بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد/ بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

عید فطرعید بزرگ مسلمانان درکلام شعرا با شور و شعف وصف ناپذیر گنجانده شده است. مولوی می سراید: بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد، بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد/آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد، معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، «عید فطر» از اعیاد بزرگ اسلامی است که همواره الهام بخش شاعران بزرگ فارسی در طول تاریخ بوده است، بسیاری از بزرگان شعر و ادب پارسی از حافظ، سعدی، مولانا و صائب تبریزی و... در وصف و آمدن عید فطر پس از یک ماه عبادت و بندگی در مقابل خداوند توصیفاتی زیبا را در قالب واژه هایی ناب به رشته تحریر درآورده اند که در زیر برخی از آنها را می خوانید:

 

«مولانا» درباره آمدن عید فطر می سراید:

 

ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به

عید رمضان آمد، المنه لله

آنکس که بود آمدنی آمده بهتر

و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به

برآمدن عید و برون رفتن روزه

ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه

شعر عید فطر؛ منوچهری

بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد

معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت

هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل ماند به دام تو

جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی‌زد دم

بر بوی بهار تو از غیب دمید آمد

 

«صائب تبریزی» در وصف عید فطر می سراید:

 

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

 

«حافظ» در وصف عید فطر می سراید:

 

گل در بر ومی در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زآنرو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز

وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است

 

«مولانا» در شعری دیگر درباره عید فطر چنین سروده است:

 

بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد

معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت

هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم

بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد

 

«سعدی شیرازی»در وصف رمضان و عید فطر می سراید:

 

برگ تحویل می‌کند رمضان/ بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت / دیر ننشست نازنین مهمان

غادر الحب صحبةالاحباب/ فارق‌الخل عشرة الخلان

ماه فرخنده، روی برپیچید/ و علیک السلام یا رمضان

الوداع ای زمان طاعت و خیر/ مجلس ذکر و محفل قرآن

مهر فرمان ایزدی بر لب/ نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید/ بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار زار می‌نالید/ بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که بازآید/ روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند/ ورنه هر سال گل دمد بستان

روز بسیار و عید خواهد بود/ تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود/ سال دیگر که در غریبستان

خاک چندان از آدمی بخورد/ که شود خاک و آدمی یکسان

هردم از روزگار ما جزویست/ که گذر می‌کند چو برق یمان

کوه اگر جزو جزو برگیرند/ متلاشی شود به دور زمان

تاقیامت که دیگر آب حیات/ بازگردد به جوی رفته روان

یارب آن دم که دم فرو بندد/ ملک الموت واقف شیطان

کار جان پیش اهل دل سهلست/ تو نگه دار جوهر ایمان

 

«مولانا» در شعر دیگری آمدن عید را بخت سعید می خواند و می سراید:

 

عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد

برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان ، رقصان وغزل گویان

کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستن ، داوود نبی مستش

تا موم کند دستش ، گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما

برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟

زو زهر شکرگردد، زو ابرقمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

برخیز و به میدان رو، در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی

یک دانه بد و دادی ، صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد

 

 

شاعر دیگری نیز چنین سروده است:

 

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد، ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد، ولی

دل ما مست علی ، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز، ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

 

شاعر دیگری نیز سروده است:

 

ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست

حقا که مرا هم چو تو مهمان دگری نیست

از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما

یک زاویه ای نیست که پر خون جگری نیست

آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید

کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست

 

کد خبر 1262706

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha