به گزارش خبرگزاری شبستان، در یکصدمین سالگرد کودتای سوم اسفند۱۲۹۹، به همت پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، همایش نیمروزه «پس از یک قرن؛ واکاوی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹» با حضور و سخنرانی اساتید برجسته، ۳ اسفندماه ۹۹، به صورت مجازی و پخش از طریق ادوبی کانکت برگزار شد.
در این همایش، دکتر «مهدی جمشیدی» عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با موضوع کودتای 1299؛ ائتلافِ انگلیس و روشنفکریِ سکولارِ وطنی سخنرانی کرد و گفت: کودتای سال 1299، از متن رویدادهای درونی و بومزاد ایران برنخواسته بود، بلکه از بیرون، تحمیل شد و به اجرا درآمد. دولت انگلیس برای ایجاد تحولات سیاسی مطلوب خویش در ایران، باید در پی اهرمی برای فشار جدّی و دفعی میگشت تا خواستههایش، تحقّق یابند و جامعه و نظام سیاسی در ایران، در همان راستا قرار گیرند. ملغیشدن قرارداد 1919 که ایران را از نظر سیاسی و اقتصادی به «تحتالحمایه» دولت انگلیس تبدیل میکرد، موجب گردید بهگونهای خشن و تعیینکننده، دست پنهان انگلیس از آستین بیرون آید و بازیسازی کند. این دست پنهان، نیروی اصلی و عمده در کودتای 1299 بود که توانست از نقطهای بیرون از قلمروی تاریخ بومی ایران، نقشآفرینی کند و صحنۀ سیاست را به نفع مقاصد خویش دگرگون سازد. به بیان دیگر، تاریخ ایران در این پاره از حیات خود، غیرطبیعی/ مهندسیشده/ ساخته شده بود و در امتداد سیر حرکت درونی خویش نبود.
عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی افزود: گذشته از سندهایی که دربارۀ دخالت انگلیس در این کودتا وجود دارد، تنها با یک تحلیل قیاسی نیز میتوان دریافت که چه اتفاقی رخ داده است: اولاً رهبر این کودتا، ضیاءالدین طباطبایی بود و رضاخان میرپنج نیز جز بازوی اجرایی و عملیاتی وی، نقشی ایفا نکرد؛ ثانیاً، ضیاءالدین طباطبایی، هرگز به تنهایی و فقط با تکیه بر نیروی نظامی رضاخان نمیتوانست به خود اجازه دهد که در برابر حکومت قاجار، گردنکشی کند و کودتا را به راه اندازد؛ ثالثاً، هیچیک از دولتهای بیگانه در آن دورۀ تاریخی، همچون دولت انگلیس، در ایران فعّال نبودند و ایفای نقش نمیکردند؛ رابعاً، با ملغیشدن قرارداد 1919، دولت انگلیس، انگیزۀ کافی برای انجام کودتا را داشت و محتاج بهانۀ دیگری نبود. بنابراین، باید این کودتا را یک کودتای انگلیسی دانست.
جمشیدی افزود: این کودتا، یک گزینۀ خام و نسنجیده نبود، بلکه انگلیس بهدرستی دریافته بود که زمینۀ اجتماعی نیز برای انجام کودتا فراهم است و چنانچه کودتا به وقوع بپیوندد، مقاومت مردمی در برابر آن شکل نخواهد گرفت. این زمینۀ اجتماعی، سلبی و نفیی بود؛ یعنی تودههای مردم نه ضیاءالدین طباطبایی را میشناختند و نه رضاخان را، و نه گزینۀ کودتا در ذهنشان شکل گرفته بود، بلکه غرض این است که حالوهوای جامعه بهصورتی رقم خورده بود که چنانچه کودتا شکل میگرفت، اینگونه نبود که با مخالفت مردم روبرو شود. ازیکسو، مردم در اثر تلاطمها و نوسانهای مشروطیّت، دچار سرخوردگی و انفعال سیاسی شده بودند و بیعملی و حاشیهنشینی سیاسی را ترجیح میدادند؛ و ازسویدیگر، بیکفایتی و ناکارآمدی احمدشاه قاجار در تدبیر امور ایران، حکومت قاجار را به یک دولت ضعیف و بیرمق تبدیل کرده بود قابلدفاع نیست، چنانکه حتّی توان برقراری نظم و امنیّت را نیز ندارد. بهاینترتیب، خواستههای مردم به حداقلها فروکاهیده شده بود و گویا انتظار داشتند که با استقرار یک دولت قوی و متمرکز و مقتدر، ثبات و تعادل به جامعه بازگردد.
وی ادامه داد: در این میان، دولت انگلیس نمیتوانست بر یک ظرفیّت مهمّ داخلی چشم ببندد و آن را در امتداد هدف خویش بهکار نگیرد، و آن عبارت بود از نیروی روشنفکری سکولار ایرانی که چندی پیش از مشروطیّت، پدید آمده بود و در ماجرای مشروطیّت نیز نقش ایفا کرده و اینک نهفقط در عرصۀ عمومی فعّالیّت داشت و یارگیری میکرد، بلکه بخش مهمّی از مجلس را نیز به تصرّف خود درآورده بود. ضیاءالدین طباطبایی، خودش از جمله نیروهای جریان متجدّد مشروطهخواه بود که سودای قدرت داشت. بههرحال، نیروهای روشنفکری سکولارِ وطنی نیز نهفقط به کودتا روی خوش نشان دادند، بلکه پس از آن نیز، با طرح جمهوری رضاخانی همراه شدند و در نهایت با برافتادن حکومت قاجار و برآمدن پهلوی، حلقۀ فکری اطراف رضاخان را تشکیل دادند و ذهن تهیمایۀ او را از اندیشههای تجدّدی خود پُر کردند. بهاینترتیب، نیروهای روشنفکری که در ابتدا، تعداد انگشتشماری بودند که سخنانشان شنیده نمیشد، بهتدریج به یک طبقۀ اجتماعی تبدیل شدند و آنگاه در ماجرای مشروطیّت، جایابی ساختاری کردند و به درون نظام سیاسی راه یافتند. اینان بهخوبی فهمیده بودند که میتوانند از رضاخان بهعنوان قدرت سیاسی برای پیشبرد هدفهای تجدّدی خود استفاده کنند و چنین نیز کردند.
عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی خاطرنشان کرد: آنچه که در سوّم اسفندماه سال 1299 رخ داد، چند خصوصیّت برجسته داشت. اوّل اینکه این اتّفاق، حاصل ارادۀ آگاهانه و عامدانه بود، نه برخاستۀ از تصادف. تمام شواهد و مدارک، حاکی از آن هستند که دستهای پیدا و ناپیدا در یک طرح هماهنگ و محاسبهشده، این واقعه را رقم زدند و مردم، ناگهان با اتّفاقی مواجه شدند که آن را پیشبینی نمیکردند. البتّه گویا انگلیس، شاه قاجار را از آنچه که رخ خواهد داد، مطّلع کرده و به او اطمینان داده بود که تهدیدی متوجّه او نیست و او تنها باید نظارهگر حادثه باشد و نکوشد جهت آن را تغییر دهد. شاه مفلوک قاجار نیز در برابر عمل انجامنشده، سکوت اختیار کرد تا اساس قدرتش درهمنریزد. دوّم اینکه این اتّفاق، حاصل ارادۀ فراتمدّنی بود؛ یعنی دولت انگلیس که در این واقعه، نقش اوّل و جدّی ایفا کرد، همان دست پنهانی بود که جامعۀ ایران را دستخوش دگرگونی کرد و از جایی بیرون از تاریخ ایران، به دستکاری و تحریف منطق درونی آن پرداخت. روشن است که تمدّن غرب پس از مرحلۀ اشباع درونی، پا از خود فراتر نهاد و به جهانگشایی روآورد و جوامع و ممالک دیگر را بلعید. سوّم اینکه این اتّفاق، یک تغییر مردمسالارانه نبود و ریشه در ارادۀ جمعی نداشت، بلکه کودتا بود و کودتا نیز حرکتی است که مردم در آن، مرعوب و تماشاگر هستند.
وی گفت: این نشان میدهد که تمدّن تجدّدی، برای وصول به هدفهای خود، پروایی از نقض قواعد مردمسالاری ندارد. چهارم اینکه انگلیس در این اتّفاق از استعمار کلاسیک به استعمار نو عبور کرد؛ چنانکه بهجای دخالت مستقیم و آشکار، نیروهای بومی و وطنی را بهگونهای سازماندهی کرد که در جهت مقاصد آن رفتار کنند و یک دولت دستنشانده و پیرامونی را پدید آورند. پنجم اینکه این کودتا، نتیجۀ خویشمرکزانگاری غرب متجدّد بود؛ یعنی قواعد فرهنگی غرب را بر ایران تحمیل کرد و کوشید بر اساس چارچوبهای بیرونی و غیرجهانشمول، طرحی برای جامعۀ دیگر افکند.
نظر شما