ائمه شیعه مطالب عقلی را بقدر عقول مردم به آن ها می گفته اند

استاد موسسه امام خمینی(ره):معصومین(علیهم السلام) ملتزم به این نبوده اند که تمام حقایق را همانطور که نزد خودشان هست را عینا به مردم بگویند:"انا معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم"

خبرگزاری شبستان:در گفتگوی پیشین با یکی از اصحاب فلسفه اسلامی بدین نکته اشاره شد که فلاسفه اسلامی از سویی به اعتقادات اسلامی خود ملتزم و معتقد بودند و از سوی دیگر با فلسفه یونان  مواجه شدند ودراین مواجهه بسیاری از مسائل را رد یا تصحیح نمودند و  در این میان بسیاری از مسائل عمیق و عالی حکمت  را مطرح که در یونان مطرح نبود را طرح کردند..

 

سؤال؛اینکه در روایات داریم با این مضمون که دین شخص کامل نمی شود مگر اینکه بگوید من معتقدم به همان چیزی که جعفربن محمد(علیه السلام) معتقد بود، با توجه به این پس فرق تعبد و تعقل چه می شود؟
شناختی که به واسطه ی فلسفه و حکمت حاصل شده است - مثلا درباره ی وحدت وجود، یا حدوث نفس- آیا مورد قبول معصوم هم هست؟ و آیا می توان آنچه در حکمت مطرح شده است را اعتقاد قلبی قرار داد و به آن معتقد بود؟ یا اینکه فلسفه را فرا می گیریم و به کار می بریم صرفا به این دلیل که می خواهیم فرق بگذاریم بین تعبد و تعقل؟
به طور کلی آیا تعبد و فهم قابل جمعند؟

جواب استاد:بله قابل جمعند، ببینید موارد زیادی است که در روایات که در روایات مطرح شده و ما واقعا آنها را نمی فهمیم، اما من یک سؤال می پرسم؛مگر جز این است که سلمان و ابوذر هر دو از اصحاب خاص پیامبرند و جزء چند نفری که به بهشت بشارت داده شدند؛ می دانید در روایات تعابیری اینگونه داریم که اگر ابوذر بداند که در قلب سلمان چیست او را تکفیر می کند یا می کشد! در قلب سلمان چه بوده است؟
به هر حال هر چه بوده آنرا از محضر معصوم اخذ کرده است!
جواب استاد : بله درست است اما اینطور نیست که فهم ها فرق می کند یعنی چیزهایی از معصوم (علیه السلام) اخذ کرده که گفته اند نباید به ابوذر بگویی! چرا؟ به خاطر اینکه اگر بگوید او نمی فهمد و یا اینکه اشتباه می فهمد و فکر می کند سلمان کافر است.در مورد جابر جوفی داریم که امام معصوم به او سی هزار روایت تعلیم داد و فرمود لعنت خدا بر تو باد اگر نزد کسی فاش کنی! این نمی تواند مثل روایتی باشد که بین اصحاب شایع بوده بلکه چیزی فوق فهم دیگران بوده، پس یک سری حقایق توسط ائمه اطهار(علیهم السلام) مطرح شده که برای عده ی قلیلی قابل فهم بوده و برای دیگران غیر قابل فهم، وظیفه این گروه دوم در قبال چنین روایاتی چه بوده؟ آیا باید رد می کردند؟ نه بلکه باید می گفتند ما نمی فهمیم ولی علم آن نزد امام است اگر خداوند بخواهد آن علم را روزی ما می گرداند! روایاتی وجود دارد که تا زمان ملاصدرا فهمیده نمی شد و معمولا تأویل می شد بعدا به واسطه ی فلسفه ی ملاصدرا حقایقی از آنها فهمیده شد، و ممکن است حقایقی از آنها فهمیده شده نباشد.
پس باید تعبد را هم قبول کرد یعنی ما می دانیم که این کلام معصوم است اما نمی دانیم مراد او چه بوده است. پس می گوییم من میدانم آنچه معصوم فرموده است خدشه ندارد و درست است و لو اینکه معنای آن را درک نکنم.پس این تعبد است و مشکل ندارد، برای فهم متون دینی مشکلات زیادی وجود دارد، در فقه و اصول، مباحثی را فرا می گیرند ونیز رجال، درایه وهمین مسیری که فقها طی می کنند، این در فروع است و به عمل منتهی می شود، و عمل کننده آن مأجور است چه موافق حکم واقعی باشد و چه مخالف آن، چون بر اساس وظیفه عمل شده، اما وقتی صحبت در فهم حقایق امور است، مثلا در مسأله ای خاص می خواهیم بدانیم عقیده ی واقعی معصوم(علیه السلام) در این مورد چیست؟ و رأی او چیست؟اینجا اصولی جدید احتیاج داریم و از طرفی دیگر باید سند روایت برای ما قطعی باشد و الا اگر ظنی باشد و احتمال، فایده ندارد، دوم اینکه باید بدانیم که روایت توسط راوی نقل به الفاظ نشده باشد، چرا که گاهی روایت توسط راوی نقل به الفاظ شده، مثل آنجا که راوی به امام گفت من نمی توانم الفاظ شما را حفظ کنم، فرمودند همان چیزی که فهمیده ای بگو! اینجا فهم راوی نقل شده نه اصل روایت،
همچنین باید به این حقیقت توجه داشت که معصومین(علیهم السلام) ملتزم به این نبوده اند که تمام حقایق را همانطور که نزد خودشان هست را عینا به مردم بگویند:"انا معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم" ائمه(علیهم السلام) اینگونه اند، در روایت از امام رضا(علیه السلام) نقل شده که کسی نزد ایشان پرسید: که آیا خداوند قادر است زمین را بدون اینکه کوچک شود در یک تخم مرغ بدون اینکه بزرگ شود جا دهد؟ حضرت جواب داد با این مضمون که زمین در چشم تو که کوچک تر از تخم مرغ است نیز گنجیده است.سؤال کننده خوشحال شد و رفت، بعد در روایت است که کسی دیگر همین سؤال را پرسید فرمود "ان الله تعالی لا یوصف بالعجز ولکن هذا لا یکون" این جواب دوم خیلی عمیق تر از جواب اول است. پیداست سؤال کننده اول این را نمی فهمیده لذا امام بیان نفرمودند.
پس مسئله ی بعد، این که باید دانست که فهم سؤال کننده و مخاطب در چه سطحی بوده؟ چرا به جعفر جعفی گفته می شود روایات را نقل نکن، مگرضراره یا محمد بن مسلم انسان های کوچکی بوده اند؟ معلوم است که این روایات برای هر مخاطبی نیست. لذا می بینیم از این جور صحابه کمتر حدیث نقل شده، و بسیاری از روایات مثل آنچه در توحید کافی آمده، بسیار عمیقند و بعد از اینکه سالها انسان هایی بزرگ و نابغه مثل فارابی و ابن سینا و ملا صدرا و دیگران تلاش و ریاضت و تعقل کردند، تازه این توان پیدا شد که عمق بعضی روایات فهمیده شود پس این دو منافاتی ندارند که انسان آنچه را که واقعا نمی فهمد به آن اقرار کند و آنچه را هم که می تواند بفهمد تفسیر عقلی کند، و البته آنچه را هم ظن و گمان نسبت به آن وجود دارد می گوییم باید دید معصوم(علیه السلام) چه چیزی اراده کرده است، و اگر اصلی یقینی داشتیم بر آنچه ظنی است مقدم می داریم. مثلا اگر به نقل مظنون رسیدیم که در مقابل آن عقل قطعی وجود دارد، آن عقل قطعی مقدم است و تفسیر کننده نقل.
سؤال: دسته ای از روایات است که روی آوردن به فلسفه را مذمت می کند مثلا روایتی که از امام حسن عسکری (علیه السلام) هست که در آخر الزمان دانشمندان رو به فلسفه و تصوف می آورند، و نظایر آن، که بر فرض اینکه قطعی الصدور باشند، می بینیم که آلت دست مخالفان فلسفه اند این روایات چگونه تفسیر می شوند؟ در حالی که در همان عصر ظاهرا گروهی که به نوبختی ها معروفند و معاصر امام حسن عسکری (علیه السلام) اند به ترجمه آثار فلاسفه کمک می کردند و ابن ندیم نوشته نوبختی ها شیعه بودند، در این باره توضیحی بفرمایید که جمع این مسائل با هم چگونه ممکن است؟
استاد؛ بنده آن روایت را ندیده ام، و در باب روایاتی که در مذمت فلسفه آمده بصورت اختصاصی کار نکرده ام اما این قدر معلوم است که در روایات گاهی می بینیم که پرداختن به علم کلام مذمت شده و بعد می بینیم خود معصومین(علیهم السلام) متکلم پروری می کنند، همچنین گاهی دیده می شود که به کسی می گویند تو به این بحث ها بپرداز اما دیگری را نهی می کنند، معلوم می شود توانایی افراد فرق می کند پس در مواجهه با چنین روایاتی، باید به این جنبه ها توجه داشت نمی توان گفت که خداوند عقل و قوه فهم را به انسان عنایت فرموده و کار عقل این است که نظام جهان را تفسیر عقلانی کند، ولی بعد بگوید این توانایی را کنار بگذار و از آن استفاده نکن و یا اینکه بکار بستن قوه عقل را تخصیص بزند این ادعا در برخی کتب دیده شده که می گویند تا آنجا که معصوم (علیه السلام)استدلال کرده است و برهان اقامه کرده است مورد قبول است و بیش از آن مجاز نیست، در حالی که استدلال کردن که تعبدی نیست، اگر اصل استدلال نمودن صحیح است که عقل حق دارد شبیه این روش را به کار ببندد و استدلال کند یا اینکه بگوییم استدلال کردن ممنوع است؛ چطور خود آنها در علوم دیگر مثلا در فقه و اصول با عقل پیش می روند و استدلال می کنند، اما در این حوزه تعقل و استدلال را ممنوع می دانند؟ این برخورد منصفانه نیست.

 

پایان پیام/

 

کد خبر 108004

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha