روز ششم: «حضرت قاسم (ع)»

شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد:از عسل شیرین تر است.

به گزارش خبرگزاری شبستان از بیرجند، هر شب از شب های محرم، به یکی از شهیدان کربلا اختصاص دارد، مداحان در دهه محرم روضه و نوحه مرتبط با نامگذاری شب های محرم را می خوانند.

 

شب نوجوانان عاشورایی، شب روضه قاسم بن الحسن(ع). وقتی امام حسین(ع) سخن از شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان ۱۳ ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان آیا من نیز به فیض شهادت نائل می شوم؟ امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه می بینی؟

قاسم پاسخ داد: از عسل شیرین تر!


شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.

 

حضرت قاسم کیست؟

حضرت قاسم، پسر امام حسن (پسر امام علی) بود که در اوایل سال 48 هجری قمری به دنیا آمدند. مادر حضرت قاسم به روایتی کنیزی به نام رمله بوده است. رمله یا نفیله کنیز خوش خویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) روزگار می گذرانید. او مسیر پارسایی را طی می کرد و سازندگی خود را از طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع) پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند. نام حضرت قاسم را امام حسن به یاد فرزند جدش قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا می زدند.

 

آن حضرت دو یا سه ساله بود که پدرش به دست جعده ملعون (همسر امام حسن (ع)) مسموم شد و به شهادت رسید. حضرت قاسم ‏علیه السلام از نظر ظاهری شباهت بسیاری به پدر بزرگوارش امام حسن ‏علیه السلام داشت به طوری که امام حسین (ع) را به یاد برادرش می انداخت. چهره حضرت قاسم بسیار زیبا و دل ‏انگیز بود و او را به پاره‏ ماه یا ستاره‏ ی زیبا تشبیه می کردند.

 

حضرت قاسم پس از شهادت پدر انس عجیبی با امام حسین داشت و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد، ایشان در صحرای کربلا حضور داشتند و از یاران باوفای عموی خود بودند که به میدان رفته و در سن ۱۳ سالگی و به روایت دیگر 16 سالگی در سال 61 هجری قمری به شهادت رسیدند.

 

شهادت حضرت قاسم (ع) در واقعه کربلا

شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد:از عسل شیرین تر است.

 

امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته می شوی و عبدالله شیرخوار هم شهید می شود.

 

حضرت قاسم به نزد عموی خود آمد تا اذن جهاد بگیرد اما امام حسین (ع) به او اجازه جهاد نمی داد. امام حسین به دلیل علاقه ای که به فرزند برادر داشت، به او اذن رفتن به میدان را نمی داد و فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می جویم. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه ای نشست و با حالاتی از حزن و اندوه بنای گریستن نهاد. اما شهادت علی اکبر، قاسم را بی طاقت نمود و دیگر موسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد. بنابراین قاسم عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: «پس از علی اکبر (ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم» و بعد گریه به او مجال نداد و امام نیز با او شروع به گریستن نمود. سپس قاسم(ع) اجازه طلبید و امام دوباره به او اجازه نمی داد.

 

ناگاه قاسم به یادش آمد که پدرش او را توصیه ای نموده و دعایی بر بازوی راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.

 

حضرت قاسم اندام کوچکی داشت، زره ای که متناسب با وی باشد در میان لباس های رزم نیافتند و او جامه معمولی بر تن نمود، عمامه ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن جلو صورت را پوشانید. بعضی نقل می کنند که امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) به میدان، عمامه اش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. تشبیه چهره قاسم(ع) به نیمه قرص ماه از این رو بود که پارچه ی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.قاسم در حالی که اشک بر دوگونه اش جاری بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید.

 

به سوی میدان رفت و فرمود:اگر مرا نمی شناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه ی پیامبر(ص) هستم که برگزیده ای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است.

 

حمیدبن مسلم نقل می کند: پسری را دیدم که برای جنگ از خیمه ها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پاره ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آنها پاره شده بود و فراموش نمی کنم که بند نعلین چپش بود...

 

سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله می کنم، گفتم سبحان الله این چه قصد و اراده ای است که نموده ای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفته اند، برای او بس است آن مرد گفت: سوگند به خدا، بر او می تازم.

 

پس بر قاسم (ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت.

 

حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس... حمیدبن مسلم می گوید: چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود.

 

عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه اسب ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.

 

حمیدبن مسلم می گوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن می باشد و پای بر زمین می ساید.

 

حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند.

 

آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه ی خود چسباند و به سوی خیمه ها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده می شد. سپس او را در نزد پسرش، علی بن الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل بیت خود، جای داد.

 

بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند حضرت قاسم 70 نفر را کشت و با صدای بلند گفت: به درستی که من قاسم هستم از نسل علی(ع) به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا.

 

قصه دامادی حضرت قاسم در صحرای کربلا

ماجرای دامادی حضرت قاسم صحت ندارد اما در منابع نامعتبر آمده است که حضرت امام حسین(ع) به حضرت قاسم فرمودند من از پدرت وصیتی دارم و می خواهم مقدمات عروسی تو با فاطمه دخترم را فراهم کنم. اما قاسم می گوید در حالی که پیکر شهیدان بنی هاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته است، راه انداختن بساط عروسی روا نمی باشد. در این منابع مخدوش بر ماجرای ناکامی و داماد نشدن حضرت علی اکبر(ع) خیلی تاکید شده است.

 

علامه مجلسی می نویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبر ندیده ام، محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثر معروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در این باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده که بزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند.

 

شهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقد اعتبار می داند و می افزاید علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال می گوید: آن چه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتاب های سیره، تاریخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیه ای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد.

 

اگر در این ماجرا بیاندیشیم در می یابیم که آیا خواهری که در سوگ شهادت برادرخود می خروشد و ناله سر می دهد در برابر پیکر غرق به خون حضرت علی اکبر(ع) آماده عروسی می گردد.

 

مرحوم محدث قمی هم خاطرنشان نموده است، حضرت امام حسین(ع) را دو دختر بوده یکی حضرت سکینه(س) و دیگری فاطمه(س) نام داشته است. اولی را سید الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلا به شهادت رسید و دومی همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بود.

 

شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره می گوید:«... در همان گرماگرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند... ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان های ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نوکدخدا: یعنی نوداماد بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد.»

 

میزان علاقه امام حسین (ع) نسبت به قاسم (ع)

میزان علاقه امام حسین(ع) به قاسم(ع)، طوری بود که ایشان در وداع با حضرت قاسم(ع) غش کرد و در ابتدای امر، اجازه نداد که حضرت قاسم(ع) به میدان برود. هنگامی که امام حسین (ع) ناله حضرت قاسم(ع) را شنید، با شتاب به بالین قاسم(ع) آمد و لشکر را نفرین نمود.

 

امام حسین(ع) وقتی که به بالین حضرت قاسم(ع) آمد سینه اش را به سینه ی او چسباند، همانطور که روایت شده صورت خود را به صورت علی اکبر چسباند بنابراین امام حسین(ع) حضرت قاسم(ع) را مانند پسر خود علی اکبر(ع) دوست داشت.

 

 

 

 

 

 

 

کد خبر 1202655

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha