امام جواد (عليه السلام) تجسم صلابت

حضرت جواد (ع) بر اين باور بود که آيات الهى بايد در جامعه فراگير شده و دستاوردهاي آن در ابعاد مختلف زندگي مسلمانان بروز و ظهور داشته باشد.

خبرگزاري شبستان؛ گزوه قرآن و معارف: امام جواد علیه السلام، در اخلاق کریمه و صفات پسندیده و علم، معرفت، دانش، زهد و تقوا، وارث اجداد بزرگوار و در عظمت و جلالت، زبانزد خاصّ و عام بود و شخصیّت‌های بزرگ علمی و دینی در برابر او خاضع و فروتن بودند.  محدّثان بزرگ و علمای عالیقدر، افتخار کسب علوم از آن حضرت را داشته و در دشوارترین مسایل علمی، او را حلاّل مشکلات می‌یافتند.

در ميان خانواده امام رضا(عليه السلام) و در محافل شيعه از حضرت امام ‏جواد(عليه السلام) به عنوان مولودى پرخير و برکت‏ياد مى‏شود; چنان که‏صنعانى مى‏گويد: روزى در محضر امام رضا(عليه السلام) بودم. فرزندش ابوجعفررا که خردسال بود. آوردند. امام فرمود: اين مولودى است که ‏براى شيعيان ما با برکت‏تر از او زاده نشده است.
شايد چنين تصور شود که امام جواد(عليه السلام) ازامامان قبلى براى‏شيعيان با برکت‏تر بوده است. اين مطلب قابل قبول نيست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراين نشان مى‏دهد. تولد حضرت‏جواد(عليه السلام)در شرايطى صورت گرفت که خير و برکت‏خاصى براى شيعيان به‏ارمغان آورد.

عصر امام رضا(عليه السلام)مشکلات خاص خود را داشت و حضرت‏رضا(عليه السلام)در معرفى امام بعدى با مسايلى رو به رو گرديد که در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از يک سو، پس از شهادت امام‏کاظم(عليه السلام)گروهى که به «واقفيه‏» معروف شدند. بر اساس‏انگيزه‏هاى مادى، امامت امام رضا(عليه السلام)را منکر شدند و از سوى ديگر،امام رضا(عليه السلام)تا حدود چهل و هفت‏سالگى داراى فرزند پسر نشد. چون‏احاديث رسيده از پيامبر(صلي الله عليه واله)حاکى بود که امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسين(عليه السلام)خواهند بود، فقدان فرزند براى‏امام رضا(عليه السلام)هم امامت‏خود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسش‏رو به رو مى‏ساخت.

واقفيان نيز اين موضوع را دستاويز قرار داده،امامت امام رضا(عليه السلام) را انکار مى‏کردند. اعتراض حسين بن قياماى‏واسطى به امام هشتم(عليه السلام)در اين باره و پاسخ آن حضرت، بر درستى‏اين سخن گواهى مى‏دهد. ابن قياما که از سران واقفيه بود. درنامه‏اى امام رضا(عليه السلام)را عقيم خواند و نوشت: چگونه ممکن است امام‏باشى در صورتى که فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از کجامى‏دانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بيش از چندروز نمى‏گذرد که خداوند پسرى به من عطا مى‏فرمايد و اين پسر، حق‏را از باطل جدا مى‏کند.

خطر ديگرى که در اين مقطع حساس شيعيان را تهديد مى‏کرد، قدرت‏گرفتن مذهب «معتزله‏» بود. مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق‏گام نهاده بود و حکومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مى‏کرد. معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مى‏کردند. آنچه عقلشان صريحا تاييد مى‏کرد، مى‏پذيرفتند و بقيه را انکارمى‏کردند. چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقل‏ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، پرسش هاى دشوار و پيچيده‏اى مطرح‏مى‏کردند تا به پندار خود آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شکست‏دهند. البته امام جواد(عليه السلام)با پاسخهاى قاطع از اين مناظره‏هاسربلند برون آمده، هرگونه ترديد در مورد امامت‏خود را از بين‏برد و اصل امامت را تثبيت کرد. به همين خاطر، در زمان امام‏هادى(عليه السلام)اين موضوع مشکلى ايجاد نکرد; زيرا براى همه روشن شده‏بود که در برخوردارى از اين منصب الهى، خردسالى تاثيرى ندارد.

