به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، بعثت رسول اکرم (ص) در ۲۷ ماه رجب موضوع شعر بسیاری از شاعران آئینی کشورمان در مدح حضرت محمد (ص) است، همزمان با بعثت پیامبر بزرگوار اسلام چند شعر با مضمون بعث را مرور می کنیم.
*****
این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است
این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است
این نجات همه در دامن موج خطر است
این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است
*****
بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید
گوش باشید که آوای خدا می آید
بوی عطر از نفس باد صبا می آید
نفس باد صبا روح فزا می آید
پیک وحی است که در غار حرا می آید
«حبيب چايچيان» به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص) چنین سروده است:
گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل مىبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان و ليكن
نيست خزان از پى بهار محمد
سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه نشينند در جوار محمد
سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه فكنده است، اقتدار محمد
سايه نمىماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سيه فام
آيت و الليل و النهار محمد
تا كه بماند اثر ز نكهت مويش
خاك حسين است يادگار محمد
تربتخوشبوى كربلاى معلاست
يك اثر از موى مُشكبار محمد
رايت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون كه يار محمد
من چه بگويم (حسان) به مدح و ثنايش
بس بودش مدح كردگار محمد
«علی معلم دامغانی» شاعر آئینی کشورمان است در بخشی از شعر «رجعت سرخ ستاره» اشاره ای به بعثت مبارک حضرت رسول (ص) دارد:
راوی! به شب، حجاب نکویی، حجاب قبح
راوی! به صبح، صبح شکافنده، صُبحِ صبح
راوی! به فتح، فتح نمایان به آسمان
راوی! به تین و زیت و به افسانه زمان
راوی! بخوان به خواندن احمد در اعتلا
بر بام آسمان، شب معنی، شب حراء
شبها شب اند و قدر، شب عاشقانهها ست
عالم فسانه، عشق فسانه فسانهها ست
راوی! بخوان که رستم افسانه میرسد
جوهرفروش همت مردانه میرسد
راوی! بخوان که افسر سیارگان مه است
راوی! بخوان که مهدی موعود در ره است
باور کنیم رجعت سرخ ستاره را
میعاد دستبرد شگفتی دوباره را
باور کنیم ملک خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه به نام محمد است.
«محمود شاهرخی» شاعر آئینی معاصر نیز درباره بعثت رسول اکرم چنین سروده است:
غنوده کعبه و اُمّ القری به بستر خواب
ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب
نخفته، شب همه شب، دیده ی خدابینش
ز دیده رفته به دامن، سرشک خونینش
بسان مرغ شباهنگ، ناله سر کرده
به کوه، ناله ی جانسوز او اثر کرده
دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود
به کامش، از غم انسان، شرنگ ماتم بود
وجود وی همگی درد و التهاب شده
ز آتش دل خود همچو شمع، آب شده
که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین
عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین
بخوان به نام خدایی که ربّ «ما خلق» است
پدیدآور انسان، ز نطفه و علق است
بخوان که رب تو باشد ز ماسِوا، اکرم
که ره نمود بشر را، به کاربرد قلم
به گوش هوش چو این نغمه ی سروش شنید
هزار چشمه نور از درون او جوشید
ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست
شکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست
درون گلشن جانش، شکفت راز وجود
گشود بار در آن دم به بارگاه شهود
به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند
در آن مشاهده ی منشور، عزتش دادند
چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد
غبار میم، بشد زایل از دل احمد
به بی نشانی مطلق، ازو نشان برخاست
حجاب کثرت موهوم از میان برخاست
دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد
امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد
شاعر دیگری بعث پیامبر اعظم را چنین توصیف کرده است:
درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر
بر آن گزیده ی یزدان، بر آن سراج منیر.
آن شب سکوت خلوت غار حرا شکست
با آن شکست، قامت لات و عزا شکست
آمد به گوش ختم رسولان ندا، بخوان!
مُهر سکوت لعل بشر زان ندا شکست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل
در سرزمین رکن و مقام عصا شکست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت
تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شکست
نوح نبی به ساحل رحمت رسید و خورد
طوفان به پاس حرمت خیرالورا شکست
بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق
تا ختم الانبیا گل لبخند را شکست
عیسی مسیح مُهر نبوّت به او سپرد
زیرا که نیست دین ورا تا جزا، شکست.
«علی اکبر لطیفیان» برای مبعث حضرت رسول (ص) چنین سروده است:
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست
دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست
از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست
یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست:
من عاشق محمدم و جار می زنم
در باطن سکوت ، عذاب است... شک نکن
حرف حساب حرف حساب است... شک نکن
دنیاى بى رسول خراب است.... شک نکن
این"حرف" نیست ، چند"کتاب" است... شک نکن
من عاشق محمدم و جار می زنم
عبد محمدیم اگر ، نوش جانمان
پیوند خورده ایم به دریاى بى کران
فریاد می زند جگرم موقع اذان
اى اهل عرش ، اهل زمین ، اهل آسمان:
من عاشق محمدم و جار می زنم
باید به جاى آه کشیدن دوا نوشت
یا ایها الرسول ، به جاى دعا نوشت
باید همیشه بعد نبى آل را نوشت
معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت:
من عاشق محمدم و جار می زنم
جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو
یا نه غلام حلقه بگوش درش بگو
بالاتر از همه ست ، نه بالاترش بگو
جان نفس نفس زدن دخترش ، بگو:
من عاشق محمدم و جار می زنم
دو نیم می کند تن هتاک را على
ما هم سپرده ایم به شیرخدا ، على
فریاد می زنم صد و ده بار یا على
یا مظهر العجائب و یا مرتضى على:
من عاشق محمدم و جار می زنم
بالاتر است از همه ی مردم زمین
هر آن کسى که با صلوات است همنشین
لحظه به لحظه با نفس امّ مومنین
فریاد می زند جگر من فقط همین:
من عاشق محمدم و جار می زنم
یزدان نوشت ، حیدر کرار هم نوشت
دست شکسته... دست گرفتار هم نوشت
زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت
با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت:
من عاشقم محمدم و جار می زنم
نظر شما