خبرگزاری شبستان: خوش به حال چشمه ها، دشتها، دانهها و سبزهها که بهار این پیام آور گرمی و زندگی از راه می رسد و نوروز به دلهایشان گرمی دوباره می بخشد.
صدای پای بهار درکوچه پس کوچه های شهر و روستاها شنیده می شود و شاعران در این بین بهار را چه زیبا و لطیف دیده اند، فریدون مشیری آنچنان که از آثارش پیداست از بوی باران و سبزه و خاک ورقصیدن باد و عطر نرگس را بهار را بیش از دیگران زیبا می بیند و چندین بهاریه زیبا دارد که بازخوانی آنها خالی از لطف نیست .
نرم نرمک می رسد اینک بهار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک/شاخههای شسته، باران خورده، پاک/ آسمان آبی و ابر سپید /برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد / نغمه شوق پرستوهای شاد / خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار/ خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها / خوش به حال دانهها و سبزهها / خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز / خوش به حال جام لبریز از شراب / خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار / جامه رنگین نمی پوشی به کام / باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست / جامت از آن می که می باید تهی است / ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب / ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ / هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
مشیری در شعر دیگری با عنوان «نوروز می رسد » در ستایش نوروز این عید باستانی و معنوی چنین می سراید:
فریاد زد چکاوک: /نوروز می رسد /تاکِ برهنه گفت: /گرجان به مژده ی تو فشانم روا بود
اما هنوز سرمای بهمنی نشکسته است /وین برف دیر پای انگار تا ابد /بر فرقِ کاج پیرِ خانه نشسته است
آن کاروان شادی و گل /از کدام راه در این هوای سردِ توان سوز می رسد.
بید کهن به رقص درآمد که غم مدار /تا من به یاد دارم /نوروز دل فروز /نوروز جاودانی /نوروز مردمی/در وقت خود شکفته و پیروز می رسد.
هر جای این جهان /که ز ایران نشانه ای ست /در پیشواز نوروز /از شور و شادمانی /از پرچم و چراغ /از سبزه و بنفشه /گل آذین و تابناک
جان پاک، خانه پاک، دل پاک، عشق پاک /چشمی به راه باشد /مشتاق و بی قرار /کاین پنج روز زندگی آموز می رسد.
دیروز را به خاطره بسپار وبازگرد /و آن را عزیزدار /که امروز میرسد.
مشیری اما در بهاریه ای دیگر پنجره ها را می گشاید و روز میلاد اقاقیها را جشن می گیرد:
باز کن پنجره ها را،که نسیم /روز میلاد اقاقیها را /جشن می گیرد /و بهار /روی هر شاخه،کنار هر برگ /شمع روشن کرده ست.
همه چلچله ها برگشتند /وطراوت را فریاد زدند /کوچه یکپارچه آواز شده ست /و درخت گیلاس /هدیه ی جشن اقاقی ها را /گل به دامن کرده ست.
باز کن پنجره ها را،ای دوست /هیچ یادت هست /که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ /برگ ها پژمردند؟ /تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟ /توی تاریکی شبهای بلند /سیلی سرما با تاک چه کرد؟ /با سر و سینه ی گل های سپید /نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟/هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران را باور کن /و سخاوت را در چشم چمن زار ببین /و محبت را در روح نسیم /که در این کوچه تنگ /با همین دست تهی /روز میلاد اقاقی ها را /جشن می گیرد!
خاک جان یافته است /تو چرا سنگ شدی؟/تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ /باز کن پنجره ها را /و بهاران را /باور کن.
پایان پیام/
نظر شما