دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین/ از علی آموز اخلاص عمل

خصلتهای پهلوانی و ویژگی های سترگ امام علی (ع) الهام بخش شعرای بزرگ در سرایش است شهریار می سراید: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه‌ی هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین  به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، شعر و ادبیات فارسی همواره در ستایش و مدح و ثنای پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) بوده و در این میان جایگاه امام علی(ع) جایگاه خاص و ویژه ای بوده و هست، فتوت، رادمردی و عدالت امام علی (ع) الهام بخش شاعران و نویسندگان بسیاری در ایران و حتی جهان بوده است، در زیر نمونه ای از اشعار بزرگان شعر و ادبیات ایران در وصف امام علی(ع ) می خوانید:
 

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را‌دان مطهر از دغل

در غزا بر پهلوانی دست یافت

زود شمشیری بر آورد و شتافت

او خدو انداخت در روی علی

افتخار هر نبی و هر ولی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه

سجده آرد پیش او در سجده‌گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی

 کرد او اندر غزااش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل

 وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل

گفت بر من تیغ تیز افراشتی

 از چه افکندی مرا بگذاشتی

مولوی
 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

 به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

 چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

 به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

 که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

محمدحسین شهریار

ای حیدر شهسوار وقت مددست

ای زبده‌ی هشت و چار وقت مددست

من عاجزم از جهان و دشمن بسیار

ای صاحب ذوالفقار وقت مددست

 

ابوسعید ابوالخیر

 

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف

 گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من

گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد

 وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خیال من

کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل

یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک

مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی‌خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل

مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد

پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

حافظ

 

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند؟

 جبار در مناقب او گفته: "هل اتی"

زورآزمای قلعه خیبر که بند او

در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود

تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود

جان‌بخش در نماز و جهانسوز در وغا

دیباچه مروت و سلطان معرفت

 لشکرکش فتوت و سردار اتقیا

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

یا رب، به نسل طاهر اولاد فاطمه

 یا رب، به خون پاک شهیدان کربلا

دل‌های خسته را به کرم مرهمی فرست

ای نام اعظمت در گنجینه شفا

سعدی

 

خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران

 که تو را آفرید.

 از تو در شگفت هم نمی توانم بود

 که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست:

 مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد

 یا بر خشتی خام.

 تو، آن بلندترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت

 و من، آن کوچک‌ترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی‌تواند داشت

علی موسوی‌گرمارودی
 

ای پسر تو بی‌نشانی از علی

عین و یا و لام دانی از علی

تو ز عشق جان خویشی بی‌قرار

 و او نشسته تا کند صد جان نثار

عطار نیشابوری

 

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

شمه‌ای واگو از آن‌چه دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زآن‌که بی شمشیر کشتن کار اوست

 

مولانا

 

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد

جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار؟

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

 پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار

علم همه عالم به علی داد پیمبر

چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار

کسایی مروزی

 

منم بنده‌ی اهل بیت نبی

 ستاینده‌ی خاک پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

 همه بادبان‌ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه دارم دو یار صفی

همانا که باشد مرا دستگیر

 خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمه‌ی شیر و ما معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

فردوسی توسی
 

غزل شمارهٔ ۲۹۶

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف

گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من

گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد

وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خیال من

کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل

یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک

مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل

مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد

پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

 حافظ

کد خبر 1250644

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha