فلسفه، کلید گنج های بی پایان خوشبختی و سد لغزش ها و انحرافات فکری

فلسفه کمک شایانی به طرد وسواس شیطانی و ردّ مکتب های مادّی و الحادی می کند و شخص را از کژاندیشی‏ها و لغزش ها و انحرافات فکری، مصون می‏دارد و او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست ناپذیری، مسلّح می‏سازد.

خبرگزاری شبستان: در بحث گذشته تعریفی برای فلسفه، ارائه شد و اجمالاً به دست آمد که این علم از احوال کلّی وجود، بحث می‏کند. ولی این مقدار، کافی نیست که به ماهیّت مسائل فلسفی پی ببریم، البتّه شناخت دقیق این مسائل هنگامی حاصل می‏شود که عملاً به بررسی تفصیلی آنها بپردازیم. و طبعاً هر چه بیشتر در اعماق آنها غور کنیم و احاطه‌ی بیشتری پیدا نماییم حقیقت آنها را بهتر در خواهیم یافت. ولی قبل از شروع هم اگر بتوانیم دورنمای روشنتری از آنها داشته باشیم بهتر می‏توانیم فواید فلسفه را درک کرده؛ با بصیرت و بینش بیشتر و با شوق و علاقه‌ی افزونتری به آموختن آن اقدام کنیم. برای این منظور، نخست با ذکر نمونه‏ای از مسائل دیگر علوم فلسفی شروع کرده به تفاوت آنها با مسایل سایر علوم اشاره می‏کنیم آنگاه به بیان ماهیت فلسفه‌ی نخستین و ویژگیهای مسائل آن می‏پردازیم.

 

 

ماهیّت مسائل فلسفی


برای هر انسانی این سؤال اساسی و حیاتی، مطرح است که: آیا زندگی او با مرگ پایان می‏یابد و بعد از آن جز اجزاء متلاشی شده‌ی بدنش، چیزی باقی نمی‏ماند یا پس از مرگ هم حیاتی خواهد داشت؟
روشن است که پاسخ این سؤال از عهده‌ی هیچیک از علوم تجربی مانند فیزیک، شیمی، زمین شناسی، گیاه شناسی، زیست‏شناسی و مانند آنها برنمی‏آید چنانکه محاسبات ریاضی و معادلات جبری هم پاسخی برای این سؤال ندارند. پس علم دیگری لازم است که با روش ویژه‌ی خود به بررسی این مسئله و مانند آن بپردازد و روشن کند که آیا انسان همین بدن مادّی است یا حقیقت نامحسوس دیگری به نام روح دارد؟ و به فرض وجود روح، آیا پس از مرگ، قابل بقاء است یا نه؟
بدیهی است بررسی اینگونه مسائل با روش علوم تجربی، میسّر نیست بلکه باید برای حلّ آنها از روش تعقّلی بهره‏گیری شود و طبعاً علم دیگری می‏باید که چنین مسائل غیر تجربی را مورد بررسی قرار دهد و آن علم النفس یا روانشناسی فلسفی است.


همچنین مسائل دیگری از قبیل اراده و اختیار که اساس مسئولیت انسان را تشکیل می‏دهد باید در این علم، اثبات شود.
وجود چنین علمی و ارزش راه حلهایی که ارائه می‏دهد در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهای عقلانی است. پس باید علم دیگری نیز باشد که به بررسی انواع شناخت و ارزیابی آنها بپردازد تا معلوم شود که ادراکات عقلی چیست؟ و چه ارزشی را می‏تواند داشته باشد؟ و چه مسائلی را می‏تواند حلّ کند؟ و آن نیز یکی دیگر از علوم فلسفی است که «شناخت‏شناسی» نامیده می‏شود.


در زمینه‌ی علوم عملی مانند اخلاق و سیاست هم مسائل اساسی و مهمّی وجود دارد که حلّ آنها از عهده‌ی علوم تجربی برنمی‏آید و از جمله‌ی آنها شناختن حقیقت خیر و شرّ و خوب و بد اخلاقی و ملاک تعیین و تمییز افعال شایسته و ناشایسته است. بررسی اینگونه مسائل هم نیازمند به علم یا علوم فلسفی خاصی است که آنها هم به نوبه‌ی خود نیازمند به «شناخت‏شناسی» خواهند بود.


با دقّت بیشتر معلوم می‏شود که این مسائل با یکدیگر ارتباط دارند و مجموعاً با مسائل خداشناسی، بستگی پیدا می‏کنند: خدایی که روح و بدن انسان و همه‌ی موجودات جهان را آفریده است؛ ‏خدایی که جهان را با نظم خاصّی اداره می‏کند؛ خدایی که انسان را می‏میراند و بار دیگر برای پاداش و کیفر زنده می‏سازد؛ پاداش و کیفری که به کارهای خوب و بد، تعلّق می‏گیرد؛ کارهای خوب و بدی که با اراده و اختیار، انجام گرفته باشد و...


شناخت خدای متعال و صفات و افعال او سلسله مسائلی را تشکیل می‏دهد که در علم «خدا شناسی» (الهیّات بالمعنی الاخص) مورد بررسی قرار می‏گیرد.
امّا همه‌ی این مسائل، مبتنی بر یک سلسله مسائل کلی‏تر و عمومی‏تری است، که قلمرو آنها امور حسّی و مادّی را نیز در برمی‏گیرد، از این قبیل: موجودات در پیدایش و بقاء خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه‌ی فعل و انفعال، تأثیر و تأثّر و علّیت و معلولیت، برقرار است؛ همه‌ی موجوداتی که در تیررس حس و تجربه‌ی انسان قرار دارند زوال پذیرند ولی باید موجود دیگری باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچوجه عدم و نقص، راهی به سوی او نیابد؛ دایره‌ی هستی منحصر به موجودات مادّی و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیّر و متحوّل و متحرّک نیست بلکه انواع دیگری از موجودات هستند که این ویژگیها را ندارند و نیازی به زمان و مکان هم نخواهند داشت.


بحث در باره‌ی اینکه آیا لازمه‌ی هستی، تغیّر و تحوّل و زوال‏پذیری و وابستگی است یا نه، و به دیگر سخن: آیا موجود ثابت و زوال ناپذیر و مستقل و ناوابسته هم داریم یا نه، بحثی است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادّی و مجرّد، ثابت و متغیّر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... می‏انجامد و تا اینگونه مسائل، حل نشود و مثلاً وجود واجب و مجرّدات ثابت نشود علوم خدا شناسی و روانشناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساسی نخواهند داشت. و نه تنها اثبات این مسائل، محتاج به استدلالات عقلی است بلکه اگر کسی بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقّلی را به کار گیرد. زیرا همانگونه که حسّ و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.


بدین ترتیب، روشن شد که برای انسان یک سلسله مسائل مهم و اصولی، مطرح است که هیچیک از علوم خاص حتّی علوم خاص فلسفی، پاسخگوی آنها نیستند و باید علم دیگری برای بررسی آنها وجود داشته باشد و آن همان متافیزیک یا علم کلی یا فلسفه‌ی نخستین است که موضوع آن، اختصاصی به هیچیک از انواع موجودات و ماهیّات متعیّن و مشخّص ندارد و ناچار باید موضوع آن‌را کلی‏ترین مفاهیمی قرار داد که قابل صدق بر همه‌ی امور حقیقی و عینی باشد و آن عنوان «موجود» است البته نه موجود از آن جهت که مثلاً «مادّی» است و نه از آن جهت که «مجرّد» است بلکه از آن جهت که موجود است یعنی «موجود مطلق» یا «موجود بما هو موجود». و چنین علمی جا دارد که «مادر علوم» نامیده شود.


مبادی فلسفه


در بحث گذشته گفته شد که پیش از پرداختن به حلّ مسائل هر علمی باید مبادی آن علم، مورد شناسایی قرار گیرند، اینک سؤالی مطرح می‏شود که: مبادی فلسفه چیست؟ و در چه علمی باید تبیین شود؟
پاسخ این است که شناخت مبادی تصوّری علوم یعنی شناخت مفهوم و ماهیّت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن، معمولاً در خود علم، حاصل می‏شود به این صورت که تعریف موضوع را در مقدمه‌ی کتاب، و تعریف موضوعات جزئی مسائل را در مقدمه­ی هر مبحثی بیان می‏کنند. امّا موضوع فلسفه «موجود» و مفهوم آن بدیهی و بی نیاز از تعریف است. و از این روی فلسفه نیازی به این مبدأ تصوّری ندارد. و اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثی تعریف می‏شود.


و امّا مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: ‏یکی تصدیق به وجود موضوع، و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علم از آنها استفاده می‏شود. امّا وجود موضوع فلسفه، احتیاج به اثبات ندارد زیرا اصل هستی، بدیهی است و برای هیچ عاقلی، قابل انکار نیست دست کم هر کسی به وجود خودش آگاه است و همین قدر کافی است که بداند مفهوم «موجود» مصداقی دارد آنگاه درباره‌ی سایر مصادیق به بحث و تحقیق بپردازد و بدین ترتیب مسئله‏ای برای فلسفه پدید می‏آید که سوفیستها و شکاکان و ایدآلیستها از یک سو و دیگر فلاسفه از سوی دیگر در آن، اختلاف دارند.


و امّا قسم دوم از مبادی تصدیقی یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل، قرار می‏گیرند نیز به دو دسته تقسیم می‏شوند: یکی اصول نظری (=غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و «اصول موضوعه» نامیده می‏شود و چنانکه قبلاً اشاره شد کلی‏ترین اصول موضوعه در فلسفه‌ی اُولی اثبات می‏گردد یعنی پاره‏ای از مسائل فلسفه، اصول موضوعه‌ی سایر علوم را اثبات می‏کنند. و خود فلسفه‌ی اُولی اساساً نیازی به چنین اصول موضوعه‏ای ندارد هر چند ممکن است در دیگر علوم فلسفی مانند خداشناسی و روانشناسی فلسفی و فلسفه­ی اخلاق از اصولی استفاده شود که در فلسفه‌ی نخستین یا دیگر علوم فلسفی و یا حتّی در علوم تجربی، ثابت شده باشد.


دسته‌ی دوم از اصول، قضایای بدیهی و بی نیاز از اثبات و تبیین است مانند قضیّه‌ی محال بودن تناقض. و مسائل فلسفه‌ی اُولی فقط نیاز به چنین اصولی دارند ولی این اصول، احتیاجی به اثبات ندارند تا در علم دیگری اثبات شوند. بنابراین، فلسفه‌ی نخستین، احتیاجی به هیچ علمی ندارد خواه علم تعقّلی باشد یا تجربی یا نقلی. و این یکی از ویژگیهای مهمّ این علم می‏باشد، البته باید علم منطق و همچنین شناخت شناسی را استثناء کرد نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی بر اساس اصول منطقی، انجام می‏گیرد و نیز مبتنی بر این اصل است که حقایق فلسفی، قابل شناخت عقلانی می‏باشد یعنی وجود عقل و توان آن بر حلّ مسائل فلسفی، مفروغٌ عنه است. ولی می‏توان گفت آنچه مورد نیاز اساسی فلسفه است همان اصول بدیهی منطق و شناخت شناسی است که در واقع نمی‏توان آنها را «مسائل» و محتاج به اثبات بشمار آورد و بیاناتی که درباره‌ی آنها می‏شود در حقیقت بیانات تنبیهی است.

 

 

هدف فلسفه


هدف نزدیک و غایت قریب و بی واسطه‌ی هر علمی آگاهی انسان از مسائلی است که در آن علم، مطرح می‏شود، و سیراب کردن عطشی است، که بشر بالفطره نسبت به فهمیدن و دانستن حقایق دارد. زیرا یکی از غرایز اصیل انسان غریزه‌ی حقیقت جویی یا حسّ کنجکاوی سیری ناپذیر و مرز ناشناس است و ارضاء این غریزه یکی از نیازهای روانی وی را بر طرف می‏کند، هر چند این غریزه در همه‌ی افراد بطور یکسان، بیدار و فعّال نیست ولی در هیچ فردی هم کاملاً خفته و بی اثر نمی‏باشد.


ولی معمولاً هر علمی فواید و نتایجی دارد که مع الواسطه بر آن، مترتّب می‏شود و به نحوی در زندگی مادّی و معنوی و ارضاء سایر خواستهای طبیعی و فطری انسان، اثر می‏گذارد. مثلاً علوم طبیعی زمینه را برای بهره‏برداری بیشتر از طبیعت و بهزیستی مادّی، فراهم می‏کنند و با یک واسطه با زندگی طبیعی و حیوانی انسان، مربوط می‏شوند، و علوم ریاضی با دو واسطه ما را به این هدف می‏رسانند. هر چند ممکن است بنحو دیگری در زندگی معنوی و بُعد انسانی بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامی است که با شناختهای فلسفی و الهی و توجّهات قلبی و عرفانی، توأم شوند و پدیده‏های طبیعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حکمت و رحمت الهی، ارائه دهند.


رابطه‌ی علوم فلسفی با بُعد معنوی و انسانی بشر نزدیکتر از رابطه­ی علوم طبیعی است و چنانکه اشاره کردیم علوم طبیعی هم به کمک علوم فلسفی با بُعد معنوی انسان، ارتباط می‏یابند. این رابطه بیش از همه‌ی در خداشناسی و سپس در روانشناسی فلسفی و فلسفه‌ی اخلاق، تجلّی می‏کند. زیرا فلسفه‌ی الهی است که ما را با خدای متعال آشنا می‏کند و ما را از صفات جمال و جلال وی آگاه می‏سازد و زمینه‌ی ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بی‏نهایت، فراهم می‏نماید. و علم النفس فلسفی است که شناخت روح و صفات و ویژگیهای آن‌را میسّر می‏کند و ما را از جوهر انسانیّت، آگاه می‏سازد و بینش ما را نسبت به حقیقت خودمان وسعت می‏بخشد و به فراسوی طبیعت و ماورای مرزهای محدود زمان و مکان، رهنمون می‏گردد و به ما می‏فهماند که زندگی انسان، محدود و محصور در چارچوبه‌ی تنگ و تاریک زندگی مادّی و دنیوی نیست. و فلسفه‌ی اخلاق و علم اخلاق است که راههای کلّی آراستن و پیراستن روح و دل، و کسب سعادت ابدی و کمال نهائی را نشان می‏دهد.


امّا چنانکه قبلاً اشاره کردیم به دست آوردن همه‌ی این معارف ارزنده و جانشین ناپذیر، در گرو حلّ مسائل شناخت شناسی و هستی شناسی است. پس فلسفه‌ی اُولی کلید گنجهای شایگان و پایان ناپذیری است که خوشبختی و بهره‏مندی جاودانی را نوید می‏دهد، و ریشه‌ی پر برکت ‏«شجره‌ی طیّبه»‏ای است که انواع فضایل عقلی و روحی و کمالات بی‏کران معنوی و الهی را به بار می‏آورد و بزرگترین نقش را در فراهم کردن زمینه‌ی تکامل و تعالی انسان، ایفاء می‏نماید.


افزون بر این، فلسفه کمک شایانی به طرد وساوس شیطانی و ردّ مکتبهای مادّی و الحادی، انجام می‏دهد و شخص را در برابر کژاندیشی‏ها و لغزشها و انحرافات فکری، مصون می‏دارد و او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست ناپذیری، مسلّح می‏سازد و به وی توان دفاع از بینشها و گرایشهای صحیح و حمله و هجوم بر افکار باطل و نادرست می‏بخشد.


بنابراین، فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده‌ی بی‏نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی‏بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگهای ضد اسلامی، فوق العاده مؤثّر می‏باشد.
 

 

ادامه دارد...

 

 

پایان پیام/
 

کد خبر 11557

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha