خبرگزاری شبستان_گیلان، نوشین کریمی؛ این روزها گرمی هوا به شدت آزار دهنده است، چند کار عقب افتاده داشتم که باید حتما انجام میدادم. با اینکه از قبل نوبت گرفته بودم و سر ساعت به سالن زیبایی رسیدم اما با چند نفری مواجه شدم که بخاطر قطعی برق معطل مانده بودند. چند نفری که برای استنشن مو، کاشت ناخن و مژه در نوبت بودند.
"پریسا" آرایشگری که چند سالی با او آشنا شدهام، همیشه ساده و بیآرایش است، تازه نامزد کرده و من پس از تبریک به او گفتم: عروس خانم هنوز تغییری نکردی و پریسا لبخندی زد و گفت: اتفاقا مادر شوهرم اول از اینکه پسرش میخواهد با یک آرایشگر ازدواج کند، ناراحت بود. اما وقتی چند جلسه بدون اینکه او را بشناسم به آرایشگاه آمد و من را زیر نظر گرفت تا با ازدواجمان موافقت کرد.
پریسا گفت: زیبایی خیلی مهم است و این دختر و پسر ندارد، دخترها برای خودشان و پسرها برای داشتن زنان زیبا، اما هر چیزی یک قیمتی دارد.
وی ادامه داد: البته من به عنوان کسی که خودم معتقدم تا جایی که سوادم اجازه میدهد به مشتریها مشاوره میدهم اما متاسفانه خیلیها اهل آداب و رعایت مسائل شرعی و بهداشتی نیستند و این ناراحت کننده است.
پریسا افزود: وقتی مو و ناخن و مژه ای کاشته میشود آنهم برای مدت طولانی، احکام غسل و وضو را باید در نظر گرفت، اما وقتی اینجا از مشتری میپرسم که میدانند یا خیر، متاسفانه یا نمیدانند یا مسخرهات میکنند که زمان این چیزها گذشته و اصلا لازم نمیدانند و....
وی با ابراز ناراحتی از اینکه بارها از مشتریها خواستهام حداقل برای بچه دار شدن که غسل واجب دارد نکاتی را رعایت کنند گفت: خیلیها میگویند تو کارت را بکن.
درکش میکردم. کسی که در کنار انجام شغل و حرفهاش امر به معروف و نهی از منکر را سر لوحه قرار داده و پای اعتقاداتش ایستاده و میخواهد عفت زن ایرانی سرجایش باشد اما انگار زمانه دارد سر ناسازگاری میگذارد و متولیان فرهنگی جز اینکه صدایشان در منبرها شنیده شود در عمل کارنامهای از آنها دیده نمیشود.
هنوز برق نیامده، مجبورم خداحافظی کنم تا هوا تاریک نشده حداقل به کارهای دیگرم برسم. به بازار شهر میرسم و مغازههای پوشاک را به سرعت نگاه میاندازم، پشت ویترینها چیز مناسبی نمیبینم، از بس پاساژها و مغازهها را این طرف و آنطرف رفتم تا یک لباس پوشیده و مناسب فصل پیدا کنم، خسته شدم. به ناچار پارچه خریدم و وارد اولین مزونی شدم که جلوی راهم بود، ناامید از لباس آماده، لابهلای صفحههای ژورنال دنبال مدل مناسبی برای لباسم هستم، حالا برای انتخاب مدل از خانم خیاط میخواهم که راهنماییام کند.
با توضیحاتی که خودم دادم راحت توانست مدل مد نظرم را روی کاغذ طراحی کند، متر را برداشت تا اندازهگیری کند. خودش را وارسته معرفی کرد و با مهربانی از من پرسید: در این گرما، با این چادر، روسری و مانتوی بلند اذیت نمیشوی؟
معمولا سعی نمیکنم انتخابم را به کسی توضیح دهم اما بهنظرم خانم مودب، عاقل و دنیا دیدهای آمد. برای همين جوابش را دادم و گفتم: هوا که گرمه ولی این حجاب باعث میشه کمتر گرما بهم برسه، چادر مثل سایبان است.
خندهای کرد و گفت: اما برای خیلیها اینطوری نیست دخترم. یادمه در گذشته اکثر مادرها با داشتن چند تا بچه، لبه چادر را به دندان میگرفتند تا از سرشان نیفتد، در یک دست بچه بغل داشتند و با دست دیگر خریدشان را میکشیدند، بچه دیگرشان هم دنباله چادر را میگرفت و چقدر هم این مادر پیاده کارهایش را انجام میداد....
سر صحبت باز شده بود و من هم برای اینکه چیزی گفته باشم گفتم: بله، خدا رو شکر الان وضعیت خیلی بهتره، چادرهای آستین دار طراحی شده و حتی زیر پای همه ماشین هست، زنها هم رانندگی میکنند و راحتتر و بیدردسرتر میتوانند به کارهایشان برسند و دیگر چادر برایشان دست و پاگیر نیست.
شاگرد خیاط پرید میان حرفهایمان و پرسید: لباس مشتری دیروزی و سگش کی باید آماده تحویل بشه!؟ با تعجب از شک چیزی که شنیده بودم پرسیدم: سگ؟ و خیاط و شاگردش با هم خندیدند.
وارسته گفت: دیروز در مزون ما خانم پولداری ست رنگ لباسش را برای سگش هم سفارش داده و.... . دیگر بقیه حرفهایش را نمیشنیدم، مغزم درد گرفته بود، داشتم دیوانه میشدم. کار به جایی رسیده که سگها را در کوچه و خیابان ها می چرخانند و در مزونها برایشان لباس ست سفارش میدهند و....
کارم تمام شده بود و برای آمدن به خانه خواستم که برایم با آژانس بانوان تماس بگیرند. اولین چیزی که وقتی راننده آمد و جلوی پایم ترمز گرفت، لباس روشنی بود که بر تن داشت با موهای کوتاه پسرانه ای که لبه روسری را تا پشت گوشش کنار زده بود و سه ردیف گوشواره حلقهای در سایزهای متفاوت.... سوار شدم و آدرس دقیق را گفتم و حرکت کردیم.
آهنگ غمگینی گذاشته بود و با انگشتانش مدام بر روی فرمان ضرب میگرفت. لاک رنگ و رو رفتهای روی ناخنهای کاشته شدهاش حالم را بد کرد. عجیب فکرم پریشان عفاف و حجابی که دیگر نمیدیدم، شد. وضعیت بازار با لباسها و مدلهای جنجالی، سوپراستارهایی که آزادانه هر لباسی را در سینما و بیرون میپوشند و در فضای مجازی از خود منتشر میکنند، وضعیت آرایشگاهها و حالا مزون خیاطی... با خودم فکر میکنم داریم به کدام سمت می رویم!!
شاید فاصله طبقاتی و شاید هم عدم مدیریت در برنامههای فرهنگی...
ذهنم به گذشته رفت. در تب و تاب سنین عبور از نوجوانی و رسیدن به جوانی، در دوره دبیرستان در کنار خاطرات ترسناک رسیدن به کنکور، استرسی که همسالانم را آزار میداد، نپوشیدن شلوارهای لی لولهای، در نیاوردن موی سر از جلو و پشت مقنعه و بلند نکردن ناخن و لاک نزدن و آرایش نداشتهای بود که هفتهای یکی دوبار مدیر و ناظم مدرسه را به داخل کلاسها میکشاند و واکاوی زیر و روی دانشآموزانی را میکردند که غرور جوانیشان داشت بیرون میزد...
گاهی قیچی بهدست از پشت گیس دانش آموزی بریده میشد و گاهی اولیایی باید میآمد و جواب میداد که چرا دخترش لاک صورتی که جمعه بدستش زده را پاک نکرده و به مدرسه آمده است...
گشتهای کمیته که بعدها اسمشان شد گشتهای ارشاد هم برای کوچه و خیابان بود، برای مراقبت و امنیت اجتماعی بودند، اما با همین اوصاف، ما دهه پنجاه و شصتیها بزرگ شدیم و حالا شاید مادرانی هستیم که نخواستیم فرزندانمان آن ترسها را تجربه کنند، شاید مسئولین هم خسته شدند از کارهایی که کردند و نتوانستند بجای تندروی از خودشان روی خوش نشان بدهند و چهار نفر را به درستی به پذیرفتن حجاب و عفاف دعوت کنند.
متولیان فرهنگی باید فرهنگی را زنده نگه میداشتند که سالیان سال مادران ما با دندان، گوشه آن را حفظ کردند و نگذاشتند از سرشان بیفتد، با آن جنگیدند و انقلاب کردند و شهید دادند و حالا خودمان به راحتی سُرش دادیم به سمت غرب و غربگرایی...
حجاب و عفافی که زمانی مختص زنان میدانستند و حالا مردها هم باید مراقبش باشند. حجاب و عفافی که نتوانستیم به درستی حفظش کنیم و امروز حیا را از خیلیها دور کرده است.
نظر شما