به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان؛ گلزار شهدا و مرقد شهید حاج قاسم سلیمانی همه روزه شاهد زائران زیادی از داخل و خارج کشور است که با حضور بر مزار سردار بزرگ مقاومت به روح بلند و ملکوتی او و شهدای ثاراللهی کرمان ادای احترام می کنند.
برنامه زوار معمولاً این است که در کنار زیارت مرقد شهید، از بیت الزهرا-موقوفه شهید سلیمانی- و موزه دفاع مقدس نیز بازدید می کنند تا با آثار معنوی حاج قاسم بیشتر آشنا شوند.
در گلزار شهدا که قدم می زنی و گاه با زائران هم صحبت که می شوی هر کسی درددلی و یا صحبتی با حاج قاسم دارد؛ بعضی شنیدنی و بعضی دیگر خصوصی و محرمانه است.
در میان زوار، زوج جوانی را می بینم که از ظاهر آنان پیدا است از کشور عربی آمده اند؛ نزدیک می روم و سلام و علیک می کنیم؛ فارسی را آنقدری می دانند که گفتگو کردن سخت نباشد.
خانم به هیچوجه حاضر به مصاحبه نیست اما آقا راضی می شود بدون معرفی کامل به دلیل وجود برخی ملاحظات، مصاحبه بدهد؛ نامش حسین است؛ می گوید: الحمدلله که برای دومین بار است برای زیارت حاج قاسم آمدیم و این کمترین کاری است که می توان انجام داد زیرا ایشان به گردن کل مسلمین جهان حق دارند.
وی می افزاید: احساس من از حضور در این فضای بسیار آرامش بخش قابل وصف نیست؛ کرمان، به صورت خاصی دلنشین است شاید به خاطر شهدایش باشد.
این زائر بحرینی شهدای کرمان با بیان اینکه در بحرین علاقه زیادی نسبت به جمهوری اسلامی ایران و حاج قاسم وجود دارد؛ گفت: من گمان می کنم علاقه به امام خامنه ای در بحرین حتی بیش از ایران باشد زیرا طرفداران زیادی دارند و اکثریت شیعیان یا مقلد ایشان و یا آقای سیستانی هستند.
وی با اشاره به اینکه حاج قاسم به ویژه در کشورهای منطقه به دلیل اقدامات زیاد از جمله در مقابله با داعش، شناخته شده است؛ تأکید کرد: برای معرفی حاج قاسم در غرب باید تلاش بیشتری انجام شود.
از فضای مصاحبه می شود فهمید زائران خارجی با توجه به ضیق وقتی که دارند، ترجیح می دهند بیشتر وقت خود را کنار مرقد حاج قاسم باشند و برای همین گفتگو را کوتاه می کنیم اما من مصر هستم که خانم هم صحبت کند و او باز هم نمی پذیرد.
به سمت مرقد حاج قاسم برمی گردند؛ زیارت مجددی کرده و همان محدوده سیر می کنند؛ حسی مرا بی اختیار به سمت خانم می برد؛ جلو می روم و می پرسم آیا دوست دارید با یاران حاج قاسم هم آشنا شوید؟ نه فقط با زبان که با برق چشمانش اعلام آمادگی صد در صدی و دوربین تلفن همراهش را روشن می کند تا از مزار تک تک شهدایی که نام برده می شوند، فیلم بگیرد.
هر جا که رشته کلام رها می شود، با دقتی مثال زدنی یادآوری می کند: خب! بقیه ماجرای شهید بادپا چه شد؟ و... به اقتضای زمانی که دارند درباره چند نفر از شهدا توضیحاتی می دهم و او مشتاق شنیدن بیشتر است؛ من اما مشتاقم یک جمله از مکنونات قلبی او را بدانم که خودش بی مقدمه می گوید« وقتی می خواهم از اینجا بروم خیلی خیلی برایم سخت است»
با اینکه اولین بار است نام شهید مغفوری را می شنود اما وقتی بر مزارش حاضر می شود بی اختیار چفیه ای را از داخل پاکتی که در دست دارد بیرون آورده و بر مزار شهید مغفوری می کشد؛ حرم شهدای گمنام هم همین کار را می کند، چفیه را بر ضریح می کشد؛ حس می کنم خودش را در برابر یک عظمت بزرگ می بیند.
از حرم شهدای گمنام که بیرون می آییم و مقابل گلزار شهدا می ایستیم، فاطمه لبریز از حس متفاوتی است که برای بروز آن بی درنگ تسبیح گلی کوچکی را از پاکت بیرون می آورد و مقابل دستانم می گیرد و می گوید: مال کربلا است؛ برای شما!
وقت چندانی به نماز مغرب نمانده است و در تمام این مدت فاطمه فقط می شنود، عکس می گیرد، فیلم ضبط می کند و سئوال می پرسد؛ عازم بیت الزهرا هستند، پیشنهاد می دهم با آنان همراه شوم، با اشتیاق می پذیرد.
وارد بیت الزهرا که می شویم شروع می کند به عکس گرفتن، سئوال می پرسد و تصاویر نصب شده بر دیوار را با دقت می بیند و فیلم می گیرد، مزار شهید گمنام آرمیده در بیت الزهرا فاتحه می خواند و چفیه را بر قطعه اهدایی از ضریح حضرت رقیه به حاج قاسم که حالا بر مزار شهید گمنام بیت الزهرا است، کشیده و می گوید: این چفیه را مشهد و قم هم تبرک کرده ام.
ادامه می دهد: دفعه اول ایام ولادت امام رضاعلیه السلام آمدیم کرمان، خدام حرم هم در پرواز با ما بودند، وقتی رسیدیم فرودگاه کرمان نبات تبرکی و نشان حاج قاسم به ما دادند و از امام رضاعلیه السلام خواندند و حالا این بار در ایام زیارتی امام رضاعلیه السلام آمدیم.
مهیای نمازجماعت می شویم. نماز که تمام می شود، وقت خداحافظی رسیده است؛ فاطمه چشم در چشمانم می دوزد، دستان هم را می گیریم، با همه وجودش می گوید: خواهش می کنم هر وقت مزار حاجی می روی از طرف من سلام بده، فراموشم نکن!
وقتی او را تا رسیدن به خودرویی که قرار است آنان را به هتل منتقل کند، بدرقه می کنم، با عباراتی منقطع، به دنبال انتقال یک مفهوم است: خاکِ کرمان، اینجا خاکش، چجوری بگم؟ می گویم: دامن گیر است؟ می گوید: بله، بله!
نظر شما