خبرگزاری شبستان-کرمان؛ طاهره بادامچی
صحبت از شهدای نوجوان و وصیت نامه های شهدا که می شد، معمولاً وصیت نامه اش نَقل محافل بود و هست و برای همین اولین بار با همین وصیت نامه بود که با نام او آشنا شدم؛ شهید محسن برهانی، شهید 17 ساله عملیات کربلای 4.
مادربزرگ مرحومش( حاجیه بیبی جلیله قوامی راد) به «ام البنین» دیار کریمان معروف است؛ به دلیل تقدیم سه پسر و نوه اش محسن در راه انقلاب و اسلام؛ همان پسرهایی که ثمره اجابت دعای او در سال 1338 زیر ناودان طلای کعبه بودند؛ خدایا! سه پسر دیگر به من بده که آنان را در راه تو تقدیم کنم.
آن طور که مادر شهید برهانی در برنامه سه شنبه های تکریم برای مدعوین شرح می دهد؛ بانو قوامی راد دختر آیت الله قوام العلما بوده و جدی پدری او به امام سجاد و از مادر به امام صادق علیه السلام می رسند و در جریان ورود امام رضاعلیه السلام، اجداد آنان نیز به ایران می آید.
وی ادامه می دهد: پدرم از سیف الدینی های زرند بود که نزد پدربزرگ مادری ام درس خوانده و روحانی شده بود و رئیس القراء کرمان بودند. اما کارشان حسابداری بود و تاجران بازار حساب و کتاب نزد او می آوردند و موقوفات مسجد جامع دست ایشان بود و علاوه بر آن سه نوبت نمازجماعت مسجد داشت.
خواهر شهیدان سیف الدینی با اشاره به اینکه در زمان طاغوت هم خانه ما فعال بود؛ می گوید: اعلامیه های امام را پس از آن که می خواندیم، درون دبه قرار داده و در چاه خانه می گذاشتیم و ساواک هم مرتب پدر را دستگیر می کرد اما پدر از بس شوخ طبع و خوش اخلاق و مردم دار بود آزاد می شد اما ما در تلاطم این برنامه ها بودیم.
وی درباره فعالیت های اجتماعی خود نیز می گوید: سال ۶۸ بود که دیدم بانوان جایگاه(اجتماعی) در کشور ندارند؛ وزیر وقت کشور آمده بود کرمان، پیشنهاد دادم کمیسیون بانوان شکل بگیرد و او هم این موضوع را برای کل کشور تصویب کرد؛ حالا اما اسمش شده اداره کل بانوان استانداری... به خاطر خدا کار می کردیم تا بازنشست شدیم.
مادر شهید برهانی با اشاره به اینکه سه برادرش محمدحسن، محمدعباس و محمدحسین به ترتیب در سال های ۶۰، ۶۳ و ۶۷ به شهادت رسیدند؛ گفت: محمدحسن 19 ساله و معلم بود؛ محمدعباس طلبه بود که آیت الله حقیقی گفته بود او که می رود، حوزه به هم می ریزد در حالیکه ۴ سال بیشتر در حوزه نبود اما بیش از دو هزار حدیث حفظ بود.
دو برادرم که شهید شدند، مادر گفت یادگاری از آنان نداریم و برای همین محمدحسین را داماد کرد و او یک دختر داشت؛ محمدحسین در والفجر ۸ شیمیایی شد و در حالیکه برای معالجه قصد داشتیم او را به آلمان اعزام کنیم اما در شب عید قربان جلوی چشمان خودمان شهید شد.
مادر شهید برهانی به سراغ قصه محسن می رود:
رفسنجان بودیم، محسن کلاس اول راهنمایی که شد گفت دوستی پیدا کردیم که در سال سوم راهنمایی است، خیلی به خودم می آید. گفتم باید با خانواده او آمد و شد کنیم، ببینم چطور است؛ پس از مدتی دیدم خوب و مؤمن هستند... روز عید غدیرخم با هم عقد اخوت بستند.
برادرانم که شهید شدند ما به خاطر والدین آمدیم کرمان؛ سعید هم به خاطر دوستی با محسن، خانواده اش را راضی کرد انتقالی بگیرند و بیایند کرمان؛ محسن و سعید یکی شده بودند و من به عینه می دیدم. لباس شان مثل هم، کارهایشان و...خیلی با هم صمیمی بودند. محسن خیلی اهل کتاب بود. هر کتابی که بر می داشتم، قبل از آن توسط محسن علامت گذاری شده بود، یعنی آن را خوانده بود.
جبهه که می رفت هم کتاب های درسی و هم دینی را با خود می برد، دین او تحقیقی بود حتی انجیل را هم خوانده بود؛ بعدها حجت الاسلام جلالی، نماینده فعلی مردم رفسنجان و انار در مجلس گفت، محسن دبستان که بود در حوزه علمیه می آمد که درس بگیرد.
داستان می نوشت، شعر می گفت، جودو می رفت و می گفت باید آماده باشیم و... روز قبل از عملیات زنگ زد و با همه صحبت کرد و از همه خداحافظی؛ من نمی دانستم شب عملیات دارند، اما عجیب اینکه آن شب به من خیلی سخت گذشت و اصلاٌ نخوابیدم و کتف من از همان شب درد گرفت که الان هم گاهی می گیرد... بعدها گفتند محسن در عملیات از ناحیه کتف هم آسیب دیده بوده؛ روز چهارم دی در کربلای 4 غواص آرپی چی زن بوده که سعید هم کمکش بود با اینکه در عملیات تمرینی پای او تیر خورده بود و ۲۰ روز هم مرخصی داشته اما گفته بود نمی توانم محسن را تنها بگذارم؛ لباس غواصی با او نداده بودند اما او از کس دیگری گرفته بود و در آن عملیات با هم شهید شدند.
هر دو ۱۰ سال مفقود بودند، من در کنار برادرانم، سنگ یادبودی برای محسن گذاشته بودم، سال ۷۵ که پیکرش بازگشت، سنگ را برداشتیم و محسن را در آن قبر قرار دادیم؛ حدود ۴۵، ۵۰ روز بعد، پیکر سعید برگشت اما کنار محسن جا نبود، من گفتم باید او را هم کنار محسن بگذاریم لذا هر دو در یک قبر هستند؛ بعدها که فضا وسیع تر شد، سنگ های جداگانه برایشان گذاشتیم.
یک بار که عروس امام(ره) را برای سخنرانی به کرمان دعوت کرده بودیم، وصیت نامه محسن را دادم که برای امام ببرد؛ سال بعد که آمد پرسیدم امام مطالعه کردند؟ گفت: بله، فرمودند وصیت نامه همه شهدا خوب است اما این{وصیت نامه شهید برهانی} چیز دیگری است.
سال 84 هم که مقام معظم رهبری تشریف آوردند کرمان و با مادر دیدار کردند، باز وصیت نامه را خدمت ایشان دادم... وقتی مادر از دنیا رفتند، از دفتر ایشان برای عرض تسلیت تماس گرفتند، پرسیدم آیا ایشان وصیت نامه را مطالعه کردند؟ گفتند: بله و فرمودند نور علی نور است.
شهید محمدحسن سيفالدينی راد سی و يكم فروردين1341، در شهرستان كرمان چشم به جهانگشود. وی تا پايان مقطع كاردانی در دانشگاه تربيت معلم درس خواند. معلم بود، به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. پنجم مهر 1360، در آبادان بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.
شهید محمدحسین سيفالدينیراد بيست و ششم آذر1342، در شهرستان كرمان چشم به جهان گشود. وی در سال 1362، ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. معلم بود، به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. دوم مرداد 1367، در بيمارستان كرمان بر اثر صدمات ناشی از مواد شيميایی به شهادت رسيد.
شهید محمدعباس سيفالدينی راد يازدهم بهمن1344، در شهرستان كرمان چشم به جهان گشود. وی طلبه حوزه علميه بود، به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. يكم فروردين 1363، در طلائيه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.
شهید «محسن برهانی» شهریور 1348 در رفسنجان به دنیا آمد و در عملیات کربلای ۴ در تاریخ چهارم دی ماه 1365 در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید و اینگونه شد که بچه حلال زاده عجیب شباهتی به دایی های خود پیدا کرد.
نظر شما