فلسفۀ علم اجتماعیِ اسلامی؛ از ابن‌خلدون تا علامه مصباح

علامه مصباح، معتقد به اصالت جامعه نبود، امّا «سنّت‌های الهیِ اجتماعی» را باور داشت و روشن است که این سنّت‌ها، بر «جامعه» مترتّب می‌شوند؛ حال‌آن‌که چنانچه جامعه از هرگونه وجودی تهی باشد، ترتّبِ سنّت‌های تکوینی بر آن معنا نخواهد داشت.

خبرگزاری شبستان؛گروه اندیشه: مهدی جمشیدی عضو شورای علمی همایش ملی علامه مصباح یزدی؛ فیلسوف علوم اجتماعی اسلامی در نوشتاری به فلسفۀ علم اجتماعیِ اسلامی؛ از ابن‌خلدون تا علامه مصباح پرداخته است که در ادامه می خوانید: 

[۱]. ابن‌خلدون مدّعی بود که راه و روشِ مطالعۀ اجتماعِ انسانی را یافته، و توانسته با «روش‌های برهانی»، آنچه در اجتماعِ انسانی روی می‌دهد را آشکار کند(عبدالرحمن ‌بن خلدون، مقدّمه، ج۱، ترجمۀ محمد پروین‌گنابادی، ص۷۴). او می‌نویسد چون بر آن است که اوضاع و احوالِ اجتماعِ انسانی را روایتِ عالمانه کند و  چنین روایتی، در حکمِ «اِخبار» است و در اِخبار، قاعده این است که درستی یا نادرستیِ خبر، از طریقِ سنجشِ مطابقتِ آن با واقعیّتِ خارجی آشکار می‌گردد، پس روشِ بازشناختنِ حقّ از باطل دربارۀ ممکن یا محال‌ بودنِ خبرها و روایت‌ها از اجتماعِ انسانی، این‌چنین است که به «اجتماعِ انسانی» درنگریم و دربارۀ مسأله‌هایی از قبیلِ «کیفیّاتِ ذاتی و طبیعیِ اجتماع»، «آنچه عارضی و بی‌اهمّیّت است»، و «آنچه ممکن نیست بر آن عارض شود»، داوری کنیم(همان، ص۶۹). او در جای دیگر نیز می‌گوید برای منتقدِ بصیر، تشخیصِ «سَره» یا «ناسَره» بودنِ خبرها و منقولات دربارۀ احوال و اوضاعِ اجتماعِ انسانی، ممکن است؛ چون «اجتماعِ انسانی»، از  «طبایعِ خاص» برخوردار است که می‌توان این قبیل معلومات را بر آنها عَرضه کرد و از نظر مطابقت یا عدم‌مطابقت، سنجید(همان، ص۴).

 

[۲]. علامه مصباح، معتقد به اصالت جامعه نبود، امّا «سنّت‌های الهیِ اجتماعی» را باور داشت و روشن است که این سنّت‌ها، بر «جامعه» مترتّب می‌شوند؛ حال‌آن‌که چنانچه جامعه از هرگونه وجودی تهی باشد، ترتّبِ سنّت‌های تکوینی بر آن معنا نخواهد داشت. «کنش جمعی» – که به تعبیر ابن‌خلدون، «اجتماع انسانی» را باید زمینۀ تحقّق آن دانست – کنش همه یا بیشتر افراد جامعه است و همین است که «متعلَّق» و «موضوع» سنّت‌های الهی قرار می‌گیرد؛ چیزی واقعیّتی، مورد انکار علامه مصباح نیست. وقتی در متن جامعه، یک «جریان اجتماعی» شکل می‌گیرد و عدّۀ عمده‌ای در جهتی روان می‌شوند و غایتی را اراده می‌کنند، خواه‌ناخواه، «واقعیّت اجتماعی» شکل گرفته و «کنش جمعی»، پدید آمده است. پس باید از قلمرو «تبیین فردی» خارج شد و به قلمرو «تبیین اجتماعی» پا نهاد؛ چراکه در اینجا، تحلیل‌هایی که تنها بر «سطح خُرد»، متّکی هستند، قادر به ارائۀ توضیح‌ها و تفسیرهای موجّه نخواهند بود.

 

[۳]. حسّاسیّت نسبت به «امر اجتماعی»، سخنی نیست که علامه مصباح تنها در حوزۀ فلسفۀ علم اجتماعی اسلامی به آن پرداخته باشد، بلکه افزون‌براین، بسیاری از تبیین‌های اجتماعی ایشان نیز بر آن دلالت دارند. روایت جامعه‌شناسانۀ ایشان از «انقلاب اسلامی»، از جمله این نمونه‌هاست. وی در مقام تعلیل انقلاب اسلامی، اگرچه از «تحوّل انفسی و باطنی» غفلت نمی‌کند و تلقّی‌های انسان‌شناختی خویش را به مطالعه‌اش وارد می‌کند، امّا به «منازعه‌ها و کشمکش‌های ساختاری» نیز می‌پردازد و به «امر اجتماعی» نیز بها می‌دهد. وی در آنجا که می‌خواهد به نقش امام خمینی اشاره کرد، ابتدا از «زمینه‌های اجتماعی» سخن می‌گوید و «فضای عمومی» را به تصویر می‌کشد تا مشخص شود که «تاریخ جمعیِ ایرانیان»، چه مسیری را پیموده و با چه مسأله‌ها و معضله‌هایی، دست‌به‌گریبان بوده است. «بسترهای غالبِ اجتماعی» و «شرایط مسلّطِ فکری»، نقطۀ آغازین تحلیل وی است  و تا پایان نیز، بر تحلیل وی سایه افکنده است. وی نه انقلاب را به رهبری شخص امام خمینی فرومی‌کاهد و نه به اراده‌های عاملیّت‌های انسانی، بلکه همه‌چیز را در متن «جهانِ اجتماعی»، فهم  و معنا می‌کند و از این زاویه، تبیین خویش را صورت‌بندی می‌نماید.

 

[۴]. ابن‌خلدون از «روش‌های برهانی» به معنی «درنگریستن به اجتماع انسانی» نام می‌برد و علامه مصباح، چون سهم تجربه را در مطالعه جهان اجتماعی فراوان می‌داند، به مدخلیّت مشاهدات عینی در علم اجتماعیِ اسلامی، باور دارد و ارزش‌ها را بیشتر در مرحلۀ اصول موضوعه، مؤثّر و مولّد می‌شمارد؛ هرچند پاسخ‌ها را نیز از چنین حضوری، بی‌نصیب نمی‌شمارد. ایشان همانند ابن‌خلدون، به سراغ «مطالعۀ جهان اجتماعی» می‌رود و نمی‌خواهد علم اجتماعیِ اسلامی را به «علم اجتماعیِ نقلی»، تقلیل بدهد، بلکه مواجهۀ عینی را اصیل می‌انگارد. آری، علم اجتماعی، ذات تجربی ندارد و نباید روش آن را به روش تجربی، منحصر ساخت، امّا روشن است که چون موضوع مطالعۀ آن، «جهان اجتماعی» است و جهان اجتماعی نیز بیش از هر چیز، «صورت عینی و محسوس» دارد، باید بر روش تجربی تکیه کرد. درعین‌حال، کاربست روش تجربی نیز، فارغ از «مبادیِ فلسفی» و «ریشه‌های ارزشی» نیست و نمی‌توان «سرچشمه‌های پیشینی» آن را که در قلمرو «فلسفۀ مضاف» قرار دارند، نادیده انگاشت.

 

[۵]. سخن ابن‌خلدون دربارۀ «طبع‌مندیِ اجتماع انسانی»، متأثر از رویکردی است که در آن دورۀ تاریخی، رایج بوده است، بلکه حتّی در دورۀ معاصر نیز پاره‌ای از متفکّران اسلامی، چنین نظری دارند. براین‌اساس، دو دسته کیفیّات بر اجتماع انسانی، مترتّب می‌شود: «کیفیّات ذاتی یا طبعی» و «کیفیّات عرَضی». مسأله‌های علم اجتماعی نیز همین چگونگی‌ها و اوصاف هستند. از نظر علامه مصباح نیز، علم اجتماعی به مطالعۀ اوصاف و احکام مترتّب بر جهان اجتماعی که موضوع آن است، می‌پردازد، امّا چون جهان اجتماعی، وجود حقیقی ندارد، سخن‌گفتن از احکام «طبعی» و «وضعی» دربارۀ آن نیز روا نیست، مگر با تسامح و به مثابه ابزار تحلیلی. علامه مصباح در آنجاکه به جامعه و سرشت آن اشاره می‌کند، به خصایص و اوصافِ «مجموعِ افراد یک جامعه» می‌پردازد و آن را معیار داوری خود دربارۀ وضع اجتماعی قرار می‌دهد. پس «حکم اجتماعی»، صواب و واقعی هست، اگرچه وجودی که این حکم را به آن نسبت می‌دهیم، اعتباری است. اگر انسان واجد «طبع» و «اوصاف تکوینی» است و «هویّت پیشااجتماعی» دارد و فرهنگ، طبع ثانوی او را برمی‌سازد، پس آنچه که در جهان اجتماعی می‌گذرد، برآیند همین «وضعِ باطنیِ افراد جامعه» است و هر جامعه‌ای، از این «لایۀ پنهان»، حکایت می‌کند. از زاویۀ تحلیلی می‌گفت گفت جامعه، همچون یک «انسان بزرگ» است که «غالب افراد» را نمایندگی می‌کند.

 

 

کد خبر 1117193

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha