سخت‌‌ترین لحظه‌‌های نبرد  در کتاب «ملازم اول؛ غواص»؛ غواص‌ها فرشته‌اند

غواص‌ها در نقطه حساس دفاع مقدس قرار داشتند؛ بسیاری‌هایشان در دل تاریک آب به شهادت رسیدند و برخی چون راوی کتاب «ملازم اول؛ غواص» رنج اسارت را بر جان خریدند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان، هشت سال جنگ تحمیلی دوران پر فراز و نشیبی بود که در سخت‌ترین شرایط و باوجود تنگناهای متعدد رقم خورد. تنگناهایی که با حضور جهادی نوجوانان و جوانان یکی یکی پشت سر گذاشته شد و این شیرمردان نگذاشتند ذره‌ای از خاک کش.ور به دست دشمن بیفتد.

غواص‌ها از گروه‌هایی بودند که نقش مهمی در دفاع مقدس داشته و در شرایط سخت نبرد با تحمل سرما و خطر ایستادگی کردند. محسن جام بزرگ، غواص و رزمنده دوران دفاع مقدس که رنج روزهای سخت اسارت را چشیده؛ حالا پس از سال‌ها از آن زمان، خاطرات خود را بیان کرده است.

این خاطرات به قلم محسن صیفی کار در کتاب «ملازم اول؛ غواص» به وسیله انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب که به تازگی در همدان رونمایی شده شامل 708 صفحه و 26 روایت است که برخی از عنوان‌های آن عبارتند از سه ماه و هشت روز تمام، قصه‌های تلخ خط اُحد، قلک‌های نارنجکی، گاهی مجنون این جوری می‌شود و غواص‌ها فرشته‌اند.

نویسنده ملازم اول؛ غواص در مقدمه کتابش چنین نوشته است: «حکایت این رزمنده 65 ساله به ماهی‌ای می‌ماند که از شهدا و دریای شهادت دور افتاده است. دریایی که او را به سینه ساحل افکند تا سرنوشت او جور دیگری رقم بخورد. هرچند کم نبودند دوستانی که در دل اروند، تشنه شهید شدند.

جام بزرگ هرچند کمی دیر به جنگ می‌رسد، اما چنان شیفته این دریای معانی و مرام غواصان آن می‌شود که هرگز از جبهه و غواسانش سیر نمی‌شود. زخم عمیق فراق او از همرزمان شهیدش در واحد اطلاعات، عملیات و گردان غواصی لشکر انصارالحسین(ع) چنان جانکاه است که در عظمت و حیرت رفتن آنها گاه در تردید گفتن و نگفتن می‌ماند که نکند آنچه گفته، مجالی برای تنفس خودش بوده باشد.

حکایت او حکایت ویژه‌ای است که در اوج جنگ به فاصله دو سال دو زندان را تجربه می‌کند و از هر دو به سلامت می‌رهد. خاطرات مردی که «تخلیه و تحلیه» عرفانی مجاهدان پیر و جوان را در خود دارد. این سلوک از بلندی‌های حاج عمران در سال 1362 کلید می‌خورد و در کربلای 4 به قله حوت اروند خاتمه می‌یابد و دوباره آغاز می‌شود و این دور چند دور تکرار می‌شود.»

در بخشی از این کتاب آمده است: «حاج حسین همدانی، بادگیری به تن و کلاشی به دوش، چفیه‌ای به گردن با ابروهایی درهم مقابل جمع انصار قرار گرفت. معلوم بود آرام و قرار ندارد؛ بسیجی‌ها و سکوت، باورکردنی نبود، ولی واقعا نفس‌ها در سینه‌ها کپ کرده بود.

چشم‌ها هم منتظر شنیدن حرف‌های حاج حسین بودند. او بالاخره قفل سکوت را شکست و این جوری شروع کرد: «درود بر شهیدانی که جنازه شان روی زمین زیر پای عراقی‌ها مانده است. شهیدانی که دشمن رویشان رقص و پایکوبی راه انداخته است.

ما باید این رقص و پایکوبی را به مجلس عزای دشمن تبدیل کنیم. ما باید یک بار دیگر قدرت اسلام را به نمایش بگذاریم. همگی می‌رویم یا به شهادت می‌رسیم یا آنجا را بازپس می‌گیریم. این راه برگشت ندارد. هر کس نمی‌خواهد نیاید. ممکن است که هیچ کدام زنده برنگردیم؛ اگر زخمی هم شدیم باید تا قطره خونمان بجنگیم. یک ساعت وقت دارید فکرهایتان را بکنید. اگر داوطلب بودید تا یک ساعت دیگر مقابل چادر ستاد جمع ‌شوید.

آن شب شب عاشورایی انصارالحسین(ع) بود. امام حسین(ع) هم در تاریکی شب به یارانش خطاب کرد و فرمود: ما برای نبرد می‌رویم و همه به شهادت می‌رسیم. هر کس می‌خواهد برود. امام بیعت را از آنان برداشت و آنان را برای انتخاب آزاد گذاشت که بمانند یا بروند.»

شب عجیبی بود. آن شب، مبارزه با نفس برای ماندن با ذلت یا رفتن با عزت! دعوای عقل و جهل، دعوای نور و ظلمت، کشمش ایمان و نفاق. ما واقعا خودمان را در عاشورا و انجا تکلیف عاشورایی می‌دیدم. آن تصمیم کار آسانی نبود؛ تصمیم مرگ و زندگی!

ما هم باید به امام خمینی(ره) جواب می‌دادیم که هستیم یا نیستیم. شاید یعضی تردید کردند، اما بسیاری نه! یک ساعت بعد و بلکه کمتر، بیشتر نیروها با هر رسته با سلاح نفر، بی‌سلاح، حمایل بسته، نبسته و بسیاری سربند بسته در محوطه ایستاد و نشسته آماده بودند!

نیروهای واحد همه بودند. حسن ترک زیارت عاشورایی خواند که تمام وجودمان عاشورایی شد. حاج حسین برای گروه پیشگام فقط در حد یک گروهان نیرو برچید؛ شاید بیست و دو نفر. وقتی علی آقا گفت: «می‌رویم» همه آمدند.»

 

 

 

کد خبر 1117388

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha