هنر و روایتگری واقعیت

آیت الله جوادی آملی معتقدند اگر هنری مطابق با طبیعت یا عالم واقع باشد زیباست چرا که طبیعت خدا را نشان می‌دهد. اگر انسان در هنری که عرضه می‌کند، نتواند مخاطب خویش را به مبدا و معاد متوجه سازد، هنرمند خوبی نیست.

خبرگزاری شبستان: ظهر جمعه پنجم اسفند ماه 67، توفیقی دست داد که رسیدیم به خدمت حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی). کسالتی داشتند که باعث شده بود تا ضبط دروس تفسیر موضوعی قرآن قطع شود، اگرچه ما را از سر لطف پذیرفتند و در تمام طول جلسه این شرم با ما بود که نکند ایشان را آزرده باشیم. آینه ‌دانی که تاب آه ندارد... با این همه، اشتیاق‌مان بر شرم غلبه داشت و رفتیم و در همان محل ضبط درس‌های تلویزیونی، نشستیم در انتظار تا سایه ‌ایشان بر سرمان افتد و افتاد. وجود مبارک ایشان که باران است؛ ما را امید بود که شوره‌زار نباشیم.

 

سوالات ما بسیار بود که از پیش نوشته بودیم و تقدیم داشتیم. سوالات آن همه بود که مزاحمت ما، هر چند هفته یک بار مکرر شود، اما وقت ایشان تنگ بود و بهتر بگوییم، سعادت ما نایار و روزی‌مان تنگ و سهم‌مان از عطایای بهشتی وجود مبارک ایشان، همین اندک... که باز هم بسیار است، بسیار. شکر.

 

ایشان سخنانی فرمودند، شامل پنج – شش فصل، و هر فصل نیازمند تفسیر فراوان؛ که به اجمال برگزار شد.

 

بی‌قول مساعدی برای مزاحمت‌های بعدی. تا باز قسمت چه باشد.

 

متن سخنان ویراسته شد، اما از آن‌جا که فرمایشات و تعبیر حکیمانه استاد، با مصطلحات ژورنالیستی روز مطابقت ندارد، لازم است که کسی نقش میانجی را برای تطبیق آن دو، بر عهده بگیرد، برای ممانعت از سوء تعبیر و برای استفاده هرچه بیشتر از جواهر کلام ایشان. این وظیفه برگرده حقیر افتاد، با وجود قلت بضاعت... و چاره‌ای نبود.


سید مرتضی آوینی
***

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهدی لولا ان هدانا الله

اصل اول: بهترین هنر، که به نوبه خود صنعت است، آن است که مطابق با طبیعت باشد(1). هر عملی که انسان انجام می‌دهد، اگر «مطابق با واقع» باشد، زیباست و اگر نه، نازیباست(2). جهان‌بینی و تفکری که دارد، اگر مطابق با واقع باشد «ثواب است و حق»، و اگر نه «خطاست و باطل» سخنی که می‌‌گویید، اگر مطابق با واقع باشد «صدق» است و اگر نه (کذب) . . . عواطف و احساساتی هم که دارد، اگر مطابق با حقیقت باشد، صفاست و اگر نه جفاست. «صنعت» هم اگر مطابق با واقع باشد «هنر زیبا» است و اگر نه نازیباست.(3)

 

اصل دوم: پس ما آن‌گاه می‌توانیم «سخن» خوب بگوییم، خوب فکر کنیم و «صنعت» خوبی ارائه بدهیم که واقع را درست بشناسیم . . . و اگر کسی واقع‌شناس نباشد صنعت‌گر ماهر نیز نخواهد بود.(4)

 

اصل سوم: واقع‌شناسی یا طبیعت‌شناسی گوناگون است؛ یک انسان موحد آسمان و زمین این نظام آسمانی و کیهانی را طوری می‌شناسد و انسان غیر موحد طوری دیگر. همه علوم و هنرها به جهان‌بینی انسان بر می‌گردد اگر متفکری بر این باور باشد که نشئه هستی فقط در ماده خلاصه گشته، و انسان هم تا نفس می‌کشد زنده است و پس از آن نابود می‌شود سخن او مناسب فهم اوست؛ کارش هم، «صنعت»اش هم. و اما اگر باور داشت که جهان هرگز در نشئه طبیعت خلاصه نمی‌شود و ماورایی دارد که برای همیشه ثابت است و مرگ، نه نابودی بلکه آغاز ولادت انسان است آن‌گاه سخنی که می‌گوید و هنری که عرضه می‌کند، جاودانه است.(5)

 

اصل چهارم: بر اساس بینش دینی، انسان جهان را به مثابه «آیتی برای حق» می‌شناسد، نشانه‌ای برای حق و چون جهان شناسی‌اش در حقیقت «آیت شناسی» بود، هنرش نیز هنری خواهد شد آیت حق.

 

آیت یعنی علامت و نشانه. نشانه‌ها نیز چند قسم‌اند که قسمی از نشانه‌ها قراردادی‌اند و کاری به حقیقت و واقعیت ندارند، نظیر آنکه در ارتش، فلز مخصوصی را بر دوش افسران نصب می‌کنند به نشانه سروانی یا سرهنگی . . . که در کشورهای گوناگون نیز متفاوت است.

 

هر کشوری برای خود علامت مخصوصی دارد. پرچم نیز یک قرارداد و یا نشانه اعتباری است و هر کشور نیز برای خود پرچم خاصی دارد. اعتباری قراردادهایی هستند که به وسیله خود مردم وضع گشته است، چنان که مؤسسات و بنیادها نیز، هر کدام دارای آرم و نشانه خاصی هستند. این‌ها را آیت‌های قراردادی می‌گویند. قسم دیگر آیت‌های واقعی و طبیعی است که ابتناء بر قرارداد ندارد. این قسم از آیات چون مربوط به جهان خارج هستند و خارج از حوزه قرارداد و اعتبار، برای همگان قابل فهم نیستند. فی المثل «چمن» نشانه «وجود آب» است این دیگر قرارداد کسی نیست که مثلاً بگوید در شرق، چمن نشانه وجود آب باشد و در غرب نباشد، و یا در گذشته نشانه وجود آب بوده باشد و اکنون نباشد. این طور نیست. اگر از جایی «دود» بلند شود، نشانه «آتش است. این‌ها نشانه‌هایی هستند «تکوینی و واقعی» و غیر وابسته به قرارداد. اگرچه این علامات و نشانه‌های تکوینی نیز آیت بودن‌شان موضعی و موسمی است، یعنی مادامی که چمن «سبز» است نشانه‌ای است بر وجود آب اما چون پژمرده شد، دیگر دلالت بر وجود آب ندارد. دود نیز مادام که مبدل به هوا نشده، نشانه وجود آتش است؛ اما از آن پس، دیگر دلالت بر آتش ندارد. قرآن کریم سراسر جهان را آیت حق می‌داند و این نه از قبیل نشانه‌های اعتباری است – نظیر پرچم و درجه‌های افسران – و نه آن‌چنان که چمن به وجود آب دلالت دارد چرا که چمن فقط چند صباحی آیت آب است، اما پیش از سبز شدن و بعد از پژمردن و خاک شدن و از بین رفتن، دیگر وجود آب را نشان نمی‌دهد. اما سراسر جهان از نظر قرآن کریم آیت و نشانه خداست. هر شی در هر زمان در هر زمین. در هر حالتی، در هر شرایط و در هر وضعی نشانه خداست.

 

این چمن آن‌گاه که سبز نشده بود، آیت حق بود، اکنون که سبز است آیت خداست فردا که پژمرده شد باز هم آیتی است برای خدا؛ هر موجودی در هر شرایطی نشانه خداست و نه‌تنها ظاهرش که باطنش نیز خدا را نشان می‌دهد؛ و نه تنها اولش که آخرش نیز دلالت بر خدا دارد چرا که خداست هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.(6)

 

حال اگر هنری مطابق با طبیعت یا عالم واقع باشد زیباست چرا که طبیعت، یعنی جهان خارج، خدا را نشان می‌دهد. اگر انسان در هنری که عرضه می‌کند، نتواند مخاطب خویش را به مبدا و معاد متوجه سازد، هنرمند خوبی نیست. اگر در سخنی که گفته می‌شود ذکری از خدا در میان نباشد، سخن زیبایی نیست. چرا که مطابقت با واقعیت ندارد. در هر هنر باید این معنا تعبیه شود که این موجود به یک مبدا غیبی اشاره دارد و این کار شدنی است؛ این که هنر انسان فی المثل نشان دهنده رشدی باشد که در اثر ارتباط با حق روی می‌کند و یا هبوطی که در اثر روی گرداندن از حق، پیش می‌آید و مانند آن. این‌ها یک سلسله اصل و فرعی است که در یک فصل از مبحث می‌گنجد. فصل دوم بحث ما به شرایط خاصی که ما در آن به سر می‌بریم باز می‌گردد؛ شرایطی، که در آن آثار ایثار و فداکاری مردم کشور ما مشهود است. در این شرایط، هنر ما بیش از هر چیز باید نماینده این مقاومت الهی مردم باشد و آن را درست، آن طوری که هست، عرضه کند. یعنی آن طوری‌که «آزادی» به صورت یک «هنر ممثل در بیاید،(7) «استقلال» صورت ممثل پیدا کند، اعتماد به خدا و بی‌اعتمادی به شرق و غرب، همان طور . . . .

 

و اما فصل سوم بحث این است: دیدید که یک هنرمند ضد دین، چگونه مردم را بر علیه دین شوراند.(8) همان‌طور که می‌توان با هنر به جنگ قرآن رفت و دنیا را شوراند، همان‌طور هم که می‌توان با هنر به خدمت قرآن آمد و جهان را جذب کرد. این کتاب «آیات شیطانی» به عنوان کتاب سال در انگلستان شناخته شد و بعضی نشریات هم اصرار داشتند که آن را تحفه ادبی عصر بدانند. اگر دشمن با سلاح خاصی به جنگ آمد، قوای اسلام هم باید با همان سلاح مماثل به جنگ با او برود. مادام که آن‌ها موشک نمی‌زدند، ایران نیز در اندیشه فراهم کردن موشک نبود. مادام که آن‌ها به خلیج‌فارس نیامده بودند، ایران نیز در اندیشه ساختن قایق‌های تندرو نبود، و مانند آن‌ها. کتاب‌های فراوانی در حقانیت قرآن کریم و اعجاز آن نوشته شده است، اما در جواب سلاح هنر باید با هنر به میدان آمد. ممکن است مسلمان‌ها در آینده‌ی نه‌چندان دور فتوای امام امت را اجرا کردند و «خطر سلمان رشدی» را از بین بردند اما یک سلمان رشدی دیگر رشد خواهد کرد. وقتی که خبر هلاکت «حجاج بن یوسف ثقفی» رسید بعضی از مردمان آن عصر گفتند «اللهم انک امته فمثل ما سنته» خدایا حجاج را از بین بردی، طرز تفکر او را نیز از بین ببر، که دیگر حجاج دیگری نیاید. اما همان‌طور که محققین، در حوزه و خارج از حوزه در طول این سال‌ها کتاب‌های عمیقی نوشته‌اند و یا در دست نوشتن دارند، اهل هنر نیز باید کاری کنند که با سلاح هنر پاسخ مناسب دشمن داده شود. هنر حقیقی آن است که مطابق با نظام طبیعی باشد و قرآن کریم نیز چنین کتابی است. هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی نفهمد درس خوانده یا درس نخوانده. در کتاب‌های عقلی مطالب فراوانی قرآن کریم هیچ مطلبی این چنین نیست و این هنر اعجاز قرآن کریم است(9) زیرا که قرآن کریم، اگرچه آیات فراوانی دارد که جز قلیلی از مردم نمی‌فهمند، اما مضامین همان آیات بلند را در آیاتی دیگر به صورت داستان یا مثل تبیین کرده است. «مثل» برای تنزل دادن سطح مطلب خیلی موثر است، مطلب تا در دسترس فهم قرار نگیرد که انسان نمی‌فهد و تا نفهمد که «لذت» نمی‌برد. همان مطالب بلند را قرآن کریم در آیات دیگر به صورت مثل ذکر می‌کند که «تلک الامثال نضربها للناس» و یا «لقد ضربنا فی هذا القرآن للناس من کل مثل»(10)

 

پس قرآن کریم با سایر کتاب‌های دیگر فرق دارد. کتاب‌های علمی، یک‌دست علم است و استدلال، و دیگر سخن از مثل و امثال ذلک نیست. لذا این کتاب‌ها را تنها متخصصان آن رشته می‌فهمند. اما قرآن کریم همه «معارف» را در عین حال که به صورت «برهان» بیان کرده است، ممثل فرموده که در دسترس همگان قرار گیرد. الان بهترین کار آن است که انسان چه از طریق «هنر گویا» و چه از طریق «هنر صامت»(11) توطئه شوم دشمنان را برطرف کند و از عهده ادای دین خویش نیز برآید.

 

فصل چهار: بحث باید به جسم و روح و تأثیرات متقابل آن‌ها در یکدیگر باز گردد. جسم و روح دو موجود جدا از هم نیستند، بیگانه با یکدیگر. آثار هر کدام به خوبی در دیگری ظهور پیدا می‌کند. آثار نازل‌تر از هنر، یعنی خوردن و خوابیدن و . . . که مربوط به بدن هستند، یقیناً در روح اثر می‌گذارند، چرا که همین افعال بدنی است که به صورت روح در می‌آید. فی المثل غذای حرام هرگز به اندیشه پاک مبدل نمی‌شود. این طور نیست که انسان بدنی داشته باشد که غذا می‌خواهد و روحی داشته باشد که می‌اندیشد و این دو منفک از هم دیگر باشند، این طور نیست. زیرا همان غذای امروز است که در آینده به صورت فکر ظهور پیدا می‌کند و بعد از فکر، در مرحله بعد به صورت اعتقاد ظاهر می‌شود و دیگر ممکن نیست که غذا ناپاک باشد، اما فکر پاک دارید.


دیدنی‌ها شنیدنی‌ها و گفتن‌ها همه و همه این چنین است. «هنر نیز مستقیماً از روح مدد می‌گیرد و در روح اثر می‌گذارد.» آن‌چه را که چشم می‌بیند و گوش می‌شنود اگر پیام الهی نداشته باشد خواه‌ناخواه روح را تیره می‌کند.(12)

 

فصل پنجم: اگر چیزی پیام خدا را شامل بود، زیباست و قرآن کریم «سر زیبایی اشیاء» را در آن می‌داند که از «کمال مطلق» خبر می‌دهند. چیزی در عالم نیست که زیبا نباشد، چرا که در قرآن کریم این دو اصل در کنار یکدیگر ذکر شده است: یکی آن‌که هرچه مصداق شیء است، مخلوق خداست، که فرمود «الله خالق کل شیء»؛ و دیگر این‌که هر چه را که خدا آفریده است زیباست؛ که فرمود (الذی احسن کل شیء خلقه)(13) پس «نازیبایی» در عالم نیست و زیبایی هم یک «امر نسبی» است تا برسیم به «زیبایی مطلق» که مخصوص ذات اقدس الهی است . هر آن‌چه با قوای مدرکه انسان هماهنگ باشد برای آن‌ها زیباست. سامعه باصره قوه خیال نیروی وهم و قوه عاقله . . . .

 

هر آن‌چه با این قوای قوای مدرکه (14) «هماهنگ» باشد برای آن‌ها زیباست. اما «بهترین هنرها» آن است که «جامع همه کمالات» باشد، یعنی در عین حال که سمع و بصر را تغذیه می‌کند خیال و وهم را رعایت کند «حرمت عقل» را نیز می‌نگرد. یعنی هنر کامل آن طور نیست که حرمت عقل را رعایت نکند.(15) افعال انسان بیان روحیات و مکنونات اوست. بیان معرفی از حضرت امیر سلام علیه رسیده که (المرء محبوء تحت لسانه) یعنی هر کس زیر زبانش نهفته است. و یا همان مثال معروفی که گفته‌اند اگر تلنگری به کاسه سفالی برسد معلوم می‌دارد که پخته است یا گل خام است، سالم است یا ترک خورده؛ و اگر ترک دارد، این ترک از درون اوست یا از بیرونش. سخن نیز نشان می‌دهد که آن صاحب سخن صادق است یا کاذب. هنر و صنعت نیز همین طور است؛ علم نیز. یک طبیب که نسخه می‌نویسد نیز اگر هوالشافی معتقد باشد نسخه‌‌اش پیام دارد و اگر نه . . . اگر به (اذا مرضتم و هو یشفیکم) معتقد نباشد و فی المثل عنوان کند که شفا به خواص ذاتی دارو باز می‌گردد، طبش پیام ندارد. در اسلام هنری که پیام نداشته باشد «مطلوب» نیست نظیر زنگ ناقوس نیست که دالان ورودی عبادت مسیحی‌ها باشد. آن‌چه دالان ورودی عبادت ماست (اذان است و اقامه) که شعاری دارای پیام و معناست. اگر هنری واقعاً بتواند همه لذات را تأمین کند، اعم از لذات مربوط به سامعه و باصره، خیال و وهم و یا لذات مختص به قوه عقل، هنری است کامل. ممکن است خواننده خوبی باشد ولی شعری را بخواند بی‌محتوا. این خواننده اگر شعر با محتوایی بخواند هم سامعه را تغذیه کرده و هم قوه عاقله را حرمت نهاده. همین معنا در شعر نیز هست. در نثر هم، در نقاشی هم و … در خطاطی هم این معنا هست. آن‌گاه هنر، رسالت خویش را خواهد یافت و همه خواهند پذیرفت، نه‌تنها یک گروه مخصوص.(16) یکی از بشارت‌هایی که حضرت امیر‌المؤمنین (ع) به مردم با ایمان می‌دهد این است که می‌فرماید اگر کار خیر کردید وارد بهشت می‌شوید که خطیب و قاری و خواننده آن بهشت، حضرت داود سلام الله علیه باشد. خوب این هنری است که هم‌چون نعمتی برای بهشتیان مطرح شده است. در آن‌جا «لذات عقلی» تأمین می‌شود. بهشتیان از صدای خوش لذت می‌برند آن طور که در نهج البلاغه آمده است، اما صوتی که عاقله را نیز در کنار سامعه تغذیه کند نه آن‌که رفیق نیمه‌راه باشد؛ سامعه را تغذیه کند و قوه عاقله را برنجاند. ممکن است انسان صحنه‌ای را تماشا کند و باصره‌اش لذت ببرد گوش به آهنگی بسپارد و سامعه‌اش غرق لذت شود؛ اما چون پیام ندارد آن هنر «گویا» نیست، «صامت» است و «گنگ». حرف ندارد.(17) اما اگر انسان بخواهد نیروهای داخلی‌اش را هماهنگ کند به اذن خدا شدنی است چرا که قرآن همین طور است قرآن «مثل» دارد، امثالی که توحید را بیان می‌دارد و معاد را … و از قرآن در عین حال که قوه عاقله لذت می‌برد، سامعه نیز بی‌بهره نیست و اگر هنری این چنین باشد بهره‌هایی که، خردمندان از این هنر می‌برند بیش از آن است که دیگران می‌برند و اگر نه، هنر بهره نابخردان است. هنر اگر لذات متناسب با همه قوای مدرکه را تأمین کند خردمندان بیشتر لذت می‌برند چرا که انسان خردمند فراتر از لذات مربوط به سامعه و باصره و وهم و خیال از لذات عقلی نیز بهره‌مند می‌شود؛ حال آن‌که غیر خردمند تنها در محدوده سمع و بصر می‌ماند. فی المثل اگر شعر پر محتوایی خوانده شود آن‌که اهل درک نیست فقط لذت سمعی دارد اما اهل درک، هم از لذت سمعی برخوردار است و هم از لذت عقلی. هنرهایی که بر پشتوانه بینش توحیدی اتکا ندارند تنها در محدوده قوای حسی عمل می‌کنند و با عقل بیگانه‌اند. سوالی عنوان شد که: استاد همان طور که ما «فلسفه اسلامی» و یا «اقتصاد اسلامی» داریم، آیا می‌توان «هنر اسلامی» هم داشته باشیم که احکام خاصی در آن موجود باشد؟

 

استاد: «بله. منتها اگر روی اصول و ضوابطش کار شود، فروع فراوانی می‌آورد؛ آن‌چنان که مثلاً فقه فروع فراوانی پیدا کرده است یا اصول . . . ده‌ها مسئله در امر شریف استصحاب محور یک روایت است. وقتی که یک روایت به دست بزرگان و متخصصان این رشته رسید فن مهم استصحاب که از فروع مهم علم اصول است تنظیم می‌شود با این‌که تمامی این‌ها به یک روایت بسته است.»

 

حضرت استاد در جواب سوال از «رابطه عرفان و هنر» فرمودند: «عرفان اگر برای کسی پیدا بشود در هنرش ظهور خواهد یافت. نظیر آن‌چه برای مولای روم پیش آمد برای حافظ و سعدی پیش آمد. عرفان کلمه خوش‌آهنگ و خوش‌نام بهره‌ای است. مبادا انسان خیال کند حالتش، حالت عرفانی است و خود را فریب دهد. یک «عرفان عملی» است که گرچه راهش باز است اما تشخیص آن مقدور انسان‌های عادی نیست. نظیر آن‌چه که «حارثه مالک» به حضرت رسول (ص) عرض کرد که: گویا بهشت و جهنم و اهل‌شان را می‌بینم. این میسر نیست. اما برای عامه مردم . . . اگر خواستند ارزیابی کنند که مطلبی عرفانی است یا نه بدانند که «فلسفه الهی» برای «عرفان» همان نقشی را دارد که «منطق» برای فلسفه؛ منطق ابزار کار است. ممکن است که انسان در مسائلی وارد شود و حتی چیزهایی نیز مشاهده کند اما برای ارزیابی این‌که حق است یا باطل باید با ابزار بسنجد که معارف فلسفه الهی است. این است که عرفان، با توجه به این مقدمات عرصه‌ای بسیار دشوار است و البته اگر کسی نصیبی از آن یابد هم‌چون مولانا و حافظ و سعدی و دیگر بزرگان در هنرش جلوه خواهد کرد.

***

یادداشت‏ها
3،2،1 تعابیر «هنر و صنعت» را ایشان با عنایت به معانی عام آن دو به کار برده‌اند نه به آن معانی خاصی که امروزه مصطلح است. هنر تا پیش از انقلاب صنعتی از صنعت متمایز نبود، چرا که انسان‌ها «خود» در کار صنعتگری بودند نه «ماشین». و انسان تا آن‌گاه که «خود با دستان خویش و همه وجودش» دست‌اندر کار «صناعت» باشد «جوهر اصلی هنر» در کارش ظاهر خواهد شد. به همین علت است که صنایع را از زمره هنر می‌شمارند اما کسی این اشتباه را نمی‌کند که محصولات کارخانه‌ای را هنر بداند.

 

انسان با «صفت خلاقیت خویش» که ذاتی روح الهی است دست به کار ساختن و پرداختن می‌شود اما «تکنولوژی» و «ماشین» حجابی است که بین روح انسان و صناعت او حایل می‌شود و اجازه نمی‌دهد هم‌چون گذشته خصوصیات فطری روح انسان در کار او ظاهر گردد. ماشین روح ندارد و همه چیز را یک شکل و یک اندازه می‌سازد. شیوه مکانیکی کار در کارخانه‌ها کارگر را به مثابه جزیی از یک سیستم کلی به کار می‌کشد و این چنین در مصنوعات کارخانه‌ای دیگر فرصتی برای ظهور و بروز فطریات انسان باقی نمی‌ماند. با تحقق تمدن شی «صنعت» دیگر از صورت یک «فعالیت خلاقه و فردی» خارج شده است. و این کار بر طبق ضرورت‌هایی که کاملاً قابل محاسبه است توسط طراحان صنعتی انجام می‌گیرد و خود انسان امروز، با این‌که به شدت از ماهیت و منزلت خویش در مجموعه جهان آفرینش غافل است، اما هرگز این اشتباه را نمی‌کند که بین «محصولات صنعتی» و «آثار هنری» تمایز قایل شود.

 

و اما استاد در بیان این معنا که «بهترین هنر . . . آن است که مطابق با طبیعت باشد» نظر به «ناتورالیسم» ندارد. «طبیعت» همان «جهان واقع یا جهان خارج» است جهان خارج از انسان که انسان نیز جزیی از اوست. بنابراین مقصود این است که مطابق با واقعیت باشد و مقصود از «مطابق با واقع» نیز هرگز آن معنایی نیست که غربی‌ها از «رئالیسم» می‌گیرند. اگرچه علامه طباطبایی (ره) رئالیسم را به همین معنا گرفته‌اند و اصول فلسفه و روش رئالیسم را در تبیین همین تفکر نگاشته‌اند.

 

«مدرکات انسان» از جهان خارج اگر با واقعیت عالم «مطابقت» داشت، «حقیقت» است و اگر نه توهمی بیش نیست؛ پس «ملاک حقیقت» مطابقت با واقع است. اعمال انسان نیز منشاء گرفته از مدرکات او هستند چرا که انسان چاره‌ای ندارد جز آن‌که زندگی خویش را آن‌چنان تنظیم کند که شناخت او از جهان اقتضا دارد. «خلوت و جلوت» در نزد انسانی که «به نظارت غیبی بر اعمال خویش» اعتقاد دارد تفاوتی نمی‌کند حال آن‌که هم او اگر ایمان بیاورد که جهان را خدایی نیست دیگر «هر عملی را مجاز می‌شمارد». مقصود استاد نیز از این سخن که «هر عملی که انسان انجام می‌دهد اگر مطابق با واقع باشد زیباست و اگر نه نازیباست.» همین است انسان چه اشتباه بکند و چه نکند در «نفس الامرز عالم تغیری به وجود نمی‌آید اما عملی زیباست که با «حقیقت عالم» وفق داشته باشد. در این‌جا «زیبایی» عین «حقیقت» انگاشته شده و این مهم‌ترین سخنی است که باید در باب «زیبایی» گفته شود انسان چه بداند و چه نداند اعمال خویش را از معتقدات خویش نتیجه می‌گیرد و به قول امروزی‌ها آن‌چنان زندگی می‌کند که «جهان‌بینی» او اقتضا دارد. اگر انسان جهان را بگونه‌ای بشناسد که «با حقیقت امر» تطبیق نداشته باشد چه روی خواهد داد؟ انسانی چنین، در همه افعال و اعمال خویش به «اشتباه» خواهد افتاد و اشتباه «زشت» است. این امری است بدیهی که «فطرت» بدان گواهی می‌دهد و لذا انسان «زیبایی و حقیق تز را عین یکدیگر می‌داند و ملازم با هم.

 

یکی از بزرگ‌ترین افتخارات شیطان این است که توانسته بنی‌آدم را به قبول این معنا وادارد که «حقیقت امری نسبی است» اگر حقیقت نسبی باشد «حسن و قب و درست و غلط و زشتی و زیبایی» نیز اموری نسبی خواهند شد و دیگر همه‌ی آن مقدمات برهانی که چیدیم، در هم خواهد ریخت. اما به هر تقدیر، این «انگاره‌»‌ای بیش نیست و «پنداری مخالف با گواهی فطرت». هرچه هست تفکر غالب در مغرب زمین همین «شک و تردید» است که در واقعیت عالم و اطلاق حقیقت روا داشته و بنیان «اخلاق» را ویران کرده است. بنیان اخلاق بر حسن و قبح است و میزان حسن و قبح را نیز انسان از حقیقت عالم اخذ می‌کند و همان طور که گفتیم اگر انسان جهان را فارغ از حقیقت بیانگارد، دیگر چه مانعی وجود دارد که او گناه و جرم و جنایت را مجاز نشمارد؟

 

از جانب دیگر، تفکر دینی اذعان دارد که «جهان واقع» یا «طبیعت» چیزی جز ‌«ظهور حقیقت» نیست. حقیقت دو نحوه ظهور دارد: آفاقی و انفسی. که فرمود: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم». حقیقت مطلق عین «خیر و زیبایی» است و لذا جهان واقع یا طبیعت زیباست و یا به تعبیر بهتر، نفس زیبایی است. این همان نسبتی است که در تفکر دینی بین «حقیقت و واقعیت» حاکم است. بر این اساس، مخلوقات و مصنوعات انسان، اگر با این واقعیت تطبیق داشته باشند و به آن اشاره کنند، زیبا هستند و اگر نه، نه. مقصود استاد نیز از این سخن که «صنعت هم اگر مطابق با واقع باشد، هنر زیباست و اگر نه، نازیباست» همین است. فعل انسان اگر با واقعیت عالم وفق داشته باشد، کمال و فضیلت است و کمال و فضیلت، هنر است. قدما هنر را به همین مفهوم به کار می‌بردند و اگر می‌گفتند: «عیب مبین تا هنر آری به دست»، هنر را مفهومی در مقابل عیب و به معنای کمال و فضیلت اعتبار می‌کردند. مفهوم اصطلاحی هنر در این قرن اخیر باب شده است.

 

در ناتورالیسم و رئالیسم، طبیعت و واقعیت، چون مرتبه‌ای از ظهور مطلق فرض نمی‌شوند. طبیعت و واقعیت در تفکر جدید مفاهیمی یافته‌اند که با تفکر ماده‌گرایانه‌ی بشر امروز موافقت دارد. مقصود از رئالیسم در تفکر امروز آن است که توجه بشر باید به واقعیت دنیایی حیات خویش معطوف باشد و ناتورالیسم نیز، در معنای فلسفی آن، ریشه در اصالتی دارد که بشر امروز برای «طبیعت حیوانی» وجود خویش قائل شده است.


4. معنای «اصل دوم» نیز با توجه به مقدمات مذکور تبیین می‌گردد. مقصود استاد این است که اگر ما جهان را آن‌چنان که هست بشناسیم، افعال ما، صنعت و هنر ما، با حقیقت عالم توافق خواهد یافت و زیبا خواهد شد. باز هم تذکر این نکته لازم است که اگر استاد برای صنعت (به مفهوم قدیم آن) و هنر، مفاهیمی نزدیک به یکدیگر قائل شده‌اند از آن است که این هر دو منشأ گرفته از «خلاقیت ذاتی روح» هستند.

5. مقصود استاد از اصل سوم، اشاره به این مطلب است که تعهدات انسان، لاجرم در کار و هنرش جلوه خواهد کرد و لذا در کار هنرمند موحد، ایمان او به حقیقت مطلق و جاودانه ظهور خواهد یافت و از آن‌جا که واقعیت عالم همان است که یک انسان موحد می‌بیند پس هنر او، همسو و متحد با واقعیت خلقت، جاودانه خواهد شد.

6. سخن استاد در اصل چهارم مبنای نظری اسلام در باب «سمبولیسم» است. هنرمند موحد گذشته از آن که باید جهان را به مثابه‌نشانه‌ای برای حق ببیند و به تبعیت از این تعهد، هنر او نیز رو به بالا بیاورد و به حقایق متعالی اشاره داشته باشد، باید زبان سمبولیک اشیاء را با توجه به این حقیقت پیدا کند که هر شیء در واقع آیت و نشانه حق است و از وجه خاصی به حق اشاره دارد و این اشارات نیز با یکدیگر متفاوت است. حضرت استاد در قسمتی دیگر از تذکرات خویش (که متن سخنان ایشان ملحوظ نشده) فرمودند: «هنرمندی که واقعیت عالم را شناخته از آن‌جا که هنر‌شناس است از دل اشیاء حرف درمی‌آورد. شما دیده‌اید گل‌هایی که مخصوص مجالس مرگ و ماتم است، فرق دارند. می‌گویند این گل، فی المثل مریم مخصوص مجالس ماتم است. چه پیامی دارد این گل که درباره آن این چنین اندیشیده‌اند؟ این را هنرمند خوب تشخیص می‌دهد.» هنرمند موحد زبان اشیاء را خوب می‌شناسد چرا که آن‌ها را همان‌طور که هستند هم‌چون نشانه‌ای برای حق می‌نگرد.

7. بنابراین کار هنر بنابر آن‌چه استاد فرموده‌اند «ممثل کردنِ معانی» است. ممثل از ریشه تَمَثُل (به معنای تجسم) است. در این فصل از سخن استاد مبنای نظری اسلام در باب سمبولیسم را اجمالاً بیان فرموده‌اند که برای تشریح آن باید در جستجوی فرصت دیگری بود.

8. اشاره است به سلمان رشدی ملعون.

9. لفظ «هنر» را در این‌جا به معنای عام آن که کمال و فضیلت است به کار برده‌اند.

10. آیه 43 از سوره 29؛ آیه 21 از سوره 59؛ آیه 58 از سوره 30؛ آیه 27 از سوره 39.

11. در ادامه سخن ایشان توضیحاتی مکفی در باب هنر صامت و گویا ذکر فرموده‌اند.

12. «از کوزه همان برون تراود که دراوست» اثر هنری تراوش‌یافته از روح هنرمند است و پرده از باطن او برمی‌گیرد. پس بر هنرمندان است که پیش از هر چیزی به تزکیه روح و تصفیه درون خویش بپردازند تا هنرشان نیز مصفا شود.

13. آیه 62، سوره 39، آیه 7: سوره سجده 32.

14 و 15. هر یک از قوای انسان که به وسیله آن‌ها جهان درون و بیرون خود را ادراک می‌کند لذت متناسبی با خویش دارد. ادراک زیبایی‌های عالم با لذات همراه است. و لذا «لذت» فی نفسه مذموم نیست. اما حس را منطقی است و عقل را منطقی که در آغاز با یکدیگر تعارض دارند. لذات حسی اگر در تعارض با لذات عقلی باشند انسان را به سوی حیوانیت می‌رانند، چرا که شاخص وجود انسان عقل اوست و انسان وظیفه دارد که منطق عقل سالم را بر مملکت وجود خویش حاکم گرداند و قوای وجودی خود را اعم از ظاهری و باطنی در تحت سیطره عقل، به تعادل برساند.


لذات حسی در آغاز، عقل را انکار می‌کنند اما در نهایت وقتی که انسان به اعتدال وجودی خویش دست یافت و به کمال عقل رسید و منطق عقل را بر وجود خود حاکمیت بخشید. لذات حسی نیز همسو و متحد با لذایذ عقلی خواهند شد و نه‌تنها یکدیگر را انکار نخواهند کرد که بالعکس معاضد همدیگر خواهند بود.


مقصود از نگهداشتن حرمت عقل آنست که انسان تا بدان‌جا روی به سوی لذات حسی و زیبایی‌های آن بیاورد که عقل و لذات آن و زیبایی‌های معقول، انکار نگردد.

16. اشاره است به همان مطلبی که در باب فهم عامه از قرآن فرمودند.

17. حکمت تقسیم‌بندی هنر به صامت و گویا در این‌جا به وضوح بیان شده است.
***
برگرفته از مجله سوره، دوره اول، شماره 5 و 6، در زمان سردبیری سید مرتضی آوینی

کد خبر 121313

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha