انسانیت حقیقی انسان درگرو دستاوردهای فلسفه

ریشه‏ای‏ترین مسائلی که برای هر انسان آگاه، مطرح است و در سرنوشت فردی و اجتماعی بشر، نقش حیاتی را ایفاء می‏نماید همان مسائل بنیادی جهان بینی است، مسائلی که حلّ قطعی و نهایی آنها مرهون تلاشهای فلسفی است.

خبرگزاری شبستان: خورشید، تازه سر از بستر آبهای سبز دریا برداشته و اشعه‌ی زرفام خود را بر چهره‏های خواب آلوده‌ی سرنشینان کشتی تابانده است سرنشینانی که به تازگی از خواب دوشین بیدار شده‏اند و با خیال راحت و بی‏خبر از همه‌ جا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمی ها پرداخته‏اند، و کشتی همچنان در اقیانوس کران ناپیدا پیش می‏رود.
در این میان یک نفر که هشیارتر به نظر می‏رسد اندکی به فکر فرو می‏رود و آنگاه رو به همنشینان کرده می‏پرسد: « ما به کجا می‏رویم؟» دیگری که گویی از خواب پریده است حیرت زده همین سؤال را از دیگران می‏کند و ... بعضی آنچنان سرمست شادی و سرگرمی هستند که وقعی به آن نمی‏نهند و بدون اینکه به پاسخ آن بیندیشند به کار خود ادامه می‏دهند، ولی این سؤال، اندک اندک گسترش می‏یابد و به ملوانان و ناخدا هم می‏رسد، آنها هم بدون اینکه پاسخی داشته باشند سؤال را تکرار می‏کنند و سرانجام علامت سؤالی بر فضای کشتی، نقش می‏بندد و دلهره عجیب، و پریشانی فراگیری پدید می‏آید...


آیا این صحنه‌ی تخیّلی، داستان مردم جهان نیست که بر سفینه‌ی عظیم زمین سوارند و در حالی که در فضای کیهانی بدور خود می‏چرخند اقیانوس بی‏کران زمان را درمی‏نوردند؟ و آیا مَثَل ایشان مثل چارپایانِ سر در آخور نیست؟ چنانکه قرآن کریم می‏فرماید: «یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأکُلُّونَ کَما تَأکُلُ الْأنْعامُ» (1) بسان چارپایان بهره می‏گیرند و می‏خورند. و نیز می‏فرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بَها وَ لَهُم اَعْیُنٌ لا یُبْصِروُنَ بَها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعونَ بِها اُولئِکَ کاَلانْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِکَ هُمْ الْغافِلُون» (2) دلهایی دارند که با آنها حقایق را در نمی‏یابند و چشمهایی دارند که با آنها نمی‏بینند و گوشهایی دارند که با آنها نمی‏شنوند، ایشان مانند چارپایان بلکه گمراهتر از آنانند، ایشان همان غافلانند.


آری! این، داستان انسان عصر ما است که همراه با پیشرفت شگرف تکنولوژی، دچار حیرت و سردرگمی شده و نمی‏داند از کجا آمده؟ و به کجا می‏رود؟ و به کدام سوی باید رو کند؟ و از کدام راه باید برود؟ و اینچنین است که در عصر فضا مکاتب پوچ گرایی و نهیلیسم و هیپیسم، ظهور می‏کند و چونان سرطان به جان فکر و روح انسان متمدّن می‏افتد و به مانند موریانه پایه‏های کاخ انسانیت را می‏خورد و سست می‏کند.


امّا این سؤالات از سوی آگاهان، مطرح شده و نیمه هشیاران را به خود آورده و اندیشمندان را برای یافتن پاسخ، به اندیشیدن واداشته است، گروهی که آمادگی لازم برای درست اندیشیدن را دارند به پاسخهای صحیح و روشنگر و جهت دهنده‏ای دست می‏یابند و مقصد حقیقی را می‏شناسند و با شوق، به پیمودن راه مستقیم می‏پردازند، ولی کسانی هم در اثر نارسایی فکر و عوامل روانی چنین می‏پندارند که این کاروان را نه آغازی است و نه انجامی، و همواره کشتیهایی در پهنه‌ی اقیانوس پدید می‏آیند و به وسیله‌ی امواجِ خروشان و بی‏هدف به این سوی و آن سوی کشانده می‏شوند و پیش از آنکه به ساحل اَمن و آسوده‏ای برسند در دل دریا غرق می‏گردند «وَ قالوا اِنْ هِی اِلّا حَیاتُناَ الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحیی وَ ما یُهْلِکُنا اِلّا الدَّهْر» (3) گفتند که جز این زندگی دنیا حیاتی نیست، می‏میریم و زنده می‏شویم، و کسی جز روزگار ما را نابود نمی‏سازد.


به هر حال، این پرسشها خواه ناخواه برای انسان آگاه، مطرح است که: آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راست به سوی مقصد کدام؟.
و بدیهی است که دانشهای طبیعی و ریاضی، پاسخی برای آنها ندارند، پس چه باید کرد؟ و پاسخ درست این سؤالات را از چه راهی باید به دست آورد؟
در قسمت های گذشته راه یافتن پاسخ این پرسشها معلوم شده است. ‏یعنی هر یک از این سؤالات اساسی سه گانه، مربوط به شاخه‏ای از فلسفه است که باید با روش تعقّلی مورد بررسی قرار گیرد و همه‌ی آنها نیازمند به متافیزیک و فلسفه‌ی اُولی است پس باید از شناخت شناسی و هستی شناسی، آغاز کنیم و سپس به سایر علوم فلسفی بپردازیم تا پاسخهای صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم. 
 

یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهان بینی صحیح است


سرگردانی و حیرتی که دامنگیر انسان عصر فضا شده در مسائل فردی و شخصی، محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعی را نیز در بر گرفته و در مکتبها و سیستمهای سیاسی ـ ‌‌‌‌‌اقتصادی مختلفی متبلور شده است و با اینکه این نظامهای دست بافتِ بشر بارها امتحان نارسایی و ناشایستگی خود را داده‏اند هنوز هم جوامع سرگردان بشری دست از آنها برنداشته‏اند و کسانی هم که از آنها سرخورده شده‏اند در همان مسیرهای انحرافی، گام برمی‏دارند و به دنبال دست بافته های جدیدی از همان قماشها می‏گردند و هر بار که «ایسم» تازه‏ای در صحنه‌ی ایدئولوژیها ظاهر می‏شود، گروهی گمراه را به سوی خود جذب می‏کند و جنجال و غوغایی به راه می‏اندازد و طولی نمی‏کشد که ناکام و شکست خورده، سقوط می‏نماید تا چه وقت با نام و رنگ و بوی دیگری ظاهر شود و عدّه‏ای دیگر را بفریبد.

 

گویی این گمراهان نگون بخت،‏ سوگند یاد کرده‏اند که هرگز به ندای حق، گوش فرا ندهند و سخن رهبران الهی را نشنوند و بر ایشان همی خرده گیرند که چرا دست شما از زر و سیم و زرق و برق جهان تهی است، و اگر راست می‏گویید چرا کاخهای سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست!
آری؛ اینان دنباله رو کسانی هستند که قرآن کریم داستانهایشان را پی در پی در گوش جهانیان فرو خوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتِ ‏شوم آنان دعوت کرده است. امّا گوش شنوا کجاست؟!


باری، از باب دعوت با شیوه‌ی حکمت می‏بایست گفت: نظامهای اجتماعی می‏بایستی بر اساس آگاهی از ساخت فطری انسان و همه‌ی ابعاد وجودی وی و با توجّه به هدف آفرینش و شناخت عواملی که او را در رسیدن به هدف نهایی کمک می‏کند تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیده‏ای در توان مغزهای انسانهای عادی نیست. و آنچه از اندیشه‌ی ما می‏توان انتظار داشت شناختن مسائل بنیادی و شالوده‏های کلّی این نظامهاست که می‏بایست هر چه محکمتر و استوارتر پی‏ریزی گردد یعنی شناخت آفریننده­ی جهان و انسان، و شناخت هدف‏داری زندگی بشر، و شناخت راهی که آفریننده‌ی حکیم برای سیر و حرکت به سوی هدف نهایی فراروی بشر گشوده است. آنگاه نوبت دل به او سپردن است، و سر در راه آوردن، و از راهنماییهای الهی پیروی کردن، و گام استوار برداشتن، و بدون هیچ تردید و تزلزلی راه پیمودن و شتاب گرفتن.
 

 امّا اگر کسانی از نعمت خدادادی عقل، بهره نگرفتند و به آغاز و انجام هستی نیندیشیدند و مسائل بنیادی زندگی را حل نکردند و به دلخواه خود راهی برگزیدند و نظامی پدید آوردند و نیروهای خود و دیگران را بر سرِ آن گذاشتند، چنین کسانی باید به پی‏آمدهای خودخواهیها و نابخردیها و هوی‏پرستیها و کژاندیشیها و کجرویهای خودشان هم ملتزم شوند، و سرانجام نباید کسی را بر ناکامیها و بدبختیهای جاودانه‏شان سرزنش کنند.
آری! یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهان بینی صحیح است و تا پایه‏های جهان بینی، استوار نگردد و مسائل بنیادی آن به صورت درست حل نشود و وسوسه‏های مخالف، دفع نگردد نمی‏توان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و کارساز و راهگشایی امید بست، و تا «هست»ها را نشناسیم نمی‏توانیم «باید»ها را بشناسیم.
 

و مسائل بنیادی جهان بینی همان پرسشهای سه‏گانه‏ای است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهای قطعی و قانع کننده‏ای برای آنها می‏جوید. و بی‏جهت نیست که دانشمندان اسلامی آنها را «اصول دین» نامیده‏اند: خدا شناسی در پاسخ «آغاز کدام است؟» معاد شناسی در پاسخ «انجام کدام است؟» و وحی و نبوّت شناسی در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟».
و ناگفته پیدا است که حلّ صحیح و قطعی آنها مرهون اندیشه‏های عقلی و فلسفی است، و بدین ترتیب از راه دیگری به اهمیّت و ضرورت مسائل فلسفی، و پیشاپیش آنها شناخت‏شناسی و هستی شناسی پی می‏بریم.
 

انسانیت حقیقی انسان در گرو دستاوردهای فلسفه است


راه سومی برای شناختن اهمیّت و ضرورت فلسفه وجود دارد که می‏تواند انسانهای والا همّت و تعالی‏جو را برانگیزاند و آن این است که اساساً انسانیت حقیقی انسان در گرو دستاوردهای فلسفه است و بیانش این است:
همه‌ی حیوانات با این ویژگی شناخته می‏شوند که افعال خود را با شعور و اراده‌ی برخاسته از غرایز، انجام می‏دهند و موجودی که هیچ نحو شعوری ندارد از صف حیوانات، خارج است. در میان حیوانات، نوع ممتازی وجود دارد که نه درک او منحصر به درک حسّی است و نه اراده‌ی وی تابع غرایز طبیعی، بلکه نیروی درک کننده‌ی دیگری به نام عقل دارد که اراده‏اش در پرتو راهنمایی آن، شکل می‏گیرد. و به دیگر سخن: امتیاز انسان به نوع بینش و گرایش اوست. پس اگر فردی تنها به ادراکات حسّی، قناعت ورزد و نیروی عقل خود را درست بکار نگیرد و انگیزه‌ی حرکات و سکناتش هم همان غرایز حیوانی باشد در واقع، حیوانی بیش نیست بلکه به تعبیر قرآن کریم از چهارپایان هم گمراهتر است!


بنابراین، انسان حقیقی کسی است که عقل خود را در راه مهمترین مسائل سرنوشت‏ساز به کار گیرد و بر اساس آنها راه کلّی زیستن را بشناسد و سپس با جدّیت به پیمودن آن بپردازد. و از بیانات گذشته معلوم شد که ریشه‏ای‏ترین مسائلی که برای هر انسان آگاه، مطرح است و در سرنوشت فردی و اجتماعی بشر، نقش حیاتی را ایفاء می‏نماید همان مسائل بنیادی جهان بینی است، مسائلی که حلّ قطعی و نهائی آنها مرهون تلاشهای فلسفی است.
حاصل آنکه بدون بهره‏گیری از دستاوردهای فلسفه نه سعادت فردی میسّر است و نه سعادت اجتماعی و نه رسیدن به کمال حقیقی انسانی.
 

جواب چند شبهه


در برابر این بیانات، ممکن است شبهاتی مطرح شود که به ذکر مهمترین آنها و جواب هر یک می‏پردازیم:
ش 1. این بیانات هنگامی می‏تواند ضرورت فلسفه را اثبات کند که جهان بینی را منحصر به جهان بینی فلسفی، و راه شناختن مسائل بنیادی آن‌را منحصر در فلسفه بدانیم، در صورتی که جهان بینی‏های دیگری هم وجود دارد، مانند جهان بینی علمی، جهان بینی دینی و جهان بینی عرفانی.
ج 1. چنانکه بارها توضیح داده‏ایم حلّ اینگونه مسائل در توان علوم تجربی نیست و بنابراین، جهان بینی علمی (به معنای صحیح) واقعیّتی ندارد. و اما جهان بینی دینی در صورتی کارساز خواهد بود که ما دین حق را شناخته باشیم ولی این شناخت، متوقف بر شناختن پیامبر و فرستنده‌ی او یعنی خدای متعال است و روشن است که به استناد محتوای وحی نمی‏توان فرستنده و گیرنده‌ی آن‌را اثبات کرد. و مثلاً نمی‏توان گفت: چون قرآن می‏گوید خدا هست پس وجود او ثابت می‏شود! و امّا جهان بینی عرفانی چنانکه در رابطه‌ی فلسفه و عرفان اشاره شد متوقّف بر شناخت قبلی خدای متعال و شناخت راه صحیح سیر و سلوک است که می‏بایست بر اساس اصول فلسفی، اثبات شود. پس همه‌ی راهها در نهایت به فلسفه، منتهی می‏شود.
 

ش 2. تلاش برای حلّ مسائل جهان بینی و فلسفه در صورتی شایسته است که شخص به نتیجه‌ی تلاش خود امیدوار باشد ولی با توجّه به عمق و گستردگی این مسائل، چندان امیدی به موفقیت نمی‏توان داشت. بنابراین، بهتر است به جای صرف عمر در راهی که پایان آن معلوم نیست به بررسی مسائلی بپردازیم که امید بیشتری به حلّ آنها داریم.
ج 2. اولاً امید به حلّ این مسائل به هیچ وجه کمتر از امید به نتایج تلاشهای علمی دانشمندان در کشف اسرار علمی و تسخیر نیروهای طبیعت نیست. و ثانیاً ارزش احتمال، تنها تابع یک عامل یعنی «مقدار احتمال» نیست بلکه عامل دیگری را نیز باید منظور داشت و آن «مقدار محتمَل» است و حاصل ضرب این دو عامل است که ارزش احتمال را تعیین می‏کند. و با توجه به اینکه «محتمَل» در اینجا سعادت بی نهایت انسان در جهان ابدی است مقدار احتمال هر قدر هم ضعیف باشد باز هم ارزش احتمال، بیشتر از ارزش احتمال موفقیّت در هر راهی است که نتیجه‌ی آن محدود و متناهی باشد.
 

ش 3. چگونه می‏توان به ارزش فلسفه، مطمئن بود در حالی که دانشمندان زیادی با آن مخالفت کرده‏اند و حتی روایاتی نیز در مذمّت آن، نقل شده است؟
ج 3. مخالفت با فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزه‏های متفاوتی انجام گرفته است. ولی مخالفت دانشمندان آگاه و بی غرض مسلمان در واقع به معنای مخالفت با مجموعه اندیشه‏های فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها ـ دست کم به نظر ایشان ـ با مبانی اسلامی، موافق نبوده است. و اگر روایت معتبری هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنی بود. امّا منظور ما از تلاش فلسفی عبارتست از بکار گرفتن عقل در راه حلّ مسائلی که تنها با روش تعقّلی قابل حلّ است. و ضرورت این کار مورد تأکید آیات محکمه‌ی قرآن کریم و روایات شریفه می‏باشد چنانکه نمونه‏های فراوانی از این تلاش در روایات و حتّی در متن قرآن کریم، ملاحظه می‏شود مانند استدلالهایی که در باب توحید و معاد در کتاب و سنّت شده است.
 

ش 4. اگر مسائل جهان بینی با روش تعقّلی و فلسفی در کتاب و سنّت، بررسی شده دیگر چه نیازی هست که ما به کتب فلسفی و مباحث مطرح شده در آنها بپردازیم، مباحثی که غالباً از یونانیان، اقتباس شده است؟
ج 4. اولاً طرح مباحث فلسفی در کتاب و سنّت، ماهیّت فلسفی آنها را تغییر نمی‏دهد. ثانیاً استخراج این دسته از مسائل و تنظیم آنها در شکل یک علم، هیچ مانعی ندارد چنانکه در مورد فقه و اصول و سایر علوم اسلامی، انجام گرفته است. و سابقه‌ی این مباحث در کتب یونانیان و حتّی اقتباس از آنها از ارج این مسائل نمی‏کاهد چنانکه حساب و طبّ و هیئت نیز چنین است. ثالثاً در کتاب و سنّت، تنها شبهاتی مورد بررسی قرار گرفته که در آن عصر، شایع بوده است و این مقدار برای پاسخگوئی به شبهاتی که نو به نو از سوی مکتبهای الحادی، القاء می‏شود کافی نیست بلکه می‏بایست طبق تأکیدات قرآن کریم و سخنان پیشوایان دینی، تلاشهای عقلانی گسترش یابد تا آمادگی کافی برای دفاع از عقاید حقّه و پاسخگوئی به هر گونه شبهه‏ای درباره‌ی آنها حاصل شود.


ش 5. بهترین دلیل بر نقص فلسفه، اختلافاتی است که در میان خود فلاسفه وجود دارد و توجّه به آنها موجب سلب اطمینان از صحّت روش ایشان می‏شود.
ج 5. اختلاف در مسائل نظری هر علمی امری اجتناب ناپذیر است چنانکه فقهاء نیز در مسائل فقهی اختلافاتی دارند در صورتی که اینگونه اختلافات، دلیل بطلان علم فقه و روش ویژه‌ی آن نمی‏شود چنانکه اختلاف دو نفر ریاضی‏دان هم در باره‌ی یک مسأله­ی ریاضی، دلیل بطلان ریاضیات نیست. و توجّه به این اختلافات، باید انگیزه‌ی نیرومندی برای اندیشمندان متعهّد باشد که بر تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار خود بیفزایند تا به نتایج مطمئن تری دست یابند.
 

ش 6. کسانی دیده شده‏اند که در علوم فلسفی، تحقیقات قابل تحسینی داشته‏اند ولی هم در مسائل شخصی و اخلاقی دارای نقطه ضعفهایی بوده‏اند و هم در مسائل اجتماعی و سیاسی. پس چگونه می‏توان فلسفه را کلید سعادت فردی و اجتماعی دانست؟
ج 6. تأکید بر اهمیت و ضرورت فلسفه به این معنی نیست که این علم، علّتِ تامّه و شرط کافی برای داشتن ایدئولوژی صحیح و رفتار عملی بر طبق آن است بلکه به این معنی است که شرط لازم برای دستیابی به ایدئولوژی مطلوب می‏باشد. یعنی پیمودن راه راست، متوقف بر شناختن آن است و شناخت راه مستقیم، متوقف بر داشتن جهان بینی صحیح و حلّ مسائل فلسفی آن. و اگر کسی گام اول را درست برداشت ولی در گام دوم ایستاد یا منحرف شد دلیل آن نیست که در گام اول هم منحرف بوده است بلکه باید علّت توقّف یا انحراف او را در گام دوم پی‏جویی کرد. 

خلاصه


1 ـ انسان عصر فضا علی رغم پیشرفت شگرف در زمینه‏های تجربی و صنعتی، در حلّ مسائل بنیادی جهان بینی که شالوده‌ی زندگی انسانی را تشکیل می‏دهند ناتوان است و بعضی مانند چهارپایانِ سر در آخور، تنها به ارضاء غرایز حیوانی پرداخته‏اند و اصلاً توجّهی به این مسائل ندارند، و بعضی دیگر در حلّ آنها وامانده‏اند و پوچ‏گرا شده‏اند.


2 ـ مکتبهای متناقض سیاسی ـ اجتماعی و نظامهای اقتصادی سرمایه‏داری و سوسیالیسم نیز نمونه‏هایی از سرگردانی انسان در حلّ مسائل اجتماعی است که به نوبه‌ی خود از فقدان بینش صحیح در مسائل فلسفی، نشات می‏گیرد.


3 ـ انسان واقعی کسی است که نخست عقل خود را در راه شناخت هستی و حلّ مسائل بنیادی جهان بینی بکار گیرد و بفهمد کیست؟ و از کجا و در کجا و به سوی کجاست؟ و آنگاه بر اساس شناخت این «هست‌»ها به شناختن راه صحیح برای رسیدن به هدف نهائی یعنی شناختن «باید»ها بپردازد و سپس با جدیّت، آن راه را بپیماید.


4 ـ همه‌ی این مطالب، ضرورت تلاش عقلانی برای حلّ مسائل بنیادی جهان بینی (=اصول دین) را ثابت می‏کند، و در یک جمله: سعادت فردی و اجتماعی و رسیدن به کمال انسانی، مرهون دستاوردهای فلسفه است.


5 ـ مسائل جهان بینی از سنخ مسائل فلسفی است. بنابراین، جهان بینی علمی، سرابی بیش نیست و جهان بینی‏های دینی و عرفانی هم نیازمند به فلسفه هستند.


6 ـ امید موفقیّت در حلّ مسائل فلسفی به هیچ‌ وجه کمتر از امید به کشف اسرار طبیعت نیست، علاوه بر اینکه چون نتیجه‌ی آن، ارزش نامحدود دارد هر قدر احتمال رسیدن به آن، ضعیف باشد باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقیّت در هر کاری است که نتیجه‌ی محدودی داشته باشد.


7 ـ مخالفت بعضی از دانشمندان آگاه و بی غرض مسلمان با فلسفه، در حقیقت به معنای مخالفت با مجموعه‌ی آراء فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها با مبانی اسلامی موافق نبوده است.


8 ـ طرح بعضی از مسائل فلسفی در کتاب و سنّت، ماهیت فلسفی آنها را تغییر نمی‏دهد و ما را بی‏نیاز از تلاشهای فلسفی برای دفع همه‌ی شبهات الحادی نمی‏سازد.


9 ـ اختلاف در مسائل فلسفی مانند هر علم دیگر، امری اجتناب ناپذیر است و نمی‏توان آن را دلیلی بر بطلان روش فلسفی و تعقّلی، قلمداد کرد بلکه باید با توجّه به آن، بر تلاش و کوشش برای دستیابی به نتایج مطمئن تر، افزود.


10 ـ ضرورت فلسفه به معنای تأمین همه‌ی شرایط لازم برای سعادت فردی و اجتماعی نیست بلکه به معنای تحصیل شرط لازم و اساسی آن است.

 

پی‏نوشت ها:
1 ـ سوره‌ی محمّد، آیه‌ی 12.
2 ـ سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 179.
3 ـ سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 24.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 17769

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha