سفری «جانانه»

مرتضی برای اعزام به سوریه بارها ثبت نام کرد اما با توجه به مشابهت نام فامیلی، اسم مجید برای اعزام اعلام می شد. در یکی از روزها مجید به مزاح به مرتضی گفت: تو لیاقت رفتن به سوریه را نداری. مرتضی در پاسخ به برادر گفت: «من هم می روم اما جانانه می روم».

خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ فاطمه رحیم‌زاده- دشمنان اسلام از هر فرصتی به بهانه های مختلف قصد ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی و مقدسات آن دارند و با این هدف از هیچ کوششی فروگذار نیستند از حمله به حرم حضرت زینب(س) گرفته تا بمب گذاری در حرم حضرت معصومه(س). اما جوانان این مرزو بوم با نام مدافعان حرم با نثار جانشان نمی گذارند تروریست ها با کمک استکبار جهانی و دشمنان نظام به اهداف شوم خود برسند و با نثار جان خود نه تنها از این مرز و بوم بلکه از حرمین شریفین ائمه اطهار هم مراقبت و محافظت می کنند.

 

شهیدان مدافع حرم، شهدای آسمانی هستند که برای رضای خدا و دفاع از حرم اهل بیت(ع) به پا خاسته و برای شرافت دینی و مذهبی با قلبی مالامال از عشق به شهیدان کربلا و خاندان نبوت راه عشق و سوریه را در پیش گرفتند.

 

شهید «مرتضی بصیری پور» تنها شهید مدافع حرم خراسان جنوبی هم از این خطه کویری پاسخ ندای «هل من ناصر ینصرنی» سالار شهدا امام حسین(ع) را در مجاورت حرم حضرت زینب(س) با نثار جان خود لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست.

 

دوم اردیبهشت ماه سالروز تولد تنها شهید مدافع حرم استان است و این مهم بهانه ای برای گپ و گفت دوستانه ای با والدین شهید شد.

 

 

با یادآوری خاطرات فرزند شهیدش اشک از دیدگانش جاری می‌شود. درحالی‌که اشک چشمانش را با انگشتانش پاک می‌کند به فکر فرو می‌رود. گویا در خلوت خود با فرزند شهیدش مراوده ای دارد. آه از نهادش برمی‌خیزد با گوشه روسری اشک از دیدگان پاک کرده و گریزی به زمان بارداری‌اش می‌زند و می‌گوید: در سن 15 سالگی شهید را باردار بودم در ماه‌های پنجم و ششم بارداری در یکی از شب‌ها در خواب دیدم سه سید بزرگوار به منزل ما آمده اند. در آن زمان در روستا برق نبود به همین دلیل تلویزیون هم نداشتیم اما از آنجا که تصویر امام راحل را در دست اهالی روستا دیده بودم ایشان را شناختم. در عالم خواب از ار امام راحل هویت دو سید بزرگوار را پرسیدم اما دقیق به خاطر ندارم گفتند یکی سید و سالار شهدا و دیگری پیامبر(ص) یا حضرت علی (ع) هستند. این سه بزرگوار وارد منزل ما شده و در مجاورت دار قالی که کنار پنجره بود ایستاده بودند و به من نگاه می‌کردند. از خوشحالی و هیجان از خواب بیدار شده و صبح همان روز خوابم را برای مادر همسرم بازگو کردم. ایشان گفتند خواب خود را برای کسی تعریف نکن به احتمال قوی فرزندت پسر خواهد بود و این خواب به واقعیت بدل شد و اولین فرزندم پسر بود که در راه ائمه و محافظت از حرم حضرت زینب(س) جان خود را نثار کرد.

 

مادر شهید گریزی به جنب‌وجوش فراوان شهید در خردسالی تا مهربانی و پشتکارش در جوانی می‌زند و می‌گوید: شهید مرتضی بصیری‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۵ در روستای اسلام‌آباد متولد شد و از آن‌جایی‌که سن من برای محضری کردن عقد دائم کوچیک‌تر بود شناسنامه شهید را مدتی دیرتر از زمان تولد او گرفتیم چراکه ابتدا باید عقد خود را محضری و سپس شناسنامه برای فرزندم می‌گرفتیم و به‌این‌ترتیب زمانی‌که سن من به ۱۶ سال رسید شناسنامه‌ی پسرم را با مدتی تأخیر گرفتیم.

 

 درحالی‌که به فکر فرورفته است می‌گوید: شهید در شب ولادت امام حسین(ع) به دنیا آمد و در همان شب هم در کنار قبر خواهر ایشان به آقا و سالار شهیدش پیوست.

 

زهرا محمودی در کنار پدر شهید با ورق زدن آلبوم خانوادگی به تجدید خاطرات می پردازد و اشاره‌ای به نام‌گذاری شهید به نام مرتضی توسط پدر و جد پدری‌اش می‌زند و می‌گوید: دوران کودکی شهید در روستا سپری شد و بعد از استخدام پدر شهید در نیروی انتظامی از روستا به شهر مهاجرت کردیم و مرتضی تا پایان کلاس سوم ابتدایی را در مدارس سلمان فارسی در خیابان موسی‌بن‌جعفر، مدرسه ای در انتهای کارگران و مدرسه تلاش تحصیل کرد و پس‌از آن با توجه به انتقالی پدر شهید، به زاهدان نقل مکان کردیم.

 

 

وی با بیان اینکه فرزند دوم ما هم پسری به نام مجید است و 14 ماه از مرتضی کوچکتر است، ادامه می دهد: مرتضی و مجید مانند دو قلو هر جا و مکان با هم بودند و لحظه ای از یکدیگر جدا نمی شدند در درس، انتخاب دانشگاه، سربازی و... نیز از هم سوا نبودند.

 

به گفته وی مرتضی تا مقطع فوق دیپلم را در زاهدان سپری کرد و در همه مراسمات مذهبی، اعیاد و ... با دو برادرش حضور فعال داشت. او به همراه مجید برادر کوچکترش برای سربازی اقدام کرد و هر دو با هم در برای ادامه تحصیل در دانشگاه آزاد شرکت کردند.

 

او با بیان اینکه شهید ابایی از کار کردن نداشت، می گوید: شهید در کنار تحصیل برای کمک به معیشت خانواده به مشاغلی مانند صافکاری، رنگ آمیزی و نقاشی خودرو در زاهدان و کار در جایگاه سوخت در بیرجند مشغول بود.

 

بعد از اتمام مأموریت پدر شهید در زاهدان، خانواده در سال 1388 به زادگاه خود به بیرجند باز می گردند. پس از گذشت چند سال، شهید بصیری پور در 15 تیرماه سال 1391 مصادف با نیمه شعبان دختر مومن و متعدی را به عقد خود در آورده و 4 ماه پس از آن ازدواج می کند و حاصل این ازدواج پسری به نام «طاها» است.

 

پس از آمدن به بیرجند در جایگاه سوخت در خیابان مدرس مشغول به کار می شود اما با وجود حقوق مکفی پس از مدتی از جایگاه سوخت استعفا داده و به استخدام نیروی هوافضای سپاه در آید. در این بین بارها متقاضی شرکت در سوریه بود اما بنا به گفته پدر شهید هر بار اسم برادر کوچکترش برای اعزام اعلام می شد بالاخره پس از بارها تقاضا در اسفندماه 1396 خود را به مدافعان حرم در پایگاه هوایی تیفور در استان حمص سوریه رساند و به انجام مأموریت پرداخت و سرانجام در حمله موشکی هواپیماهای اسرائیلی به پایگاه در بامداد 20 فروردین 1397 به همراه 6 تن از هم رزمانش به شهادت رسید.

 

مادر شهید در ادامه با بیان اینکه مرتضی در کلام و گفتارش بارها آمادگی خود را برای شهادت اعلام کرده بود، می افزاید: هر بار به منزل زنگ می زد و با من کار داشت می گفت مادر شهید را صدا بزنید و من از این لحن  او دلگیر می شدم و از آنجا که مجید فرزند دوم ما در سوریه و در مأموریت بود می گفتم اینگونه سخن نگو چرا که برادرت در مأموریت است و هر بار این گونه صحبت می کنی باعث دلنگرانی ما می شوی که شهید با خنده در پاسخ به مادر می گفت نگران نباشید مجید سالم برمی گردد من  شهید می شوم.پ و تو باید به شهادت من افتخار کنی.

 

اشک از چشمان مادر شهید قطع نمی‌شود؛ گویا با یادآوری خاطرات فرزندش به گذشته ها سفر کرده است. مادر توان ادامه صحبت ندارد. پدر شهید نیز در حالی که بغض در گلو دارد عنان سخن در دست می گیرد و می گوید: چند سال پیش زمانی که در زاهدان بودیم مرتضی، مجید و گاهی همراه برادر کوچکترشان مجتبی با یکدیگر در مراسم مذهبی و اعیاد شرکت می کردند.

 

معجزه زنده ماندن

او به بیان خاطره ای می پردازد و می گوید: شب بود من در فرودگاه محل کارم بودم و خبر بمباران مسجد حضرت علی (ع) زاهدان به گوشم رسید از آنجا اکثر بیرجندی ها و فرزاندان من هم برای اقامه نماز به این مسجد می رفتند نگران شده و به سمت مسجد حرکت کردم در دل فقط دعا می کردم هرچند با شناختی که از پسرانم داشتم مطمئن بودم برای نماز به این مسجد رفته اند.

 

وقتی به مسجد رسیدم در بین زخمی و شهدا به دنبال فرزندانم بودم که با یکی از دوستان پسرم برخورد کردم از او سراغ مرتضی و مجید را گرفتم که در پاسخ به من گفت اندکی قبل از شروع نماز برای اقامه نماز و مراسم نیمه شعبان به مسجد الغدیر رفتند.

 

به راستی چه رازی در این کار نهفته است آیا چیزی غیر از این که خداوند می خواست شهید بصیری پور را در مجاورت خواهر سالار شهدا حضرت زینب(س) در آغوش بگیرد.

 

گروههای جهادی

مادر شهید بصیری پور با اشاره به پیشتازی شهید برای حضور در مراسم معنوی، کمک های مؤمنانه و ... در حد توان می گوید: وقتی در زاهدان بودیم در یکی از روزها اطلاع دادند که گروه جهادی از خارج استان برای ساخت مسجد به روستای اسلام آباد آمده است و اگر می توانید همراه خانواده برای کمک، پخت و پز به روستا بیایید. پس از برنامه ریزی به همراه خانواده به روستا آمدیم و مرتضی و مجید در ساخت حسینیه به کمک نیروهای جهادی رفتند و از هیچ کاری اعم از جوشکاری و... فرو گذار نکردند و پس از احداث این مکان مقدس بارها فرزند دوم ما، مجید به مناسبت های ملی و مذهبی، در این مسجد مداحی می کرد و مرتضی به سینه زنی می پرداخت.

 

مزاح برادرانه

مادر شهید بصیری پور در ادامه گریزی به بیان خاطره ای از دو پسرش مرتضی و مجید می زند و می گوید: مرتضی برای اعزام به سوریه بارها ثبت نام کرد اما با توجه به مشابهت نام فامیلی، اسم مجید برای اعزام اعلام می شد. در یکی از روزها مجید رو به مرتضی کرده و به مزاح گفت تو لیاقت رفتن به سوریه را نداری برای همین اسم من اعلام می شود و مرتضی در پاسخ به برادر گفت: «من هم می روم اما جانانه می روم» و جانانه هم رفت و دیگر بازنگشت.

 

خرید 6 دست استکان

مادر شهید در خاطراتش با فرزند شهید گم شده و به فکر فرو می رود و هرزگاهی بغض کرده و اشک از دیده می زداید. اشاره‌ای به خرید استکان توسط مرتضی می کند و می گوید: شکستن ظرف و ظروف و استکان در خانواده های پرجمعیت امری طبیعی است و در خانه ماهم مستثنی نبود. از هر دست استکان فقط یک یا دو عدد مانده بود. در یکی از روزها مرتضی به منزل ما آمد و در دستش 5 تا 6 دست استکان بود وقتی علت خرید این تعداد استکان را پرسیدم در پاسخ به من گفت لازم می شود وقتی شهید شوم افراد زیادی به منزل شما می آیند و خوب است که استکان ها همه یک نوع باشد. به این قسمت از خاطره که می رسد دیگر توان از دست می دهد و بار دیگر با ریختن اشک در خاطرات خود غرق می شود.

 

پدر شهید که توان اشک های همسرش را ندارد به کمک او آمده و در ادامه بیان خاطرات می گوید: وقتی مرتضی به سوریه اعزام شد قرار مأموریت حدود 40 تا 45 روز بود اما پس از 20 روز با منزل تماس گرفت و گفت فردا به بیرجند می آید وقتی علت کوتاه شدن مأموریت را پرسیدم پاسخی نداد و فقط گفت من فردا می آیم و فردا آمد اما فقط پیکر شهید را آوردند گویا پس از تماس تلفنی هواپیماهای دشمن محل پایگاه نیروها را شناسایی کرده و مورد اصابت قرار دادند و بنا به گفته همرزمانش بعد از اصابت خمپاره هر کس به طرفی می رود و از مرتضی فراموش می کنند وقتی اوضاع کمی آرام می شود به یاد مرتضی و دیگران افتاده و برای کمک وارد پایگاه شده که متوجه می شوند مرتضی با وجود اصابت گلوله به شکم و پاها، خود را به سمت قبله چرخانده و اشهد را زمزمه می کند و پس از آن خداوند مرتضی به همراه 6 تن از همرزمانش را در آغوش می گیرد.

 

به این ترتیب شهید مرتضی بصیری پور در حمله موشکی هواپیماهای اسرائیل به پایگاه تیفور در بامداد 20 فروردین سال 1397 به همراه 6 تن از همرزمانش به شهادت رسید و پیکر شهید به عنوان اولین شهید مدافع حرم خراسان جنوبی در روز چهارشنبه 22 فروردین 1397 مصادف با شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) بر دوش امت حزب الله در شهرستان بیرجند تشییع و در قطعه 2 مزار شهدا به خاک سپرده شد. روحش گرامی و راهشان مستدام.

 

 

کد خبر 1262965

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha