به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، گروه های مذهبی سازمان مجاهدین خلق پس از انشعاب ایدئولوژیکی در سال 1354 هر کدام با تفکرات خاص خود در راه پیشبرد به انقلاب کوشیدند. مرام نامه سازمان مجاهدین خلق توسط خود حنیف نژاد، مشکین فام ودیگر دوستان اولیه تنظیم شد، منتهی نه با رویکرد اسلام مرجعیتی شیعی، البته نه با انگیزه دین ستیزی؛ این دو نه بایستی خلط شوند. بلکه دین نافهم بودن با نافهمی دینی، زمینه دین سازی را فراهم کردند. فتنه از آنجا شروع شد که مرجع تقلیدشان به جای آنکه عالم برجسته شیعی، فقیه و متبحری مانند مرحوم آیت الله بروجردی در قبل از 1340 و امثال امام خمینی و مراجع ثلاث آن ایام بعد از 1340 باشد، امثال جناب مهندس بازرگان شد.
بسیاری از کسانیکه به سازمان پیوستند دارای انگیزههای اسلامی سنتی بودند. حقیقتا بسیاری از اینها قبل از انقلاب با انگیزههای درستی به سازمان پیوستند. اما ماهیت و ایدئولوژی سازمان واقعا ایدئولوژی دینی نبود. مجاهدین خلق بعد از پیروزی انقلاب برای حفظ جایگاهشان بین تودههای مردم به دنبال مصادره اسم شهیدان و انتصاب آنها به سازمان بودند. اخیرا نیز برای خذب مردم ایران رو به نهادهای دینی آوردند تا با انجام اعمالی مانند افتتاح مسجد در آلبانی برگزاری مراسم عزاداری برای امام حسین (ع) و گرامیداشت میلاد حضرت فاطمه مردم ایران را به سمت خود جذب کنند تا از این طریق بتوانند نقشه های شوم خود را عملی کنند.لذا در این خصوص با حجت الاسلام والمسلمین دکتر«حسن غفاری فر»، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم و مدیر گروه تاریخ انقلاب اسلامی موسسه امام رضا (ع) گفت و گویی انجام دادیم که در ادامه مشروح آن تقدیم حضورتان می شود.
لطف کنید در خصوص پیشینه و تاریخ شکل گیری سازمان مجاهدین خلق توضیح دهید؟
این سازمان بنا به آنچه در بیانیه سال 1350 و مصاحبه و اعترافات در دادگاه دولت پهلوی ابراز داشتهاند؛ در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیفنژاد، سعید محسن، عبدالرسول مشگینفام و عبدالرضا نیکبین به عنوان سازمان سیاسی اسلامگرا و چپگرا با ساختار شبهنظامی پایهگذاری شد. سالهای بعد؛ ناصر صادق و علی اصغر بدیع زادگان به سازمان ملحق شدند. اما بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، عبدالرضا نیکبین از فهرست رسمیِ بنیانگذاران، حذف شد و علیاصغر بدیعزادگان که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود جایگزین او شد. در شهریور سال ۱۳۵۰ و در آستانهٔ برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی، ۱۳ نفر از سران سازمان دستگیر و پس از شکنجه ۱۲ نفر از آنان اعدام شدند. مسعود رجوی از مجازات اعدام نجات یافت و بعدها رهبری سازمان را در اختیار گرفت.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق چه کسانی بودند؟
محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان که از فعالان مسلمان جبههٔ ملی دوم ایران بودند (که پس از تشکیل نهضت آزادی، از فعّالان یا هواداران آن سازمان شدند) و یکی از اعضای نهضت آزادی به نام عبدالرضا نیکبین رودسری معروف به «عبدی»، گرد هم آمدند و سازمانی را بنیان نهادند. در نخستین بیانیهٔ سازمان که در ۲۰ بهمن ۱۳۵۰ پخش گردید، آمدهاست: هستهٔ اولیّهٔ سازمان که هماکنون برای اولین بار نام آن را فاش میکنیم در ۶ سال قبل و با شرکت برخی از کادرهای سابق نهضت آزادی ایران به شکل مخفی بنیاد یافت ؛ حنیفنژاد نیز در بازجوییهای خود چنین گفت: حاصل آنکه کمکم به فکر حل مسئله افتادم. آنوقت مدّتی بود که با سعید محسن و عبدالرضا نیک بین، آشنا شدم با هم قرار گذاشتیم که مطالعاتی داشته باشیم، مقرر شد افرادی را در اطراف خودمان عضوگیری کنیم و آنها را به مطالعه بکشانیم.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی چپ گرای دهه اول انقلاب و لیبرالیسم از نیمه دههی دوم انقلاب البته تا سالها با ژست و ظاهری چپ گرائی : سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی حزبی سیاسی چپ گرای ایرانی بود که از اتحاد هفت گروه سیاسی فعال در مبارزات مسلحانه در دوره پهلوی پس از انقلاب ایران تشکیل شد. این سازمان در سال ۱۳۶۵ پس از نامه به حضرت آیة الله العظمی امام خمینی ره و کسب مشورت و اعلام عدم حضور نمایندهاش در این سازمان، منحل شد. این سازمان در ۷ فروردین ۱۳۵۸ با به هم پیوستن ۷ گروه اسلامگرای مخالف نظام پهلوی شکل گرفت( مقابل موئلفه و مجاهدین خلق و گروه های کمونیستی)، همهی 7 گروه سابقه مبارزه نظامی نیز داشتند.
این گروهها تا قبل از پیروزی انقلاب ارتباط تشکیلاتی چندانی با هم نداشتند، اما به دلیل وجود هدف مشترک یعنی مقابله با خطراتی که نظام نوپا را تهدید میکرد، آنها را به اتحاد با یکدیگر سوق داد، دشمنی با سازمان مجاهدین خلق مهمترین وجه اشتراک اعضای این سازمان بود که حتی در نام سازمان نیز تجلی پیدا کرد و اصلیترین هدف از تشکیل سازمان نیز همین زاویهی با مجاهدین خلق بود. این تفاوت علنی در نام این دوسازمان، از طریق جایگزینی کلمه «انقلاب اسلامی» بجای کلمه «خلق»، آشکار شد.هفت گروه بنیانگذار این سازمان عبارت بودند از:گروه امّت واحده، گروه توحیدی بدر،گروه توحیدی صف،گروه فلاح،گروه فلق ،گروه منصورون و گروه موحدین. اعضای اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را مرتضی الویری، محسن رضایی، علی شمعخانی، ذوالقدر، حسین فدائی، عبدالحسین روحالامینی، محمد بروجردی، علی عسگری، بهزاد نبوی، محسن آرمین، محمد سلامتی، هاشم آغاجری، سید مصطفی تاج زاده، محسن سازگار، بصیرزاده، نوروزی، عرب و مشایخی شکل میدادند. البته برخی از سازمان جدا شدند مثل محسن رضایی، ذوالقدر، حسین فدائی، عبدالحسین روحالامینی، محمد بروجردی ( شهید شدند) و علی شمعخانی.
شکلگیری نام و آرم سازمان
در دورانی «سازمان آزادیبخش ایران» خوانده میشد و سپس «سازمان مجاهدین خلق» نام گرفت. البته هیچیک از دو نام «آزادیبخش ایران» و «مجاهدین خلق» تا آنجا که بررسیها نشان میدهد، از سوی بنیانگذاران و کادر مرکزی سازمان برگزیده نشدهاست. لیکن در مورد این که نام وآرم سازمان از سوی چه کسانی پیشنهاد، تصویب و در چه تاریخی روی آن توافق شد،سکوت شدهاست. تا قبل از شهریور۱۳۵۰( همان سالی که بیش ازهفتاد تن از بنیانگذاران، کادر مرکزی و شماری از اعضای هواداران و سمپات سازمان از سوی دودمان پهلوی بازداشت شدند)، هنوز سازمان دارای نام و آرمی نبودهاست. محمد حنیفنژاد پس از بازداشت در بازجوییهای خود صریحاً اعلام کردهاست که گروه ما اسم نداشت، میگفتیم «سازمان».سعید محسن نیزدر این زمینه در بازجوییهای خود یادآور شدهاست: ما برای سازمان خود اسمی نگذاشته بودیم، چون احتیاجی به معرفی پیدا نکرده بودیم، لذا ضرورت اسمگذاری معلوم نشده بود. در کلّیهٔ نوشتهها و مابین تمام افراد فقط لغت «سازمان» در اثر تکرار مصطلح شده بود، در مدارک خارجی ما هم به هیچ وجه نامی جز سازمان مطرح نگردیدهاست. علی میهندوست نیز در بازجوییهای خود اظهار داشتهاست که سازمان ما نام مشخصی نداشت. «سازمان آزادیبخش ایران» نام سازمان ما نیست. ما هنوز دارای استراتژی مشخصی نبودیم.
چرائی دگردیسی سازمان مجاهدیدن خلق
چگونه از سازمانی مذهبی یا ملی مذهبی بخشی از آن سازمان الحادی چپ سوسیالیسم به رهبری تقی شهرام و تقی بهرام در سال 1354 و بخش دیگر آن به سازمانی چپ الحادی التقاطی «تحت عنوان جنبش ملی مجاهدین» در سال 1356 و «ارتش آزادیبخش ملی ایران» به رهبری مسعود رجوی؛ و مریم عضدانلو ( رجوی) درسال 1361 در عراق کنار صدام؛ تبیین شد؟ بنیان گذاران اولیه فرزندان خوب این سرزمین و از افراد دارای گرایش مذهبی بودند ، لذا از جبههی ملی جدا شدند و به نهضت آزادی که از ملی گرایان مذهبی بوده؛ پیوستند.
محمد حنیفنژاد (۱۳۱۷–۴ خرداد ۱۳۵۱) در تبریز متولد شد. در همان عنفوان جوانی گرایش مذهبی داشت و این گرایش را می توان در وصیت نامهاش در آخرین لحظات عمرش قبل از اعدام دید که البته متن وصیت نامه به صورت دستخط در میان اسناد موجود است و ما بخشی از آن را نقل می کنیم: (بسمالله الرحمن الرحیم خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَنی إِلى أَسْلافی اِشْتِیاقُ یَعْقُوبَ إِلى یُوسُفَ...از حسینبنعلی علیهالسلام.مرگ بر اولاد آدم لازم گشته همچنانکه گردنبند برای نوعروس، من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیدار یوسف.من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی مینویسم:
پدر بزرگوارم. من از زندگی تا آنجا که امکان داشت احترام تو را بجا آوردم و در مواردی که احیانا کوتاهی بعمل آمده است، امیدوارم مرا ببخشی. چه این کار آگاهانه نبوده است. فکر میکنم که بطور عام و کلی کارهایم در راه خدا بوده است. ما هشت نفر را که فعلا سعید محسن،اصغر بدیعزادگان، محمود عسگریزاده، رسول مشگینفام و مرا برای اعدام میبرند. از خدا طلب عفو میکنم. امیدواریم شما هم اگر تقصیری از من دیده بودید ببخشید سعی کنید بعد از من ناراحت نشوید و هروقت ناراحت شدید قرآن ترجمهدار بخصوص سوره احزاب، سوره محمد، سوره توبه و بعضی سورههای دیگر از قبیل را زیاد بخوانید.
اما یک ایراد کلیدی شخصی مثل سایر همگنان خود داشت که مسیرشان را به بیراهه بُرد. ایراد شخصی اش این بود که بین بهرهمندی از هوش اجتماعی یا حتی هوش علمی و برخورداری از دانش خلط کرد. یعنی به دلیل هوش خوب می تواند دغدغه، نگرانی و ایده های آرمانی و سوالات جدی داشته باشد یا حتی برخی مسایل جامعه را بشناسد، زیرا دانش و تخصص لازم را ندارند، لذا مغالطه کرده و آن هوش اولیه را کافی برای پاسخ می داند. اما از آنجائی که متاسفانه این هوش و ذکاوت در یک سیستم سنتی آموزش و کسب دانش به راحتی بند نمی شوند با گذشت زمان و به مرور شاگردی و کسب تجربه، بسامان می شوند، یعنی هم بسامان می شوند و هم دانش خود را در آن مسیر قرار می دهند.
حال حنیف نژاد که از دوران کودکی و نوجوانی در جلسات مذهبی شرکت می کرد. این نو اندیشی و دغدغه ای که وی را وادار به تفکر و تامل می کرد به مرور این احساس را در وی ایجاد کرد که یک سر و گردن از دیگران بالاتر است و دین را هم خوب می فهمد و با همین نگاه وارد دانشگاه می شود و با «جریان نهضت آزادی» آشنا می شود. به یک گروهی که بدون بهره مندی از دانش تخصصی دینی، صرفا به مطالعات شخصی اکتفاء کرده و یا نهایت به نشست و برخواست با برخی علمای خاص اکتفاء نموه و آرام آرام برای خودشان مرجعیت علم دینی نسبت به دیگران و جامعه قائل شدند و جوانان پرشور، حماسی و دغددغهمند جذب قدرت بیان و سوال اداری و احیانا مسئله شناسی برخی بزرگان نهضت آزادی شدند. حنیفنژاد و دیگر اعضای اولیه سازمان در راستای استخراج پاسخهای نو برای مسائل کهنه و نو از دل اسلام و دستیابی به قرائتی نو و پوینده از اسلام و تدوین و ارائه آن تلاش بسیار کردند و میکوشیدند تا از دل تاریخ تشیع مشی مبارزه را متناسب با روزگار نو پیدا کنند. لذا از افرادی نظیر مهندس بازرگان و دکتر سحابی نخستین درسهای اسلامِ سازگار با عصر نو و پاسخگو به مسائل نو را آموختند.
برای اینکه نتیجه این خود اجتهادی امثال جناب حنیف نژاد و یارانش را بیشتر بشناسیم و بدانیم که این افراد آرام آرام التقاطی شدند، به گوشهای از خاطرات حسین احمدی روحانی که به عنوان نماینده سازمان مجاهدین برای جلب حمایت امام خمینی ره، در عراق به دیدارش رفته وگفتگوی طولانی داشته اشاره می شود(در دیدار امام خمینی ره و حسین احمدی روحانی عضو مجاهدین خلق در نجف نیمه بهمن سال ۱۳۵۰ چه گذشت؟«من با مبارزهٔ مسلحانه مخالفم.» این پاسخی بود که امام خمینی نیمه بهمن سال ۱۳۵۰ به نماینده سازمان مجاهدین خلق داد؛ وقتی معظّمله در نجف اشرف در تبعید بودند و حسین احمدی روحانی از رهبران باسابقهٔ مجاهدین خلق ( سپس ملحق سازمان پیکار شد) با وساطت سیدمحمود دعایی هفت جلسه به دیدارشان آمد و مواضع سازمان متبوع خود را به آگاهی ایشان رساند و کتابها و جزواتی نیز در اختیار ایشان گذاشت.
در پرس وجوی منتشرنشدهای با حسین روحانی که در مجله «مهرنامه» به چاپ رسیده، درباره دیدارش با امام خمینی گفته است: «جز جلسهٔ اول که آقای دعایی شرکت داشت، در سایر جلسات تنها امام و من بودیم. هر جلسه حدود ۱.۵ ساعت به طول انجامید. این ملاقاتها در خلال حدوداً یک ماه صورت گرفت، کتبی که ارائه دادم «امام حسین» و «راه انبیا» بود که امام هر دو را مطالعه کردند و حتی نظراتشان را کتبی نوشتند و حضوراً هم دربارهٔ چند مورد آن صحبت کردیم که از آن جمله مسالهٔ معاد و تکامل و چگونگی افشای علمایی بود که در خط رژیم حرکت میکردند که در این زمینهها امام با سازمان و مواضع آن اختلاف داشتند. در مورد صدور اعلامیه هم امام از این مساله امتناع کردند و آن را به شناخت بیشتر از سازمان و استفسار از آقایان منتظری و مطهری موکول نمودند. دست آخر هم تاکید کردند که البته موافقت این آقایان هم الزاماً نمیتواند به معنی موافقت من باشد. متاسفانه نوشتهٔ ایشان موجود نیست و فکر میکنم از بین رفته باشد. در این مورد آقای دعایی هم شاید مواردی از آن را به خاطر داشته باشد. من تا آنجا که در ذهن دارم، سعی میکنم آنها را بیاورم . آنچه که در نوشته بود عبارت بود از:- تاکید روی آوردن «بسمالله الرحمن الرحیم» در ابتدای مطالب؛- مخالفت با «تکامل انواع» که آن را در جزوهٔ «راه انبیا» آورده بودیم؛- مخالفت با تحلیل و تبیین ما از مسالهٔ معاد و قیامت که در جزوهٔ «راه انبیا» آمده بود و اما توضیح دربارهٔ این مطلب و آنچه شفاهی صحبت شد و آنچه ایشان گفتند.- در مورد «بسمالله»، ایشان گفتند این کار لازم است و باید آن را رعایت کنید.- در مورد اصل «تکامل انواع»، طبعاً ایشان با استنادات قرآنی و اخبار و روایات با آن مخالفت داشتند و بحث زیادی هم روی این مساله نکردیم. ........)
آیا مواضع جدید مریم رجوی وفرقه رجوی برای فریب دادن مذهبی ها درایران نیست ونمی خواهند ریاست جمهوری قلابی مریم را اثبات کنند؟
یکی از نفاق هایی که اینها هیچ وقت از روز اول از آن دست نکشیدند، نوع پوشش اسلامی شان بود؛ اینها هم قبل و هم بعد از انقلاب پوشش مناسب و اسلامی داشتند اما در مسایل مذهبی و به ویژه طلاق ایدئولوژیک آنها را نپذیرفتند که چرا مریم رجوی در یک روز از همسرش ابریشم چی جدا می شود و در همان روز به عقد مسعود رجوی در می آید. علت اینکه امروزه در شبکه های خبری و اجتماعی اقدامات مذهبی خود را برجسته و پررنگ می کنند، این است؛ بنابراین این نزاعی که اکنون در گرفته با ما نیست بلکه با خودشان است. هنوز تصور خامشان این است که جمهوری اسلامی در حال سقوط است لذا به زعم خود تلاش می کنند تا به کمک بازماندگان رژیم فاسد پهلوی (ولیعهد) و چپ های مارکسیستی و انسان های به ظاهر نشان دار آمریکایی طیف خاکستری داخل و خارج را برای اسقاط سریع نظام راضی کنند.اینها افرادی را راضی می کنند که دنبال حق نیستند و بیشتر به دنبال توجیه خودشان می باشند.
مناسبات آیت الله طالقانی با مجاهدین خلق و نهضت آزادی چگونه بود؟
اینکه حضرت امام (ره) می فرماید: منافقین فرزندان مهندس بازرگان هستند، این امر ناظر بر فرمایشات خود مهندس بازرگان بود که خطاب به مجاهدین خلق می گفت: «ای فرزندان من» یا مرحوم آیت الله طالقانی از باب عطوفت و محبت مجاهدین را فرزندان خطاب می کرد. البته مرحوم طالقانی در آخرین خطبه از نماز جمعه از مجاهدین برائت جستند و به انتقاد از رفتار کمونیست ها پرداخت و گفت: اگر دست از کارهایتان برندارید، افشاگری می کنم؛ حتی مجاهدان خلق هم جوجه کمونیست خطاب کرد و بعد از نماز جمعه روابطشان با مجاهدان خلق به هم خورد و متاسفانه به نماز جمعه بعدی نرسید و از دنیا رفت.
حالا چرا جوانان اولیه مجاهدین به «جریان نهضت آزادی» و مهندس بازرگان ملحق شدند. مهندس بازرگان از لحاظ ظاهری هیچ گاه از سلک اسلامی خارج نشد، مسلمان و شیعه بودند و واجبات شرعی را به جا می آورد. مهندس بازرگان جزو گروه محصلین ممتاز کشور برای تحصیل به فرانسه در دولت اول پهلوی بودند .لذا برخی در ذکر خاطرات سفر ایشان آوردهاند که وی خاک تیمم و آفتابه برای تطهیر با خود به فرانسه بردند. بازرگان هم مانند بسیاری از جوانان زمان خود دغدغه و نگرانی داشت. از خانواده مذهبی بود. خانوادهاش به ویژه پدرشان با علما رابطه بسیار خوبی داشتند. وایشان گرچه در اروپا با دنیای مدرن آشنا شد، ولی از مسلمان بودن خارج نشد اما به دنبال شاگردی برای اسلام شناسی هم نبود بلکه ایشان هم مثل أقران و أمثال خود دنبال خود اجتهادی از دین بود. انسان نمی تواند هیچ علمی را بدون شاگردی بیاموزد. به قول معروف «بایستی خاک کوزه گری بخورد». این آدمی که خودش اسلام شناس نبود ولی خود را به عنوان اسلام شناس معرفی کرد. آثار زیادی از خود در حوز دین به جا گذاشت. خلاصه این ترکیب بین نهضت آزادی که از یک طرف می خواهد گرایش ملی گرایی داشته باشد و از سوی دیگر هم به اسلام تمایل نشان دهد، آن هم اسلام خودخوانده نه اسلامی که شاگردی کرده، ترکیب مناسبی نمی شود.
از بد روزگار، مجاهدین خلق با این طیف در دانشگاه آشنا می شوند. یعنی آن مسیر خطای خود اجتهادی در حال سرعت گرفتن است، چرا چون آن جوانی که تا دیروز شاید کمی احتیاط می کرد حالا امروز جرات پیدا می کند؛ می بیند یک استاد دانشگاه که به مسلمانی شهرت دارد آن هم مهندس بازرگانی که در آن روز در مقابل چپ مارکسیسم و چپ سوسیالسم قرار داشت، حتی مهندس بازرگان در عین حالی که برای مصدق احترام قایل بود در مقابل ملی گرایی افراطی هم قرار گرفت واز جبهه ملی خارج شد لذا نهضت آزادی بعنوان جریان ملّی – مذهبی ( نه ملّی گرائی محض ) را تاسیس کردند. حال این بازرگان برای امثال حنیف نژاد به عنوان الگو در نظر گرفته می شود. حال فرض کنید یک چنین شخصیتی به عنوان الگو در نظر گرفته شود که هم تحصیلات دانشگاهی دارد. هم بچه مسلمان است و هم از جبهه ملی (مصدق) جدا شده است و با چپ توده ای هم رابطه ای ندارد، همه اینها شرایطی را فراهم می کند تا مهندس بازرگان را به عنوان لیدر و الگو ( مرجع تقلید) خود انتخاب کنند.
گروه های مذهبی سازمان مجاهدین خلق پس از انشعاب ایدئولوژیکی در سال 1354 هر کدام با تفکرات خاص خود در راه پیشبرد به انقلاب کوشیدند. مرام نامه سازمان مجاهدین خلق توسط خود حنیف نژاد، مشکین فام ودیگر دوستان اولیه تنظیم شد، منتهی نه با رویکرد اسلام مرجعیتی شیعی، البته نه با انگیزه دین ستیزی؛ این دو نه بایستی خلط شوند. بلکه دین نافهم بودن با نافهمی دینی، زمینه دین سازی را فراهم کردند. فتنه از آنجا شروع شد که مرجع تقلیدشان به جای آنکه عالم برجسته شیعی، فقیه و متبحری مانند مرحوم آیت الله بروجردی در قبل از 1340 و امثال امام خمینی و مراجع ثلاث آن ایام بعد از 1340 باشد، امثال جناب مهندس بازرگان شد.
برای اینکه آنچه تا کنون در باره چرائی انحراف سازمان مجاهدین و امثال آن گفتهام، روشن شود توجه شما را به زندگی دکارت و کانت در غرب جلب می کنم. مثلا اگر بخواهیم زندگی نامه «دکارت» را مطالعه کنیم، می بینیم دکارت ملحد نبود؛ برای ایجاد الحاد شروع نکرد، برای تقویت مسیحیت و حکومت کشیش ها وارد صحنه شد اما اندیشه دکارت با یک حاشیه غلط شروع شد. «من می اندیشم و هستم» یعنی دکارت به جای اینکه از خدا به خلق برسد از خود به خدا رسید. اومانیسم غرب در قرن 19 و 20 در قرن چهاردهم شکل گرفت. می گویند خشت اول چون نهد معمارکج - تا ثریا می رود دیوار کج. بر همین اساس هرچه از مبدا فاصله بگیریم از مسیر خارج می شویم.
لذا امام (ره) در پس آن دیدار حسین احمدی روحانی در نجف فرمودند: به گونه ای با من صحبت می کردند که انگار دارند به من نهج البلاغه درس می دهند. این خطا موجب شد که ضریب انحراف این گروه افزایش یابد.امثال حنیف نژاد در زمان طاغوت کشته شدند، شاید ثواب شهادت داشته باشند. هرچند انحراف داشتند ولی ما علم غیب نداریم اما اینها بنای کج گذاشتند. هر چقدر جلوتر رفتند دچار علم زدگی تجربه گرایانه همراه کم رنگ کردن نقش وحی و لغزش بیشتر شدند. همان بحرانی که اروپا در قرن 17 و 18 دچار آن شد و همه چیز را می خواست با علم تجربی نه با برهان عقلی و وحی الهی، محک بزند. این امر باعث شد که آنها به الحاد کشیده شوند و این مسئله روز به روز در میان این گروه بیشتر شد. البته در میان اینها انسان های مومن بودند که از آنها جدا شدند از جمله «احمد احمد» (نویسنده کتاب احمد احمد) عزت شاهی(مشهور به مطهری) که کتابی تحت عنوان خاطرات عزت شاهی را نوشت. این بچه هائی که نامش را گفتیم مغز مجاهدین خلق بودند.هرچند این بچه ها انگیزه مذهبی داشتند، کمونیسم و چپ رسمی نبودند، لیبرالیسم هم در آن دوره در ایران معنایی نداشت. لیبرالیسم در قالب مصرف گرایی در رده غرب زده های کارمندان دولت و سلطنت بودند، آنها نه «سوسیالیسم» بودند نه «ملی گرایی افراطی جبهه ملی» اما عمده ترین مشکلشان دین خودخوانده آنها بود که همین اتفاق دهه به دهه رخ می دهد.
چرا با وجو اینکه اعضای سازمان مجاهدین خلق بچه های مومن و متدینی بودند به انحراف رفتند؟
اما چرا مجاهدین انقلاب اسلامی به انحراف رفت، برخی از بنیان گذاران گرایش چپ سوسیالیستی بلکه به شهادت برخی قرائن، سابقه چپ مارکسیسم داشتند. اصطلاحا به اینها چپ می گفتند،چون دو ویژگی مشترک با چپ های آن روز داشتند، یکی اینکه عمده تاکید آنها بر روی اقتصاد بود دوم اینکه رادیکال بودند؛ چون اینها جوان و عدالت خواه بودند و قصد ایستادن در مقابل رژیم را داشتند به مرور ادبیات چپ در جامعه توسعه می یافت. مثلا آریان پور نویسنده کتاب «جامعه شناسی عمومی» در آن روزگار برای جوانان مرجع بود. ما استادی داشتیم که از علماء بودند، ایشان از جوانان دانشگاهی دهه 1350 بودند، می فرمودند: جوانان و دانشجویان پرشور آن روزگاران برای نشان دادن ژست روشنفکری کتاب آریان پور را زیر می گرفتند . در واقع فضا از دست مذهبیون حتی مذهبی التقاطی مانند نهضت آزادی خارج شده بود و گروهی که متدینتر بودند از طرف همه تحت فشار قرار داشتند.
این خصلت تاکید بر اقتصاد و انقلابی گری با تم فقط اقتصادی حتی همانند احمدی نژاد بعد از انقلاب هم ادامه یافت . این رویکرد اقتصاد محوری بجای دین محوری در دو طرف جریان معارض با اندیشه ناب وجود دارد. مثلا جریان کار گزار و اعتدالی هم شعار محوریشان اقتصاد است. البته امثال احمدی نژاد با تاکید بر محرومین و و امثال روحانی، خاتمی و هاشمی با تاکید بر منافع مرفهین. لذا روحانی برای فریب می گفت، من می خواهم هم چرخ سانتیوفیوژها را بچرخانم و هم چرخ کارخانه ها، مردم هم تصور می کردند اگر با آمریکا همراه شوند، چنین اتفاقی رخ می دهد نه اینکه مردم واقعا غرب زده بودند خیر، دلیل اینکه چرا غرب زده نیستند، این است که 100 سال، آمریکا تمام قد تلاش می کند که ایران را به یک کشور مستعمره غربی تبدیل کند در حالی که ایرانی ها چنین اجازه ای را نمی دهند، چون اکثریت ایرانیان تصور می کنند، اما گاهی خطا می کنند و حافظه تاریخی شان کم رنگ می شود و فکر می کنند، می شود دنیاطلبی و دنیاخواهی را با عدالت خواهی و ظلم ستیزی جفت کرد اما وقتی در بین راه متوحه اشتباه می شوند دوباره بر می گردنند و مجدد از آن مسیر به راه صحیح بر می گردند. آری در آن زمان (دهه چهل و پنجاه) هم چنین شرایطی حاکم بود و فضا کاملا برای جذب این جوانان برای راه سوسیالیستی فراهم شده بود. جریان عدالت خواه مذهبی، گرچه حزب اللهی بودند اما عدالت را با فهم خودشان تفسیر و تعریف می کردند، عدالت را با فهم دین که ملاکاش فهم امام جامعه باشد تفسیر نمی کردند. اما وقتی این بستر آماده شد، عمدهی افراد ازچپ سوسیالیسم خارج شد.
در آن زمان عمده جوانان حتی حوزویان و دکتر شریعتی که به هیچ عنوان در جرگه مارکسیسم و جبهه ملی افراطی نبودند، اما گرایش چپ سوسیالیسم داشتند لذا شریعتی کتابی تحت عنوان «اباذر سوسیالیسم» نوشت. این گرایش ها همه به دلیل توفیقاتی ظاهری بود که چپ مارکسیسم و سوسیالیسم در دنیای غرب و شرق در برابر جریان نظام سرمایه داری به دست آوردده بود لذا جوانان و افراد عدالت خواه به این سمت گرایش یافتند.اما بعد از انقلاب برخی از این چپ ها یا از چپ به لیبرالیسم روی آوردند یا برخی رسما چپ آمریاکئی شدند.
مجاهدین خلق علاوه بر اینکه از اسلام عبور کردند، به مارکسیسم و چپ هم خیانت کردند. به نظر شما چرا آنان به چپ وفادار نبودند؟
اینها به چپ ها خیانت نکردند، اینها «چپ آمریکایی» بودند. بسیاری تصورشان این بود که چپ ایران چپ روسی است در حالی که «حزب توده» چپ روسی ایران بودند. اما فداییان خلق اکثریت، اقلیت، رنجبر و کارگر همه اینها چپ های آمریکایی محسوب می شدند. چرا آمریکا این افراد را به سمت چپ ها متمایل کرد به دو دلیل. یکی اینکه می خواست حس عدالت خواهی جوانان را کنترل کند، دیگر اینکه می خواست امام (ره) را زمین گیر کرده و متهم به طرفداری از نظام سرمایه داری کند. چون اینها به قدری ادبیات چپ را ( دفاع از محرومان و کارگران) مطرح می کردند که هم می خواستند حتی اسلام را مقابل این جریان قرار دهند. لذا از آنجا که ما در دین مبین اسلام مالکیت را قبول داریم. به دسترنج مردم احترام می گذاریم و قایل به نقض مالکیت نیستیم، آنها می خواستند اسلام را بخاطر این اندیشه در برابر جوانان عدالت خواه آن روز قرار دهند.
لذا با اینکه آمریکا و دولت پهلوی اصرار داشت که امام راحل را سوسیالیسم مسلمان معرفی کند موفق نشد. اما در طرف دیگر تلاش داشتند امام را در ذهن جوانان آمریکائی انگلیسی معرفی کنند. همین چپ های سوسیالیسم قبل از فتح لانه جاسوسی توسط دانشجویان خط امام، چندین بار اقدام به فتح لانه جاسوسی کردند اما امام نپذیرفتند. همه این اقدامات برای متهم سازی امام به طرفداری از نظام سرمایه داری بود. اما امام ره و دیگر رهبران انقلاب مانند شهید بهشتی و حضرت آقا با آنها کنار نیامدند؛ گفتند آنها ما را به این دلیل می خواهند. جوانان کف خیابان آن روزگاران از پشت صحنه و مدیران پشت صحنه خبری نداشتند از روی صداقت در دفاع از محرومان و کارگران تلاش داشتند، تازه به تاسّی از مدعیات مارکسیستی، می گفتند دفاع ما از محرومان به واسطهی یک ایدئولوژی علمی است. یعنی به زعم خودشان ایدئولوژی آنان با روش تجربی به محک آزمایش گذاشته شده.
این جوانان از اهداف پشت صحنه کارگزاران چیزی نمی دانستند لذا حالت فرقهای گرفته و اسیر دست رهبرانشان شدند و حرف آنان را باور نموده و تا آخر، پای کار ماندند، در حالی که رهبران پشت صحنه با هم زد و بند می کردند. هر کدام از آن رهبران که در دنیاطلبی، عزت فروشی و وطن فروشی باهوشتر بودند زودتر خود را به آمریکا وصل کردند. مانند مسعود رجوی، ابریشم چی و مریم عضدانلو (رجوی). وقتی متوجه شدند که ادبیات چپ مشتری دارد اگر چه به ظاهر کمونیسم محض همانند تقی شهرام نشدند اما ادبیات التقاطی کنار آمدند و آن کس که مستقیم صحنه را از سوی غرب هدایت می کرد، ساواک بود، به یکباره می بینند که با وجود اعدام دوازده نفر از اعضاء سازمان مجاهدین خلق، مسعود رجوی بخشیده می شود. تا جائی سربازی آمریکا را پذیرفتند که رسما سرباز پا به رکاب دشمن خونین ملت، صدام یزید کافر شدند.
الان چطور شده یکباره مریم رجوی متدین شده ومسجد می سازد واز فاطمه زهرا س حرف می زند و نمازجماعت برپا می کند؟
بسیاری از این افراد آلوده به دامن عقیدتی در ایران و محیط مذهبی بزرگ شدند و صبقه مذهبی داشتند، معتاد به این فرهنگ دینی، اسلامی و حتی شیعی شدند؛ خودشان تظاهر به دین داری می کنند تا بقیه معتادهای فرهنگی را فریب دهند. مانند همین مراسمات دعا و نماز در پادگان منافقین. این دسته انسان های فریب کار حتی معتادهای فرهنگی نشان دار را فریب می دهند و سرباز پادگان فکری خودشان می کنند.حالا می خواهد آخوند یا پاسدار باشد. انسان های مسلمانی که نسبت به مسلمانی اش فقط برچسب مسلمانی را به عنوان یک هویت شخصی با خود یدک می کشند. اینها برای راضی کردن این گروه از افراد در درون و خارج از کشور دست و پا می زنند. این دست و پا زدن آنها مانند دست و پا زدن فردی ایست که در حال غرق شدن در دریاست اما متاسفانه هیچ راهی برای نجات ندارد.
بنی صدر چگونه با منافقین همدست شد؟
در تاریخ مشاهده می کنید، وقتی بنی صدر به شورای انقلاب آمد،حامیان اولیه او شهید بهشتی، حضرت آقا، هاشمی رفسنجانی و مخالفان اولیه وی مهندس بازرگان و نهضت آزادی در درون شورای انقلاب و منافقین در بیرون شورای انقلاب بودند. چرا برای اینکه بنی صدر یک صبقه مذهبی داشت، فرزند یکی از علمای بزرگ همدان بود و خود بنی صدر هم قبلا در نجف با امام ارتباط داشتند اما همه ما غافل از این بودیم که سازمان سیا وی را برای جاسوسی تربیت نموده است؛ در واقع می خواهم نشان دهم که بحث نفاق فقط برای امروز نیست که لباس مذهبی پوشیدند، اینها از همان روزی که متوجه شدند بایستی نان را به نرخ روز خورد با ادبیات سوسیالیستی وارد شدند اما در عین حال در آرم روی لباس آنها آیه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْني وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَي الْقاعِدينَ أَجْراً عَظيماً» نوشته شده است. یعنی نفاق با پرچم شوروی، هویتی آمریکائی به همراه آیه قرآن شروع شد.
ضمن اینکه بسیاری از چهره های مذهبی مانند شهید ربانی، مقام معظم رهبری، شهید مفتح، شهید باهنر، شهید مطهری به دلیل تلفیقی که اینها با سوسیسالم الحادی داشتند در زندان با آنها درگیر شدند و از آنها فاصله گرفتند. منتهی برخی از بزرگان ما به دلیل حسن ظنی که به آنها داشتند می گفتند: جوان هستند و خطا می کنند، مثلا مرحوم آیت الله طالقانی سال ها باور نمی کردند که اینها از مسیر حق بیرون رفتند. حالا در خصوص آقای هاشمی رفسنجانی اختلاف است، بعضی ها می گویند: آقای رفسنجانی با اینها قرار و مدار بسته بود و موضوع ترور ایشان خود داستانهای خاصی دارد و هیچ تروری کار ساز نبود یعنی با توجه به اتفاقاتی که سال های بعد رخ داد، احتمال بیشتری می رود که هاشمی رفسنجانی با آنها ارتباط داشته است . اینکه فائزه هاشمی رفسنجانی هم دائم از زندان از مجاهدین خلق و بهاییت حمایت می کند و یا وقتی عقبه زندگی آنها را مرور می کنیم، می بینیم که این اتفاقات نیز بی دلیل نمی تواند باشد. چون هاشمی رفسنجانی تا دقیقه 90 از مجاهدان خلق بعد از انقلاب دفاع می کردند و خود وی به علامه مصباح می گفتند که «حق با شما بود و من اشتباه می کردم»، پس این نفاق فکری و اندیشهای و آلودگی و التقاطی هرچند بدون سوء نیت، از قبل پیش آمده بود مختص دهه 1401 نیست بلکه از همان ابتدا توسط «محمد حنیف نژاد» شروع شد و در دهه 50 پیچیده تر شد و با یک ادبیات الحاقی رفیق شد. جلوتر که آمد و شد عمله و أکره آمریکا. از یک طرف ساواک و از سوی دیگر سازمان سیا از آنها حمایت می کرد و یک طرف هم جوان بودند و ادبیات به روز را به کار می بردند به عبارتی هم مکتب داشتند هم امام داشتند و هم امت ولیکن نه مکتب شان مکتب بود و نه رهبرشان رهبر بود وفاداری امت هم برای آنها کارساز بود در حالی که اینها وفادارترین امت را داشتند.
لذا شهید باقری در باره شدت سرسپردگی منافقین می گفت: مسعود رجوی جوان 30 ساله، کارش به جایی رسیده که انگار ولایتاش بیشتر از ولایت حضرت امام خمینی شده است، چرا ما حرف امام را گوش نمی دهیم اما آنان به قیمت جانشان گوش می کنند و می روند خودشان را نارنجک می بندند و به همراه شهید دستغیب کشته می شوند. به هر حال اعضاء منافقین، امت وفاداری برای کادر و رهبری خود بودند اما چون مکتب، مکتب پوسیده و رهبرشان رهبران شیطانی بودند لذا رفتارشان خود به خود منتهی به خشونت طلبی شد و مردم دیگر بعد از شهادت شهید بهشتی با اینها کنار نیامدند و این بار مردم بودند که خانه های تیمی آنها را به نیروهای امنیتی نشان می داند و حتی گاهی خودشان آنان رادستگیر و به دستگاه قضایی تحویل می دادند. مجاهدین خلق وقتی با بحران دهه 61 از ایران خارج و وارد عراق می شوند، دیگر کاملا آمریکایی و اسراییلی می شوند. در عملیات مرصاد بیشتر هویت خود را نشان می دهند.
نظر شما