عصر تهاجم عقيدتى
امام جواد(عليه السلام)با دو خليفه نيرنگ‏باز عباسى يعنى مامون و معتصم‏معاصر بود. به گواهى متون تاريخى مامون مکارترين و منافق‏ترين‏خلفاى عباسى است. او کسى است که براى کسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه،بسيار کوشيد. هدف نهائى مامون از تشکيل مجالس مناظره با امامان شيعه،شکست آنان و در نهايت‏سقوط مذهب تشيع بود. او ى‏خواست‏براى‏هميشه ستاره تشيع خاموش گردد و بزرگترين منبع و مصدر مشکلات وخطراتى که مامون و ديگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهديد مى‏کرد،از ميان برداشته شود. مامون به حميدبن مهران - که در خواست‏مناظره با امام رضا(عليه السلام)کرده‏بود.- گفت: نزد من هيچ چيز از کاهش‏منزلت وى محبوب تر نيست.
او همچنين به سليمان مروزى گفت: به خاطر شناختى که از قدرت‏علمى‏ات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع‏» مى‏فرستم وهدفى ندارم جز اين که او را فقط در يک مورد محکوم کنى.
در چنين عصرى امام جواد(عليه السلام)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحراف‏ها، کجروى‏ها، مسامحه‏ها، توهين‏ها و ديگر حيله‏ها و مکرهاى‏خلفاى باطل ايستاد و از حقانيت دين دفاع کرد. اين مقاله ‏نمونه‏هايى از قاطعيت و صلابت امام جواد(عليه السلام)در برابر دستگاه ستم وتزوير بنى‏عباس را گرد آورده است.

امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(سلام الله عليها)
همه امامان شيعه در برابر ستمى که در باره حضرت زهرا(سلام الله عليها) انجام‏شد، حساس بودند و به مناسبت هاى مختلف خشم خود را از اين قضيه ‏ابراز مى‏کردند. زکريا بن آدم مى‏گويد: خدمت‏حضرت رضا(عليه السلام) نشسته‏بودم که امام جواد(عليه السلام)را پيش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال کمتر بود. حضرت جواد(عليه السلام) دستهايش را بر زمين نهاد، سرش را به طرف آسمان‏بلند کرد و در فکرى عميق فرو رفت. امام رضا(عليه السلام)فرمود: جانم‏فدايت چرا در فکرى؟ امام جواد(عليه السلام) فرمود: به آنچه در باره مادرم‏زهرا(عليها السلام) انجام شد، مى‏انديشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است که‏اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تکه تکه کنم وريشه‏شان را برکنم. در اين هنگام، امام رضا(عليه السلام) او را در آغوش‏کشيد، ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت، به‏راستى که تو لايق امامت‏شيعه هستى.

خطبه کوبنده
شايعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(عليه السلام)که ساخته واقفيه بودتا آنجا پيش رفت که به حد افترا رسيد و گفتند: چون رنگ چهره‏امام جواد(عليه السلام)گندمگون است، فرزند امام رضا(عليه السلام)نيست و براى اين که‏ثابت‏شود او فرزند امام رضا(عليه السلام)است‏بايد او را نزد قيافه‏ شناسها ببريم. بدين ترتيب ، باگستاخى، امام جواد(عليه السلام)را که در آن وقت‏حدود دو سال داشت. نزد قيافه‏ شناسها بردند. آنان به محض ديدن‏امام به سجده افتادند و خطاب به کسانى که امام را آورده بودند،گفتند: واى برشما! چگونه اين کوکب درخشان و نور منير را برامثال ما عرضه مى‏کنيد؟! به خدا قسم، او از نسلى پاک و پاکيزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذريه على‏بن ابى‏طالب(عليه السلام)و رسول‏الله(صلي الله عليه واله) است. او را ببريد و بر اين کار خود استغفار کنيد. دراين هنگام، امام جواد(عليه السلام) با فصاحتى بى‏نظير فرمود: ستايش مخصوص‏کسى است که ما را از نور خودش و با دست‏خودش خلق کرد و از ميان‏خلقش ما را برگزيد و امين خود قرار داد. اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند کاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زين العابدين و او فرزند حسين شهيد و او فرزند على‏ابن‏ابى‏طالب: است. من پسر فاطمه(سلام الله عليها) و محمد(صلي الله عليه واله) هستم. آيا در نسب چون‏منى شک کرده، بر من و پدرم افترا مى‏بنديد و مرا به قيافه‏شناسان عرضه مى‏کنيد؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسب‏قيافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر مى‏دانم. من ظاهر وباطن همه را مى‏دانم و نيز مى‏دانم چه آينده‏اى درانتظار شما وآنها است. اين علمى است که از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمين‏به مارسيده است. وقتى اين خبر به امام رضا(عليه السلام)رسيد، فرمود: مانند اين قضيه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه واله) نيز تکرار شد. وقتى ماريه‏قبطيه حضرت ابراهيم را به دنيا آورد، عده‏اى به او تهمت زدند وگفتند: اين پسر به رسول الله شبيه نيست. در نهايت پيامبراکرم(ص)حضرت على(عليه السلام)را مامور پى‏گيرى قضيه کرده، فتنه‏سازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نيامرزد. وقتى آن دو از پيامبر(صلي الله عليه واله) تقاضاى استغفار کردند، آيه 80 سوره‏توبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(عليه السلام)ادامه داد: سپاس خداى را که در من و پسرم‏اسوه‏اى مانند پيامبر و پسرش قرار داد.

مبارزه با حديث‏ سازان
پس از آن که مامون دخترش را به امام جواد(عليه السلام) تزويج کرد، درمجلسى که مامون و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى ماننديحيى‏ابن‏اکثم حضور داشتند، يحيى به امام عرض کرد: روايت‏شده‏جبرئيل حضور پيامبر(صلي الله عليه واله)رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام‏مى‏رساند و مى‏گويد: من از ابوبکر راضى‏ام; از او بپرس آيا او هم‏از من راضى است؟ البته علامه امينى در جلد پنجم کتاب الغديراين حديث را دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاد دانسته‏است. امام فرمود: کسى که اين خبر را نقل مى‏کند بايد خبر ديگرى‏که پيامبر اسلام(صلي الله عليه واله)در حجه‏الوداع بيان کرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، بسيار شده‏اند وبعد از من نيز بسيار خواهند بود. هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به کتاب خدا وسنت من عرضه کنيد. آنچه با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه مخالف‏کتاب خدا و سنت‏بود، رها کنيد» . اين روايت‏با کتاب خداسازگارى ندارد; زيرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه مى‏گذرد و ما ازرگ گردن به او نزديکتريم‏» . آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبکر برخدا پوشيده بود تا آن را از پيامبر(صلي الله عليه واله) بپرسد؟
يحيى گفت: روايت‏شده که ابوبکر وعمر در زمين مانند جبرئيل وميکائيل در آسمانند. حضرت فرمود: دراين حديث نيز بايد دقت‏شود،چرا که جبرئيل و ميکائيل دو فرشته مقرب خدايند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظه‏اى از دايره اطاعت‏خدا خارج نشده‏اند;ولى ابوبکر و عمر مشرک بوده‏اند. البته آنها پس از ظهور اسلام‏مسلمان شده‏اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستى‏سپرى کردند. بنابراين، محال است‏خدا آن دو را به جبرئيل وميکائيل تشبيه کند.
يحيى روايت ديگرى مطرح کرد که ابوبکر و عمر دو سرور پيران‏اهل‏بهشتند. امام فرمود: اين روايت نيز از جعليات بنى‏اميه است ودرست نيست; زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان وجودندارد. اين حديث را بنى‏اميه در مقابل حديثى از پيامبر(صلي الله عليه واله) درمورد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) که فرمود: «حسن وحسين دو سرور جوانان بهشت‏شمرده مى‏شوند.» جعل کرده‏اند.
يحيى گفت: روايت‏شده که پيامبر(صلي الله عليه واله) فرمود: اگر من به پيامبرى‏مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد. امام فرمود: کتاب خدا ازاين حديث راست‏تر است; زيرا فرموده است: «اى پيامبر! به خاطربياور هنگامى را که از پيامبران پيمان گرفتيم. » از اين آيه‏صريحا برمى‏آيد که خداوند از پيامبران پيمان گرفته است. در اين‏صورت، چگونه ممکن است پيمان خود را تبديل کند. علاوه بر اين،هيچ يک از پيامبران به قدر يک چشم برهم زدن به خدا شرک‏نورزيده‏اند. چگونه خدا کسى را به پيامبرى مبعوث مى‏کند که بيشترعمر خود را با شرک سپرى کرده است; و نيز پيامبر فرمود: «من درحالى پيامبر شدم که آدم بين روح و جسد قرار داشت.»

مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزويج دخترش، مجلسى ترتيب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت کرد تا امام را بيازارد. مخارق‏به مامون گفت: اگر ابوجعفر کمترين علاقه‏اى به امور دنيوى داشته‏باشد، مقصود تو را تامين مى‏کنم. پس در برابر امام جواد(عليه السلام) نشست‏و با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى کرد. امام به‏او و اطرافيانش هيچ توجه نکرد. بعد از مدتى سکوت سربرداشت و به‏مخارق فرمود: از خدا بترس اى ريش دراز! در اين لحظه، ناگهان‏عود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلج‏شد. وقتى مامون سبب‏فلج‏شدن دست را از او پرسيد، گفت: زمانى که ابوجعفر(عليه السلام) فريادبرکشيد، چنان هراسان شدم که هرگز به حالت عادى باز نمى‏گردم.

قضاوت امام و شکست فقهاى دربارى
زرقان محدث مى‏گويد: روزى ابن‏ابى داوود را ديدم درحالى که به‏شدت افسرده و غمگين بود، از مجلس معتصم باز مى‏گشت. علت را جوياشدم، گفت: امروز آرزو کردم کاش بيست‏سال پيش مرده بودم. پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلس‏معتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف کرد و از معتصم خواست تابا اجراى کيفر الهى او را پاک سازد. خليفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نيز دعوت کرد و از ما در مورد قطع دست‏دزد و حدود آن پرسيد. من گفتم: بايد از مچ دست قطع شود، به‏دليل آيه تيمم که مى‏گويد: (فامسحوا بوجوهکم و ايديکم.
گروهى از فقها در اين نظر با من موافق و عده‏اى ديگر مخالفت‏کردند و گفتند: بايد از آرنج قطع شود، به دليل آيه وضو که‏مى‏گويد:(فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الى المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن على(عليه السلام)کرد و پرسيد: نظر شما دراين مساله چيست؟
امام فرمود: اينهادر اشتباهند. فقط بايد انگشتان دزد قطع‏شود، به دليل اين که پيامبر(صلي الله عليه واله) فرمود: «سجده بر هفت عضو بدن‏تحقق مى‏پذيرد: صورت، دوکف دست، دوسرزانو، دوانگشت‏بزرگ پا. بنابراين، اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى اونمى‏ماند تا سجده کند. خداوند مى‏فرمايد:(وان المساجد لله)يعنى‏اعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطع‏نمى‏شود. مععصم نيز جواب امام را پذيرفت و دستور داد انگشتان‏دزد را قطع کردند. در اين لحظه من(ابن ابى‏داوود)از شدت ناراحتى‏آرزوى مرگ کردم.

حکم محارب
در زمان معتصم برخى از راه هاى مواصلاتى، بويژه راه خانه خدا، نا امن شده بود و عده‏اى راهزن نزديک شهر خانقين براى کاروانهامزاحمت ايجاد مى‏کردند. خليفه به حاکم محل دستور داد تا راهزنان‏را دستگير و مجازات کند. حاکم آنان را دستگير کرد و منتظر ابلاغ‏حکم از سوى خليفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست‏حکم کرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون فى‏الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف اوينفوا من‏الارض)استناد کردند و گفتند: هرکدام ازاين مجازاتها اجرا شود، حاکم اختيار دارد. امام جواد(عليه السلام) فرمود: اين فتوا غلط است و در اين زمينه بايد بيشتر دقت کرد; زيرا اين‏افراد يا فقط راه را ناامن کرده، کسى را نکشته‏اند و مال کسى رانبرده‏اند، در اين صورت فقط زندانى مى‏شوند و اين همان تبعيداست; ولى اگر هم راهها را نا امن کرده‏اند و هم کسى را کشته‏اند;بايد به قتل برسند، و اگر علاوه بر اين دو مورد، اموال را نيزغارت کرده‏اند، بايد دست و پاى آنان به صورت عکس قطع گردد و سپس‏به دار آويخته شوند.

مرگ فتنه‏گران منافق
ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا داراى انديشه‏هاى باطل بودند، ولى‏آن را آشکار نمى‏ساختند. آنها خود را به امام و ياران امام‏نزديک کرده، از اين موقعيت‏سوء استفاده مى‏کردند. اسحاق انبارى‏مى‏گويد: روزى امام جواد(عليه السلام)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا گمان مى‏کنند مبلغ ما هستند، شاهدباشيد من از آنان بيزارم; زيرا آنان فتنه‏گرو ملعونند. اى‏اسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدايت‏شوم. آيا کشتن آنان‏جايز است؟ فرمود: آنان فتنه مى‏کنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت مى‏دهند. قتل آنان واجب است. اگر مى‏خواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشکارا آنان را نکش; زيرا در اين صورت بايدپيش داوران ستم پيشه شاهد بياورى و در نهايت تو را خواهند کشت. من نمى‏خواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بين برود. اين کار راپنهانى انجام بده. محمدبن عيسى مى‏گويد: بعد از اين قضيه، ديدم‏اسحاق هميشه منتظر فرصتى است تا اين دو را به سزاى اعمالشان‏برساند.

قاطعيت امام در طرد افراد ناصالح
يکى از خطراتى که هميشه بزرگان و رهبران يک مذهب يا کشور راتهديد مى‏کند، وجود اطرافيان ناصالح است که به خاطر اغراض‏انحرافى، مادى يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته، بين آنان ومردم فاصله ايجاد مى‏کنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مى‏کنند. اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چه‏بسا زيانهاى جبران ناپذيرى به بار خواهد آمدکه جبران آن مشکل‏است. در زمان امام جواد(عليه السلام)نيز اين گونه افراد با سوء استفاده ازکمى سن امام، به خيال خود فکر مى‏کردند مى‏توانند بر امور امام‏مسلط شوند و هر طور که خواستند، عمل کنند. امام اين خطر رااحساس کرد و بى‏هيچ اغماضى آنان را طرد کرد. ابوالعمر، جعفر بن‏واقد و هاشم بن ابى‏هاشم در شمار اين افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت کند; زيرا به اسم ما ازمردم اخاذى مى‏کنند و ما را وسيله دنياى خود قرار داده‏اند.

نهى از اظهار نظر در امور دينى
کسانى مى‏توانند در امور دينى اظهار نظر کنند که در اين کارخبره باشند. اگر سيره معصومان: را ملاحظه کنيم، احاديث‏بسيارى‏در نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى کم‏مايه در امور دينى‏مى‏يابيم. بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعيت‏شيعيان مقدارى‏متزلزل گرديد; به حدى که برخى از بزرگان مانند يونس بن‏عبدالرحمان نيز دچار لغزش شدند. در تاريخ آمده است: عده‏اى ازبزرگان شيعه مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، يونس بن‏عبدالرحمان و ديگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(عليه السلام) به گريه و زارى پرداختند. يونس‏به آنان گفت: از گريه دست‏برداريد. براى امر امامت چاره‏اى‏بينديشيد و ببينيد تا اين کودک(امام جواد(ع‏» بزرگ شود، چه کسى‏عهده‏دار امامت‏شيعه گردد و ما مسايل خود را از چه کسى بپرسيم. در اين هنگام، ريان بن صلت‏برخاست و گلوى يونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقيده‏ات در مورد امامت استوار نيستى; زيرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بين طفل يک روزه و پيرمردصدساله نيست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شيعه براى انجام‏مراسم حج و ديدار با امام جواد(عليه السلام)عازم مدينه شدند. آنها هنگام‏ورود به مدينه به خانه امام صادق(عليه السلام) که در آن هنگام خالى ازسکنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(عليه السلام)(عبدالله بن‏موسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبدالله‏پسر رسول خدااست و هرکس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مى‏خواست‏زمينه جانشينى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(عليه السلام) فراهم‏سازد. چند نفر از حاضران مسايلى را پرسيدند، ولى عبدالله‏پاسخهاى نادرست داد. شيعيان غمگين و ناراحت‏شدند و تصميم‏گرفتند. مدينه را ترک کنند. در اين هنگام، امام جواد(عليه السلام) واردشد، به پرسشهاى شيعيان پاسخهاى درست و قانع کننده داد و خطاب‏به عمويش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا با اين که در ميان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر مى‏کنى؟ در قيامت چه جوابى خواهى داشت؟

شخص منحرف نبايد امام جماع ت‏شود
نماز جماعت‏يکى از ميدانهاى بزرگ نمايش قدرت و اتحادمسلمانان است که بر اقامه آن تاکيد فراوان گرديده است. درنماز جماعت‏يکى از مسايل بسيار مهم، شرايط امام جماعت است. امام جماعت‏بايد از نظر فکرى و عقيدتى سالم باشد. امام‏جواد(عليه السلام)در اين زمينه خطاب به شيعيان فرمود: به کسى که در موردخداوند قايل به تجسيم است و اعتقاداتش درست نيست، زکات ندهيد وپشت‏سرش نماز نخوانيد. و نيز فرمود: پشت‏سر کسى که به دينش‏اطمينان نداريد و نيز درباره ولايت و دوستى او باما مشکوک‏هستيد، نماز نخوانيد. ونيز فرمود: به گروه واقفيه اقتدا نکنيد.

تشکيلات امام(عليه السلام)در برابر خليفه
على بن مهزيار، وکيل امام، مى‏گويد: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زيادى به شيعيان وارد گرديد و حکومت اموال بسيارى‏از آنان را به عنوان ماليات مصادره کرد. در آن سال، من نامه‏اى‏به امام نوشتم و اين مشکلات را بيان کردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم کرده است و شيعيان تحت فشار قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقره‏اى که سال بر آن گذشته‏است. واجب کردم. ديگر وسايل زندگى مانند حيوانات، ظروف،سودساليانه، باغها و کالاها خمس ندارد. اين تخفيف از ناحيه من‏به شيعيان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستاصل نکند.

افراط و تفريط، ممنوع
خطر انحراف فکرى هميشه جوامع را تهديد مى‏کند. گروهى در باره‏مسايل اعتقادى راه افراط پيش مى‏گيرند و عده‏اى راه تفريط.
پيامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، ميزان و ملاک عقيده صحيح‏را معرفى فرمود و کتاب و عترت را ملاک مصونيت از انحراف شمرد. متاسفانه در بين مسلمانان و شيعيان هميشه عده‏اى گرفتار افراطو دسته‏اى درگير تفريط بودند. محمدبن سنان از کسانى است که درمحبت اهل‏بيت: زياده روى مى‏کرد. به همين جهت‏برخى از علماى‏رجال، او را به غلو متهم مى‏کنند. او مى‏گويد: روزى خدمت امام‏جواد(عليه السلام)نشسته بودم و مسايلى ازجمله اختلافات شيعيان را مطرح‏مى‏کردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچيز نورمحمد(صلي الله عليه واله) و على(عليه السلام)و فاطمه(س)را خلق کرد; سپس اشيا و موجودات ديگررا آفريده، طاعت اهل‏بيت: را برآنان واجب کرد وامور آنها را دراختيار اهل‏بيت: قرار داد. بنابراين، فقط اهل‏بيت: حق دارند چيزى‏را حلال و چيزى را حرام کنند و حلال و حرام آنان نيز به اراده‏خداوند و با اجازه او است. اى محمد! دين همين است. کسانى که‏جلوتر بروند، انحراف و کج رفته‏اند و کسانى که عقب بمانند،پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهل‏بيت: است و تو نيز بايد همين راه‏را طى کنى.

منبع:ماهنامه کوثر

کد خبر 1029884

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha