتند برو باز کن. من رفتم دخترم را که در کنار آن کمد دیواری خواب بود بردارم که آن مامور ساواک گفت نمی خواهد و به نظر من آن معجزه بود چون اگر آن کتابهای را می دیدند متوجه می شدند که من سواد دارم و قطعا این برای من خیلی گران تمام می شد.

 

چه چیزی باعث شد که در مقابل شکنجه ها اعتراف نکنید؟

داشتن هدف والا باعث می شود که شکنجه ها را تحمل کنی. در مسائل سیاسی افراد را به صورت گروهی می گرفتند و اگر من افرادی را لو می دادم قطعا جرم من را سنگین تر می کرد . خود همین نوشتن ها باعث می شد که فرد بیشتر شکنجه شود.

 

بعد از آزادی دوباره فعالیت های خود را ادامه دادید، ترس دستگیر شدن را نداشتید؟

من تلاش می کردم اختیاط بیشتری داشتم اما ارتباط خود را هرگز با رهبر معظم انقلاب قطع نمی کردم و در منزل ایشان حضور پیدا می کردم.

 

هیچ چیز جز انگیزه الهی و هدفی که برای فرد مقدس است، در ادامه مسیر نبود و حتی ما امید اینکه آیا انقلاب پیروز خواهد شد نداشتیم ، حتی کسانی که به جبهه رفتند و شهید شدند فقط برای خدا بود. حالا اگر بعد از پیروزی انقلاب عده ای رئیس شدند، آن زمان نمی دانستند واقعا چه اتفاقی خواهد افتاد.

 

در زندان با چه شخصیت هایی همراه بودید؟

آیت الله واعظ طبسی، شهید کامیاب، شهید هاشمی نژاد، آقای اسدی، موسوی قوچانی بودند. با آنها نیز ارتباط داشتیم ولی خیلی محتاتانه چون هر چند وقت یک بار ماموران اتاق ها را می گشتند و یک عده را دستگیر می کردند.

 

با توجه به گذشت 42 سال از انقلاب، چه تفاوتی میان شراط جامعه آن روز با امروز وجود دارد؟

 اصلا قابل مقایسه نیست، همسر و خواهر شاه چه فسادهایی که نکردند اما در انقلاب اسلامی با همه نابسامانی ها یی که وجود دارد، تحریم، ضعف مدیریت و یا خیانت این ها نشان از وجود نفوذی ها در مملکت ما است  اما با همه مصیبت ها ما در اوایل انقلاب خیلی کمبود داشتیم اما امروز ما کشتی زیردریایی، موشک و .. حتی در شرایط تحریم ساختیم.

 

من معتقد هستم نفوذی ها مردم را ناراضی می کنند ولی مردم مقاومت کردند امروز اگر چه گرانی است و مشکلات اقتصادی مردم را در شرایط سخت قرار داده است اما پای اسلام ایستاده اند و از رهبر معظم انقلاب حمایت می کنند. مردم در اول انقلاب نیز شهید دادند و الان نیز حاضر هستند برای حفظ اسلام نیز جان خود و فرزندان خود را بدهند. مردم ما برای حفط انقلاب و اسلام در مقابل مشکلات مقاومت می کنند.

 

مملکت ما در طول این 40 سال فراز و نشیب های زیادی را داشته است و واقعا دست غیبی امام زمان (عج) حامی ما بوده است . اگر در کشور ما نیز عده ای درست عمل می کردند این مشکلات را مردم ما نداشتند و امام فرمودند: نگذارید انقلاب دست نا اهلان بیفتد و ما غفلت کردیم در یک جاهایی به دست نااهلان افتاد اما علی رغم همه مشکلات سر راهمان تحریم و ...   اما الان اینجا هستیم.

 

توصیه شما به نسل جوان ما چیست؟

موسسات فرهنگی ما ورود کنند و دست جوان را از دست آسیب هایی که از طریق گوشی های همراه به جوانان می شود، خارج کنند ، من دو سال در این کتابخانه فعال هستم اما مشتری خواندن این کتابها کم شده است و یا کتابخانه های دیگر. بیشتر جوانان با موبایل سرگرم هستند و علاقه ای به خواندن کتاب ندارند. یقینا دشمن در این خصوص ورود کرده است و هر چه سریع تر باید سطح فکری جوانان را امروز بالا ببریم.

 

من خودم قبل از کرونا برای مشاوره هم در مساجد و هم در مدارس برای نسل جوان سخنرانی می کردم و بسیار تاثیر گذار بود . مسئولین ما باید انگیزه را برای مردم برای خواند کتاب ایجاد کنند

 

ما در قدیم اگر می خواستیم کتابی بخوانیم باید ده نفر را واسطه می کردیم اما امروز کتابخانه های ما خالی از افراد است لذا باید برخی از سنت های خوب گذشته برگردانند اما متاسفانه دشمن کاری کرده است که کمتر به آن سنت ها بها می دهند.

 

شما در هشت سال دفاع مقدس در جنگ حضور داشتید؟

من در هشت سال دفاع مقدس در سپاه بودم و به صورت بررسی از مناطق جنگی در مناطق غرب حضور داشتم.

 

 

 

 

کد خبر 1024769

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha