آیه‌های صبر   الوند

مادران شهدا آیه مجسم صبر و ایثارند؛ شیرزنانی چون "صفیه"، "فاطمه" و "محبوبه" که همه داشته‌های خود را برای دفاع از وطن و پایداری انقلاب اسلامی فدا کردند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان - سمیه مظاهری: زنان ایرانی همواره در صحنه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی ایفای نفش کرده و دوشادوش مردان ایستاده‌اند؛ صحنه‌هایی سخت و تاریخ ساز چون هشت سال جنگ تحمیلی.

دوران دفاع مقدس در کنار همه سختی‌ها و تنگناها سرشار از حماسه‌های ماندگار است؛ حماسه‌هایی که با پایداری مردان و استقامت زنان رقم خوردزنانی که پسران و همسرانشان را راهی جبهه کردند و صبورانه ایستادند. مادرانی بزرگ چون "صفیه پاشایی" که سه سرو برومند خود را در دفاع از وطن و انقلاب اسلامی تقدیم کرد و همسرش هم در این مسیر به درجه جانبازی نائل آمد.

او نه تنها سه پسر خود را در دفاع از کشور تقدیم کرده که خود و همسرش در پشتیبانی از جبهه نبرد نقش داشته‌اند و بارها برای رزمندگان کلاه بافته و پتوهای آنها را شسته استصفیه اهل «شِوِرین" است؛ روستایی در نزدیکی همدان با 30 شهید آن هم وقتی در دوران جنگ تحمیلی تنها 2 هزار نفر و شاید هم کمتر جمعیت داشت.

مادر شهیدان ایرج، سعید و ارسلان(مجید) چنگیزی در این باره می‌گوید: «اولین شهید خانواده ما ایرج بود؛ دومی سعید و بعد هم ارسلان که در فاصله کمتر از 3 سال شهید شدندایرج متولد 1334 بود و از زمان غائله کردستان در جنگ حضور داشت و پس از آن در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت تا اینکه 15 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 و منطقه حاج عمران به شهادت رسید.

شهادت ایرج روحیه ایثار و جهاد را در خانواده ما تقویت کرد به‌طوری که پسرم سعید همان سال به شهادت رسیدسعید متولد 1342 بود و یکم اسفند 1362 در عملیات والفجر 5 و منطقه عملیاتی چنگوله به شهادت رسید.

ارسلان هم پس از شهادت دو برادرش عازم جبهه شده و به عنوان جهادگر مشغول به خدمت شد حتی برای اینکه بتواند اعزام شود؛ نامش را به مجید رستمی تغییر داده و نشانی منزل خودمان را هم نداده بودچون ایرج و سعید به شهادت رسیده بودند؛ مسئولان اجازه حضور در جبهه را به ارسلان نمی‌دادند؛ او متولد 1340 بود و 21 خرداد 1365 در جزیره مجنون به شهادت رسید.

همسرم حاج رستم چنگیزی هم در پشتیبانی از جبهه نبرد فعال بود و بارها کاموا و مواد غذایی را به خانه می‌آورد تا من و عروسم(همسر ایرج) برای رزمندگان شال و کلاه ببافیمدر بافت لباس گرم برای رزمندگان از زنان روستا هم کمک می‌گرفتیم و همین طور در پخت نان، مربا و ترشی؛ شکستن قند و شستشوی پتوهای کثیف جبهه کار دیگر ما بود.

همه این کارها را با افتخار انجام داده و احساس خستگی نمی‌کردیم زیرا معتقد بودیم که باید سهم خود را در جهاد ادا کنیمهمسرم حاج رستم در کنار کارهای جهادی و پشتیبانی از جبهه نبرد در مناطق عملیاتی حضور یافته و سال 1365 در عملیات والفجر 8 و منطقه عملیاتی فاو بر اثر استنشاق گاز شیمیایی جانباز شد و سال 1397 دعوت حق را لبیک گفت. هرچند تحمل فراق فرزندان سخت است، اما به اینکه آنها در مسیر یاری اسلام به شهادت رسیده‌اند؛ افتخار می‌کنم و یادآوری مصائب اهل بیت(س) در کربلا آرامم می‌کند.»

زنی به استواری الوند

فاطمه چرچی نمونه دیگری از این زنان استوار است؛ بانویی که همسر، برادر و دو پسر خود را از دست داد، اما خم به ابرو نیاورد و مطیع ولایت بودشیرزنی که در 37 سالگی سایه سرش را از دست داد، اما فرزندانی تربیت کرد که هریک ستاره درخشانی بر سپهر جهاد و شهادت شدند.

