«محبوبه کیوانی» در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در شهرکرد اظهار داشت: کتاب «یادت باشد» نوشته محمد رسول ملاحسنی از انتشارات در راستای طرح «شنبه های کتاب مساجد» توسط کانون فرهنگی هنری رسول الله (ص) شهر هفشجان معرفی شد.
مدیر کانون فرهنگی هنری رسول الله (ص) مسجد رسول الله (ص) شهر هفشجان ادامه داد: کتاب یادت باشد نوشتهی محمد رسول ملاحسنی کتابی درباره زندگی شهید مدافع ۲۶ ساله حرم، حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسر ۲۲ سالهاش، فرزانه سیاهکلی مرادی است.
وی ابراز کرد: کتاب یادت باشد، کتابی زیبا درباره زندگی یکی از شهیدان مدافع حرم، «حمید سیاهکلی مرادی» است که در سن ۲۶ سالگی شهید شد.
کیوانی در ادامه ابراز کرد: همسر شهید «حمید سیاهکلی مرادی»، فرزانه، روایتی جذاب و خواندنی از زندگیشان ارائه داده است، فرزانه، کتاب را از کمی پیش از آغاز زندگی مشترکشان نوشته است، یعنی زمانی که برای کنکور درس میخوانده و اصلا به فکر ازدواج کردن با هیچکس نبوده است، اما ماجراهای جالب خواستگاری حمید و فرزانه و اتفاقات بعد از آن است که دل فرزانه را میبرد و جواب مثبتش را اعلام میکند.
قسمتی از کتاب یادت باشد:
هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاریهای باواسطه و بیواسطه شروع شد. به هیچکدامشان نمیتوانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، میپرسید: «چرا هیچکدوم رو قبول نمیکنی؟ برای چی همه خواستگارها رو رد میکنی؟» این بلاتکلیفی اذیتم میکرد. نمیدانستم باید چکار بکنم.
بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتابهای درسی را یکطرف چیدم. کتابخانه را که مرتب میکردم، چشمم به کتاب «نیمه پنهان ماه» افتاد؛ روایت زندگی شهید «محمدابراهیم همت» از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر میداد.
کتاب را که مرور میکردم، به خاطرهای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهلبیت؟ عهم؟ متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.
خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمیهای من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت میکنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که «از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود».
از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچکس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل میخواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمکحالم باشند.
نظر شما