به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، شاعران آئینی پارسی گوی که همیشه دل در گرو اهل بیت عصمت و طهارت دارند عشق و ارداتشان به اهل بیت را در قالب واژه های ناب از جنس شعر را بیان می کنند و حضرت فاطمه معصومه(س) هم از این اشعار بی بهره نمانده است، امروز روز شهادت حضرت فاطمه معصومه (س) دختر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) و خواهر امام رضا (علیه السلام) است به همین خاطر اشعار آئینی که برای ایشان سروده شده است را در زیر مشاهده می کنید:
عاصی و محتاج ترحم شدم
راهی بیتالکرم قم شدم
رد شدم از وحشت دشت کویر
رد شدم از تشنگی گرمسیر
کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبی رضا میدهد
پارهای از بارگه شاه طوس
فاطمه ای خواهر شمسالشّموس
عمه مظلومه «صاحب زمان»
روشنی نیمهشب جمکران
از سفر سخت کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم
اذن زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من
اذن نمازم بده، بانوی آب
روضه معصومیت آفتاب!
«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد
بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است
بقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسه عالمه و عالم است
دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سر خلوت گرفت
لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست
اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن
اشک! به راه سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟
اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم
من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند
عمه مظلومه «صاحب زمان»
روشنی نیمهشب جمکران
نام تو یادآور زینب شده
موجب آوارگی شب شده
همسخن خلوت تنهای من!
دختر خورشید و مسیحای من!
مریم قدیسه آل علی!
سیده نسل زلال علی!
کوثری از سلسله حیدری
پارهای از عصمت پیغمبری
شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند
جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده
با دل آغشته به داغ آمدم
از طرف شاهچراغ آمدم
*******
خاتون شهر آینههایی بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار
چشم ملک ندیده دمی سایه تو را
ناموس بارگاه خدایی بزرگوار
این قوم را به راه حقیقت کشاندهای
موسای بی عبا و عصایی بزرگوار
بر شانههای باد، جهاز تو حمل شد
فرمانروای ملک صبایی بزرگوار
گم کردهایم کعبه حاجات و آمدیم
نزد شما که قبلهنمایی بزرگوار
من گریه میکنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقدهگشایی بزرگوار
باران رحمت ازلی سهممان شده
بی شک دلیل فیض شمایی بزرگوار
بانوی مهربان کدامین قبیلهای؟
امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار
خلقت شبیه پیر کریم عشیره است
الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار
فهمیدم از شلوغی صحن و سرایتان
هر لحظه مأمن فقرایی بزرگوار
فرقی نمیکند چقدر نذر میکنند
باب المراد شاه و گدایی بزرگوار
اینجا مریضها همگی خضر میشوند
سرچشمه حیات و بقایی بزرگوار
از لحن گریه کردن زوار واضح است
در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار
یادت نمیرود چه قراری گذاشتیم؟
محشر دم بهشت بیایی بزرگوار
*********
با همین چشمهای خود دیدم، زیر باران بیامان بانو
درحرم قطره قطره میافتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کردهست چادرت خیس میشود اما
به خدا گریههای من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکیام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو... گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم ـ مشهد چای میخورد و زیر لب میگفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژهها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرفهایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریهها که میبینی آن شعر است، شعر آیینی
زندهام با همین جهانبینی، ای جهان من ای جهانبانو
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان بانو...
*********
همسایه سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه تنهاییام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجاییام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بیاختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننندهاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونینتر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهریات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام میشویم
وقتی که با ملائکه همگام میشویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکر و زنها کنیزهات
زیباترین خاطرههامان نگفتنیست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنیست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر آیینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همینجا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمایم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمایم
اعجاز این ضریح که همواره بیحد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرفهای خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشستهایم
عمریست محو او به تماشا نشستهایم
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما روبروی پهنه دریا نشستهایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشستهایم
بوی مدینه میوزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشستهایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چهها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک میشوم
روزی که زیر پای شما خاک میشوم
********
«موسی» که دید حال و هوایت، دادت به دستهای «رضا»یت
اشکی نشست گوشه چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت
از جنس آسمانی و نوری، از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت
رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیله تو هراسان
شد قبله دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت
من تشنهای رسیده به دریا، با آرزوی دیدن «زهرا»
دربان! بگو ملیکه قم را: از راه آمدهست گدایت
کنج ضریح سر بگذارد، بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت
لبخند شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جانهای ما، «کریمه»! فدایت
ای دختر یگانه مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟
میبارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به روی ما، به دعایت
این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت
نظر شما