به گزارش خبرگزاری شبستان از همدان - سمیه مظاهری: آن روزها که سردشت، خسته از پاتکهای دشمن و زخمهای عمیق فرزندان نااهل خود به نفسنفس افتاده بود؛ جوانانی برومند، دل از خانه و کاشانه خود بریدند تا امنیت را برای مردمان نجیب این سرزمین به ارمغان آورند. مردان خاکی پوشی که در مسیر عشق پای گذاشتند و از همه دل بستگیها بریدند تا مبادا حرف امام(ره) زمین بماند.
آشنایی قبلی با هم نداشتند و حتی دو نفرشان اهل یک شهر نبودند، اما شانه به شانه هم دادند و در برابر دشمن ایستادند. مردانی خستگیناپذیر به استواری کوه و استقامتی مثال زدنی. مجاهدان نستوهی که حالا خیلیهایشان دیگر نیستند و دل از غربت زمین کندند تا ستاره سرخی شوند در شبهای تار این روزها؛ مردان بزرگ روزهای سخت جنگ که بر گرد وجود بزرگمردی چون شهید «حسن شاطری» حلقه زدند و از پرتو آن تلألو گرفتند.
شهید کلهر از قزوین، شهید معدنیپور از هشتگرد کرج، شهید محمدرضا شمس از لرستان، شهید حاج اکبری از تهران، شهید علی احمدی از زنجان، شهید ضرغام امیری از شیراز، شهید کمرهای از نراق و شهید حمیدرضا یکن آبادی از مَریانَج استان همدان؛ مردانی که با همه بلندمقامی گمنام ماندهاند و کمتر از آنها یاد میشود؛ آنقدر که گاه حتی در زادگاهشان به فراموشی سپرده شده و غریب ماندهاند.
حمیدرضا یکن آبادیزاده «مَریانَج» بود؛ شهر عشق و ایمان و غیرت؛ جایی که سخاوت و محبت با خون مردمان ساده و بیآلایشش به هم گره خورده و در دفاع از اسلام و انقلاب و میهن همواره پیشگام بودهاند.
شهید یکن آبادی بیست و یکم خرداد 1344 در خانوادهای کشاورز متولد شد و هشت ساله بود که سایه گرم پدر را از دست داد. او که در دامن پر مهر مادری صبور و رنجدیده پرورش یافته بود در جوانی، درخت باروری شد که خنکای سایهاش، مایه آرامش مردمان نجیب و صبور مناطق کردنشین شد.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مریانج گذراند و متوسطه را در دبیرستان دکتر شریعتی همدان. لقمه حلال، دعای مادر، روح بلند و سرشت پاک او دست به دست هم داد تا با همه کم سن و سالی داوطلب حضور در جبهه نبرد شود.
آرزویی که چند سالی طول کشید تا مستجاب شود. برادر بزرگترش نیز از همان روزهای نخست به مناطق عملیاتی رفته و مادر تاب تحمل فراق هر دو پسر را نداشت، اما دبیرستان را که تمام کرد با اصرار و التماس به جبهه غرب رفت تا در یکی از سختترین مناطق عملیاتی خدمت کند.
آن روزها غرب، جولانگاه گروهکهای مخالف انقلاب بود که با استفاده از فضای آشفته روزهای جنگ با دشمن بعثی بدون درنظرگرفتن دغدغه همزبانان خود از درون به انقلاب ضربه میزدند.
حمیدرضا که تنها بیست بهار از عمرش گذشته بود با بصیرتی فراتر از سن خود و شجاعت بالا پای در چنین فضایی گذاشت و آن چنان با مردمان مهربان کردزبان خو گرفت که یکی از آنها شد.
هادی یکن آبادی از فرماندهان دوران دفاع مقدس، برادرش حمیدرضا را این طور روایت می کند: «سال 1364 بود که وارد جبهه شد و به مناطق کردنشین رفت و تا زمان شهادت آنجا ماند.
ابتدا خدمت سربازی را در سپاه مهاباد گذراند و با لیاقتی که از خود نشان داد به فرماندهی پادگان آموزشی شهید دستغیب در منطقهای بین مهاباد و میاندوآب منصوب شد. او با برخورداری از روحیهای مهربان توانست براحتی با سربازان ارتباط برقرار کرده و دوستانه مجموعه را مدیریت کند؛ روحیهای که تا زمان شهادت حفظ کرد و مهربانانه، اما قاطعانه و مدبرانه مدیریت کرد.
پساز گذراندن خدمت سربازی، مسئولیت واحد ادوات سپاه مهاباد را برعهده گرفت و کار آموزش و سازماندهی یگان رزم سپاه را انجام داد.پس از آن، معاون یکی از گردانهای پدافندی مهاباد بهنام «خلیفان» شد و سپس سرپرست یکی از گردانهای آفندی منطقه «اُشنویه» شد.
حمید با برخورداری از روح جوانمردی و منش پهلوانی در مهاباد خوش درخشید و بهدلیل کاردانی و شجاعت بالا، مأمور حضور در سردشت و فرماندهی گردان حضرت ابوالفضل(ع) سپاه شد.
این حضور در شکلگیری شخصیت انقلابی او تأثیر بسیاری داشت و توانست با مردم سردشت که همگی از برادران اهل سنت بودند؛ ارتباط عمیقی برقرار کند. مجاهدت حمید در دفاع از آب و خاک و تلاش برای تأمین امنیت مردم موجب شد تا پذیرش مسئولیت اطلاعات تیپ به او پیشنهاد شود، اما روح بلندش بیش از آن تاب نیاورد و از زمین دل کند و به قافله شهدا پیوست.»
محبوب سردشت
وی در مورد رمز محبوبیت شهید حمیدرضا یکن آبادی در بین مردم سردشت هم بیان میکند: «برادرم زاده منطقهای بود که از نظر صفای باطن، سخاوت، میهماننوازی و ولایتمداری در استان همدان معروف است و تأثیر این آب و خاک و پرورش در دامن پدر و مادری مهربان و زحمتکش که با عرق جبین روزگار میگذراندند در شکلگیری شخصیت او تأثیرگذار بود.
حمید در کنار مهربانی ذاتی و دلسوزی عمیق بسرعت گویش کردی را فراگرفت و همین در برقراری ارتباط دوستانه با مردم منطقه تأثیر بسیاری داشت.
چهره بشاش، روحیه مردمی، قامت ورزشکاری و تواضع از او فرماندهای محبوب در سردشت ساخته بود. او در کنار حضور نظامی، کارهای فرهنگی نیز انجام داده و به معیشت روستاییان توجه میکرد.
بعدها متوجه شدیم حتی دستمزد اندکی که در سپاه میگرفت را به خانوادههای نیازمند میبخشید و در بین اهالی منطقه بیشتر با خانوادههای محروم و ضعیف رفت و آمد کرده و برایشان از هر راهی که ممکن بود؛ آذوقه تهیه میکرد.مادرم هم به تأسی از او حقوقی که از بنیاد شهید میگرفت را برای کارهای خیر هزینه کرده و به افرادی که نیاز داشتند کمک میکرد.
عشق او برای خدمت به مردم نجیب سردشت و پاکسازی منطقه از حضور ضد انقلاب، آنقدر عمیق بود که گاه، چند ماه یک بار نیز به خانه نمیرفت و مادرم با تحمل دوری و سختی راه به دیدار او میرفت.
روحیه مردمیاری حمیدرضا زبانزد عام و خاص بود و آن چنان برای تأمین رفاه و امنیت آنها تلاش کرده بود که او را فرزند خود دانسته و وقتی خبر شهادتش را شنیدند؛ بسیار گریستند. جنگ تحمیلی پایان یافته بود، اما حضور مخالفان انقلاب در مناطق کرد زبان ادامه داشت و نبرد با دشمنان انقلاب در این مناطق تا میانه دهه 70 طول کشید.
حمیدرضا نیز بهدلیل احساس مسئولیت، پس از آتشبس با رژیم بعثی در سردشت ماند و ایفای نقش کرد. او که بهعنوان «فرماندهای مردمی» خار چشم ضد انقلاب به ویژه گروهک تروریستی دموکرات شده بود در شرایط حساس سردشت تا جایی که میتوانست ایستادگی کرد. درنهایت 25 خرداد 1369 به همراه دوستش «حسین محمدی» از پیشمرگان مسلمان شهر «نلاس» سردشت در بازگشت از مراسم ترحیم یکی از روستاییان به کمین گروهک تروریستی دموکرات گرفتار شده و هردو به شهادت رسیدند.
اهالی سردشت و مهاباد تشییع باشکوهی برای شهید یکن آبادی برگزار کردند و تعداد زیادی از آنها به زادگاهمان شهر مریانج آمده و در آنجا نیز ضمن عرض تسلیت به خانواده، او را با شکوه وصف ناشدنی تشییع کردند.»
پایان پیام/
نظر شما