خبرگزاری شبستان: امروزه جنبشهای معنوی فراوانی در دنیای غرب شکل گرفته و یا در حال شکلگیری است. بعضی تصور میکنند هماکنون غرب درهای تمدن خود را بهروی فرهنگ شرق گشوده و فرهنگ و معنویت شرق در حال صدور به غرب است. با موشکافیِ درست، روشن میشود که ماجرا صورت دیگری دارد.
ابتدا باید توجه کرد که سیرِ تقابل غرب و شرق مراحلی داشته و غالباً با سلطهجویی غرب همراه بوده است. برتریطلبی غرب بر شرق ابتدا به صورت استعمارکهن و استثمارگری بوده است. در مرحلۀ بعد با کنترل مالی و گسترش تجارت به شرق و تسلّط صنعتی و تجاری توأم شده است. در قدم سوم نوبت به استیلای فرهنگی رسید که تلاش میشد ارزشهای زندگی و هنجارهای فرهنگ غربی به شرق صادر شود و سبک زندگی غربی به عنوان الگوی برتر و هنجارهای غربی به عنوان ارزش برتر مطرح شود. اینک در مرحلۀ چهارم قرار داریم؛ غربیان که نتوانستند مقابل دینگرایی مردمان مغربزمین از لیبرالیسم دفاع کنند، آمدهاند تا اقبال بشر غربی را به میراث روحی شرق چاره کنند.
روشن است که غرب در عرصۀ معنویت دچار «بن بست مضاعف » است؛ یعنی موقعیتی که دو گزینۀ انتخابی متناقض دارد و انتخاب هرکدام بهمعنی دهنکجی به گزینۀ دیگر است و اتفاقا هردو گزینه نامطلوب و غلط است؛ اما فرد از سرناچاری باید یکی را انتخاب کند. گزینۀ اول «بیمعنویتی» و گزینۀ دوم «خود شیفتگیِ معنوی» است. خودشیفتگی قبول این تفکر است که هرکس فقط خودش مهم است و انسان فقط باید شیفتۀ خویش باشد. در خودشیفتگی، به زحمت انداختن خود نه تنها غیر لازم، که غیر مطلوب به حساب میآید و اساساً باید حضور دیگران را در زندگی خود محدود کرد، مگر آنکه این حضور سهمی در خوشی و رفاه ما داشته باشد. آنچه در معنویتهای نوین بروز یافته، نوعی از خودشیفتگی است که با تمرکز بر تقدّس خود، صبغۀ معنوی پیدا کرده و دنبال ایجاد نوعی حیات معنوی برای بشر غربی است.
از یک سو نظام سرمایه داری ذاتاً با «بیمعنویتی» سازگارتر است و اقتضای اولیۀ آن «معنویتستیزی» است، نه «معنویتگریزی»؛ یعنی طرد معنویت و ستیز با آن، لازمۀ اولیۀ بینش اومانیستی است که زیربنای سرمایه داری است؛ و اینگونه نیست که معنویت از این نگرش برآید و یا لازمۀ آن باشد. از سوی دیگر تفسیری از معنویت که بتواند با نگرش اومانیستی سازگار باشد، همان خود شیفتگی معنوی است، نه چیز دیگر؛ یعنی قبول نوعی معناگرایی که با انسانمحوری در تضاد نباشد.
بنابراین اگر قرار باشد معنویت متعالیکه هدف آن پرورش انسانِ اتصالیافته به خدا است به میدان آورده شود، درآن صورت با سکولاریزم و اومانیزم جمع نخواهد شد و پذیرش چنین شأنی برای عالم معنا و آموزههای وحیانی، به معنی تغییر بنیادین اندیشه لیبرالدموکراسی غرب است.
تمدن غرب بهناچار از لازمۀ ذاتی خود (بیمعنویتی) به تعالیزدایی از معنویت (خودشیفتگی معنوی) روی آورده است. «خودشیفتگیِ معنوی» فرایندی است که «گریزپایان» و خستگان از زندگی ماشینی را به گریزگاه خود یعنی کانون سرمایه داری برمیگرداند؛ بهعبارت دقیق تر با خودشیفتگی معنوی، گریختگان از فرهنگ غربی در لباس «پناه یافتگان» به دامن همین فرهنگ برمیگردند.
غرب نتوانست این خلأ را با تکیه بر بنیادهای تمدن غربی چاره کند. بیش از نیم قرن است که غربیها تاحدودی این چالش معنوی را با برگشت به میراث شرق و استمداد از معنویتهای شرقی مهار کردهاند. سفر هیپیها به کاتماندو و شرق در دهه 1960 و ورود یوگا به غرب بهوسیلۀ ویوکاناندا گوشهای از این بازگشت بود.
دکتر وین دایر بزرگترین استاد معنوی خویش را جیرهخوار معنویت شرق معرفی میکند. این استاد برجستۀ دانشگاه هاروارد بهنام ریچارد آلپرت در دهۀ 1960 کرسی استادی دانشگاه را ترک و به هندوستان مهاجرت کرد و پس از سالها مطالعۀ عرفان هند به آمریکا برگشت و با هدف توجه دادن دیگران به ماموریت جدیدش، نام خود را به رام داس تغییر داد.
اکنون غربیان که بازگشت بشر غربی را به معنویت شرقی برنتافتند، آمدهاند تا آموزههای معنویت شرق را با مبانی تمدن غرب جمع کنند و معنویت شرقی را «بومی سازی شده» در اختیار غربیان قرار دهند. دولتمردان غربی تلاش میکنند که از شرقی شدن غرب جلوگیری کنند تا به تغییر در بنیادها و ریشه تمدن غربی منجر نشود.
درنتیجه برخلاف معنویتهای شرقی که حقیقتاً در آن غایتی درونی و روحی تعقیب میگردد و پرداختن به گنج درون و توجه به ماورا، ارزش محسوب میشود، در غرب نگاه ابزاری به معنویّت مطرح است؛ از همین روی تلاش میشود که بدون جستوجوی درونی، از فواید روانی معنویتهای شرقی بهرهمند شوند. مهمترین تفاوت شرق با غرب در باب معنویت همین است که انسان شرقی در پی گمشدۀ درونی و تحول روحی است؛ اما بشر غربی به دنبال تسکین است. در معنویتهای شرقی نوعی کمالگرایی و تکامل روح دنبال میشود؛ در حالیکه در غرب، موفقیت مالی، رضایت درونی، نشاط روانی و ایجاد هیجانات مثبت مطرح است. چنین رویکردی چنان محسوس است که پارهای از اندیشمندان غربی نام «مادّهگرایی معنوی» برآن نهادهاند.
جالب توجه است در جنبشهای معناگرای غربی، ارزش های اخلاقی همچون ایثار، همدردی، کمک به دیگران و دستگیری از فقرا، حتی با هدف بیرون کشیدن انسان از لاک خودخواهی و خروج از فردیّت نیز مطرح نیستند، چه رسد به اینکه عامل تعالی اخلاقی و پیوند با عالم الهی باشد. این امور برای آنها راهکارهایی است که نیاز انسان را به دین و مذهب جبران میکند و عطش خداخواهی وی را فرومینشاند. بنابراین این دسته از کارهای بهظاهر انساندوستانه اثر تعالیبخش ندارد و فقط کمک میکند انسان در آن لحظه، احساس خوبی داشته باشد؛ چراکه چنین احساس مثبتی، لازمۀ زندگی خوب اینجهانی است. در خودشیفتگی توجه به دیگران، نه از آن روی است که مخلوق خدایند و رضای خدا در کمک به آنهاست، بلکه دیگران ارزشی ندارند و آنچه تعیینکننده است، «لحظه ای خوش» است که باید ایجاد شود و حتّی اگر در همدردی با یک بینوا باشد؛ چراکه بخشی از خوشی، خوشی روحی است که باید به کامروایی انسان اضافه شود تا عیش دنیایی او کامل گردد.
در چنین معنویتی مؤلفههای روانشناختی بسیار چشمگیر است؛ یعنی سالم بودن، آرامش، صلح درونی، شفا، عشق به خود و دیگران، شاد بودن و برخورداری از اعتدال روانی، نشانههای معنویت معرفی میشود. این معنویت برای سامان دادن به روابط شخصی وارد زندگی میشود و در صدد خودشکوفایی فردی است.
با همین نگرش است که خوزه سیلوا، بنیانگذار روش کنترل ذهن، تأکید میکند که در حاشیۀ معنویتگرایی میتوانید « از قدرت ذهن خود برای بالا بردن میزان فروش استفاده کنید.» به عبارت دیگر میتوان در جستوجوی خدای درون از چیزهایی که ذاتاً با معنویت مرتبط نیستند بهره گرفت. البته معنویتی که پایان آن، آغاز« کار» است وکاری که آغاز آن، پایان دادن به عطش خداخواهی بشر غربی است و بیشک چنین معنویتی روزنۀ امیدی برای تدوام نظام سرمایهداری است.
در چنین معنویتی انسانها ترغیب میشوند به جای دعوت به خداخواهی و کمالجویی، به «ندای درون» گوش بسپارند. ندای درون ـ آنگونه که مدّعیان معنویت جدید تعریف کردهاند ـ نه برای انسان هدفگذاری میکند و نه انسان را در انتخاب هدف صحیح یاری می دهد؛ بلکه هدفی را که قبلاً انسان ماشینی انتخاب کرده است توجیه عرفانی میکند و «آرمِ معنویت» بر آن میزند تا بشر مدرن با اطمینان خاطر آن را دنبال کند و با این توّهم که «ندای درون، این هدف را تأیید کرده است» اندیشۀ تغییر هدف را در سر نپروراند. در حالیکه ندای درون اگر حقیقتاً از باطن وجود انسان برخیزد، بیش از همه و پیش از همه، آدمی را متوجه هدف غایی خلقت میکند و او را در عرصۀ هدفگذاری به تجدیدنظر وامیدارد و حکمت خالق هستی را یادآور میشود. ندای حقیقی که همان صدای فطرت است، از انسان میخواهد که از حکمت خداوند رمزگشایی کند و مأموریتی را که او برای آدمی تعیین کرده، تعقیب نماید؛ تا با پیوندی که با خالق خویش برقرار میکند به سرور بیکران دست یابد.
امروزه در آمریکا مؤسسات و مراکزی هستند که با نام قوّۀ ذهن و قدرت شهود، دیگران را به «انسانمداری» دعوت میکنند و زندگانی راحت و رفاه را شعار میدهند. کلیسای کشیش ارنست هلمز مرکز علوم مذهبی و علوم ذهنی چنین مأموریتی دارد. لوئیز هی از تربیت یافتگان این مرکز معنویـذهنی است که کتاب قدرت در درون توست را منتشر کرده است. وی در کتابش با تأکید بر این که خدای درون، همان «سُرور بزرگ» است میگوید: این جملات که «درآمد من پیوسته در حال افزایش است» و «داشتن پول و ثروت همیشه خوب است» نگرش معنوی شما را شکل می دهند.
استدلال ایشان برای معنوی کردن صنعت، تجارت و عالم ماده چنین است: جهان مادی جهان خداست و شما در این جهان جزئی از وجود خدا هستید. اگر شما آزادی و راحتی را در زندگی تجربه کنید، آنگاه ماهیت درست معنوی خود را درک خواهید کرد.
وی میگوید شما هرچه معناگراتر باشید، شایستۀ سود بیشتر هستید. در این نگرش ادّعا این است که جهان معنوی دائماً سودرسان است و ندای درونی، انسان را به این هدف میرساند.
هنر معنویتهای بومیشده در غرب این است که چرب و شیرین زندگی مادی را با نشان عرفان عرضه میکنند و انسانمحوری را با شهود پیوند میزنند؛ نتیجه اینکه چنین برداشتی از شهود و ندای درون، جایی برای دین و حقایق توحیدی باقی نمیگذارد.
با این توضیح معلوم شد که حضور معنویّت شرق در غرب، نهتنها به شرقی شدن غرب نمیانجامد، که به تغییر ماهیت معنویّت شرق هم منجر شده و اکنون ما با «غربِ شرقی شده» و «غرب معنوی» روبهرو نیستیم؛ بلکه با «مادّهگرایی معنوی» درغرب مواجهیم.
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست. مدیر گروه عرفان های نوظهور نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها
پایان پیام/
نظر شما