بانویی مهربان که آرامش در وجودش متجلی بود و زیر بار رنج‌ها قد راست کرده بود تا قامت انقلاب نشکند؛ هرچند تاب نیاورد و یک سال و نیم بعد آسمانی شد. طاهره دوروزی متولد 1347 و تنها دختر خانواده است؛ دختری که در کودکی سایه گرم پدر را از دست داده و شاهد پرکشیدن برادرانش بوده است.

وی می‌گوید: «پدرم محمدحسین عرب‌زاده متولد 1314 در یکی از خانواده‌های مذهبی همدان بود و سختی بسیاری را تحمل کرد زیرا پدرش در سال‌های آخر زندگی، بینایی خود را از دست داده و او سرپرست خانواده شده بود.

از سال 1342 وارد مسائل سیاسی شده؛ نوار سخنرانان مذهبی چون آقای کافی را از قم تهیه کرده و برایمان می‌آورد. در مبارزات انقلابی هم حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب، دست راست شهید مدنی و همه‌کاره بیت شهید مدنی بود.

پدرم فردی مهربان بود و به افراد نیازمند حتی به‌قیمت کم شدن از رفاه خانواده خودش کمک می‌کرد؛ در چپرخانه همدان مغازه داشت و به‌گفته کاسبان محل، روزهای عید یا عزا را از رفتار پدر متوجه می‌شدند زیرا ایام عزای اهل‌بیت(ع) بر پیشخوان مغازه‌اش، خرما و در اعیاد شکلات می‌گذاشت.

فعالیت‌های انقلابی و فرهنگی پدر موجب شد تا بارها از طرف منافقان تهدید شود و می‌خواستند مغازه‌اش را آتش بزنند تا اینکه مهر 60، افرادی سوار بر موتورسیکلت جلوی در خانه با ضرب گلوله او را به شهادت رساندند.

سال 1340 ازدواج کرد و حاصل این پیوند 4 پسر و یک دختر بود. من و حمید هم دوقلو بودیم. یادم هست سعید و حمید در جلسه "نونهالان اسلامیه" شرکت کرده و به‌طور چرخشی به منزل ما هم می‌آمد. دونفری کتابخانه‌ای راه انداخته و نامش را "ابوذر، برادران دوروزی" گذاشته و به بچه‌ها کتاب قرض می‌دادند.

همگی در فضای مبارزاتی و خانواده‌ای مذهبی و قرآنی رشد کرده و بزرگ شدیم؛ خانواده‌ای که پدر و مادرم عاشق هم بودند و پدرم همیشه به‌شوخی می‌گفت: "هر کسی فاطمه را اذیت کند، من را اذیت کرده" و همه فامیل این را می‌دانستند.

مادرم هم در خانواده‌ای خوب متولد شده و نه‌تنها فردی مؤمن، عفیف و دارای متانت بود؛ بلکه زنی باسلیقه و کدبانو بود و آموزشگاه خیاطی داشت. در هنرهای دستی سرآمد بود و در قهرهای فامیلی، منشأ خیر و آشتی بود.

برادرم سعید 10 آذر 42 متولد شده و نبوغ هنری و توانایی فوق‌العاده در نوشتن داشت. او روزنامه‌نگار، نقاش، عکاس و گرافیست بسیار خوبی بود. در دبیرستان ریاضی‌فیزیک می‌خواند، اما سال 62 در رشته‌های هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد و درطول یک ترم و نیم دوران تحصیلش کارهای بسیار زیبایی از خود به‌یادگار گذاشت.

دانشگاه می‌رفت، اما حس جبهه و جنگ بر او غلبه داشت؛ می‌گفت جبهه حال آدم را عوض می‌کند. آخرین بار تیر 63 پس از امتحانات بود که به جبهه رفت و در حال عکاسی در خرمشهر به شهادت رسید.

برادرم حمید هم 10 بهمن 1347 متولد شد و او هم روحیه مبارزاتی داشت؛ از کودکی بزرگ بود به همین دلیل بین فامیل به "حمید مرد" شهرت داشتدرس را رها کرده و مدام در جبهه بود. سه ماهی هم به لبنان رفت تا کاری را که سعید می‌خواست انجام دهد و نتوانست انجام دهد، مجدداً به ایران بازگشت و در جبهه جنوب و غرب حضور یافت.

می‌خواست سومین شهید خانواده باشد و این را به همه گفته بود به همین دلیل دست از مبارزه برنمی‌داشت تا اینکه 20 شهریور 65 در عملیات انصار بخش جنوبی جزیره مجنون به‌فاصله دو سال پس از سعید به شهادت رسید و دو سال طول کشید تا پیکرش به دست ما برسد؛ پیکری که تنها استخوانهایش باقی مانده بود. پدرم اولین شهید خانواده بود و بعد از او سعید به شهادت رسید. نفر بعدی حمید بود و بعد از آن هم دایی‌ام "جعفر چرچی" آسمانی شد.»

زنی که قلبش را دفن کرد

«محبوبه عبدا... زاده» مادر شهیدان امیر، جعفر و علی خوش لفظ نمونه دیگر زنان مجاهدی است که سه سرو برومند خود را در دفاع از وطن تقدیم کرد و سال‌ها صبورانه ایستادگی کرد.

گویی تقدیر بود که گوهر وجود بانو عبدا... زاده در کوره امتحان آزموده شود که شهادت هر یک از پسرانش، قصه پر غصه‌ای دارد؛ یکی بی صدا و آرام بر اثر شیمیایی، دیگری اربا اربا و سومی پس از سی و چند سال تحمل رنج و درد.

محبوبه مادر شهیدان خوش لفظ است؛ امیر، جعفر و علی. علی آقا را بسیاری می‌شناسند؛ راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» همان که به تقریظ رهبر معظم انقلاب مزین شدجانبازی که به تعبیر رهبر انقلاب «شهید زنده» تاریخ بود و داغ او پشت مادر را خم کرد. مادر چند ماه پس از شهادت آخرین پسرش 27 تیر 1397 به او پیوست.

نیره خوش لفظ، خواهر شهیدان خوش لفظ از مادر می‌گوید: «مادرم زن صبوری بود و به دلیل اینکه پدرم راننده ماشین سنگین و مدام در سفر بود برای تربیت فرزندان زحمت بسیاری کشید.

تقوای بالا و اعتقادات دینی محکمی داشت تا جایی که سعی کرده بود همه بچه‌هایش را با وضو شیر دهد. مربی قرآن بود و چند سال جلسات قرآن ماه مبارک رمضان را در منزل برپا می‌کرد.

او سال‌ها رنج دوری فرزندان، اضطراب روزهای جنگ و شهادت یک یک آنها را تحمل کرد و هیچ نگفت، اما هر بار شکسته قامت تر‌می‌شد با اینکه سن چندانی هم نداشتامیر و علی همزمان با هم در جبهه بودند و وقتی امیر شهید شد؛ جعفر هم با اصرار به جبهه رفت و زودتر از علی شهید شد.

برادرم امیر اولین شهید خانواده است. او پسر بزرگ خانواده و متولد خرداد 1341  بود. چند بار به عنوان رزمنده بسیجی به جبهه رفته و برای رزمندگان آذوقه می‌برد تا اینکه 1363 در بمباران شیمیایی سردشت مجروح شد.

امیر پس از این واقعه بیماری خونی گرفت و شش ماه بستری بود تا اینکه 21 شهریور 1363 به شهادت رسید، اما چون پرونده جانبازی برای او تشکیل نداده بودیم؛ شهادتش ثبت نشد و پرونده‌ای برای او در بنیاد شهید وجود ندارد.

او شغل آزاد داشت و برای دفاع از وطن به جبهه رفته بود که مظلومانه و بی صدا به شهادت رسید. جعفر یکم اسفند 1345 و شب میلاد امام هشتم(ع) متولد شده بود. فردی صبور و مظلوم که با اصرار پدر و مادرم را راضی کرد که به جبهه برود؛ آن هم در حالی‌که امیر به شهادت رسیده و علی هم مدام در جبهه بود.

جعفر در جبهه تخریبچی بود و کار خنثی سازی و جمع آوری مین‌ها را انجام می‌داد. بارها پیش آمده بود که با پیکر مجروح او را به عقب برمی‌گرداندند، اما پس از اینکه اندکی خوب می‌شد؛ دوباره به جبهه بر می‌گشت.

26 دی 1366 شش ماه پس از ازدواجش بر اثر برخورد گلوله به انبوه مین‌های جمع آوری شده به همراه 23 رزمنده دیگر به شهادت رسید و تکه تکه شد. وقتی پیکرش را در «ماووت» عراق جمع کردند از آن قد رشید؛ بدنی به اندازه یک بچه خردسال باقی مانده بود.

بعد از آن دو همه امید مادرم به علی بود؛ جانبازی که 11 بار به شدت مجروح شده و خوش زخم بود تا اینکه چند سال پیش مجروحیت شیمیایی‌اش شدت گرفت و پس از تحمل یک دوره بیماری سخت به شهادت رسید.

مادرم فردی محکم بود، اما داغ  علی را تاب نیاورد و بعد خاکسپاری علی گفت که «امروز قلبم را دفن کردم». چند سالی می‌شد که ناراحت قلبی داشت، اما بعد چهلم علی طور دیگری شد و به گفته پزشکش دق کرد. او پس از تحمل سی و چند سال فراق همسرش، امیر و جعفر و شش ماه پس از شهادت علی در 76 سالگی به دیدار آنها شتافت.»

 

کد خبر 1239048

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha