به گزارش خبرگزاری شبستان؛امروز 12 بهمن یادآور روزی است که با بازگشت امام خمینی (ره) به میهن،ایشان را در اوج شهرت و محبوبیت قرار داد.گرچه این رویداد بی نظیر تاریخی به عنوان با شکوه ترین استقبال تاریخ از جنبه های مختلف قابل بررسی است اما این نکته ظریف حائز اهمیت است که چگونه تقوای شدید امام خمینی(ره) وشهرت گریزی ایشان توام با عمل به تکلیف و حضور فعال در صحنه های اجتماعی از امام (ره) یک شخصیت الگو وبی نظیر ساخته بود.در مطلب زیر خاطراتی از شخصیت امام خمینی(ره) از زبان آیت الله محمد تقی مصباح یزدی که خود از زبان خلف صالح امام خمینی(ره) نشان فضل و تقوا واخلاص را دریافت کرده،مرور می نماییم.به راستی با تامل در مطلب زیر به این حقیقت می رسیم که شهرت گریزی فوق العاده امام سبب شد خداوند متعال نام او را در بلندای زمان و مکان به ثبت رساند و شهرتی که از اندک آن گریزان بود را به تمام و کمال به او اهدا کند.
سی وپنج سال ایشان را از نزدیک درک کردم،هرگز به فکر منفعت دنیوی نبود
در اوایل جوانی، امام را ندیده بودم؛ ولی در حدود سی و پنج سال از نزدیک ایشان را درک کردیم. از همان روز اول –در سال 1331 ش- که به قم آمدم، در درس ایشان شرکت کردم. پس از تبعید او، کم و بیش با وی در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف میشدم. از نزدیک، غرق تماشای حرکات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهای او بودم. با این وصف، هرگز در زندگی او لحظهای را به یاد ندارم که ایشان به فکر منافع دنیوی خود باشد؛ دربارهی چیزی فکر بکند یا مطلبی بگوید یا نکتهای بنویسد که انگیزهاش –از این گفتن و شنیدن و نوشتن- جلب منفعت دنیوی برای خویش باشد. گویا که در مغز این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگری نمیگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگری از این مرد سراغ ندارم. او دریای متلاطمی بود؛ ولی آرام و بیکرانه!
بنابر حکمتی برای آیت الله بروجردی مجلس ختم نگرفتند!
پس از رحلت حضرت آیت الله بروجردی امام در اوج شهرت علمی بود، و در حوزه، بزرگترین استاد شناخته شده بود. کسانی که در حد ایشان یا نزدیک به موقعیت علمی وی بودند چون در مظانّ مرجعیت بعدی بودند، به طور طبیعی باید خود را برای پذیرفتن مسئولیت «مرجعیت» آماده میکردند. طبق رسم حوزه ها، رساله چنین افرادی چاپ میشود تا آرای آنان از سوی دیگر علما بررسی شود یا مقدمات لازم را برای مسؤولیتی که در پیش دارند، فراهم کنند؛ ولی حضرت امام هرگز به انجام چنین رسمی حاضر نشد و به هیچ روی، به قبول این کار ارادتی نشان نداد. او، از هرگونه اقدامی برای مرجع شدن گریزان بود. ایشان پس از فوت آیت الله بروجردی هم حاضر نشد رسالهای چاپ کند یا قدمی در راه پذیرش مسؤولیت مرجعیت بردارد؛ حتی از گرفتن مجلس ختم و فاتحه برای مرحوم آیت الله بروجردی نیز امتناع میورزید؛ زیرا ممکن بود برخی چنین بپندارند که مراسم ختم، مقدمه «مرجعیت» است.
به هیچ وجه در پی «مرجع شدن» و آماده کردن مقدمات برای آن نبود و هیچ اقدامی برای چاپ رساله نمیکرد. گویا، تدریس را بزرگ ترین وظیفه خود میدانست؛ حتی پس از آن که کسانی ایشان را «اعلم» تشخیص دادند به وی رجوع کردند، باز حاضر نشد «رساله» چاپ کند، بلکه شاگردانش عهده دار این کار شدند. آنان، حاشیه امام بر عروه الوثقی را ترجمه و با توضیحالمسائل تطبیق کردند. آنگاه، با هزینه مردم چاپ شد؛ حتی یک رساله توضیحالمسائل هم از ایشان با پول بیتالمال و سهم امام به چاپ نرسید. کتابهای درسی او را که تدریس فرموده و نگاشته بود (مانند چند جلد کتاب طهارت و...) نیز یک فرد خیّر با هزینه خود به چاپ رساند؛ البته برای چاپ آنها، توفیق رفیق ما شد و خدمتی برای تصحیح مطالب و آماده کردن آنها برای چاپ، از ما ساخته بود که انجام دادیم. سیره امام پیش از فوت مرحوم آقای بروجردی گریز از مسیر شهرت بود؛ به همین دلیل امامت جماعت هیچ مسجدی را، نمیپذیرفت و خودش در مدرسهی فیضیه، به مرحوم آقای خونساری اقتدا میکرد.
امام با لبخندی فرمودند حدس شما صائب بود
بنده و آقای هاشمی رفسنجانی قرار گذاشتیم که گزارش مبسوطی از ماجراهای «پانزده خرداد» را با یک تحلیل از اوضاع برای امام بنویسیم. آقای هاشمی نامهای مفصل نوشت. بنده هم نامهی جداگانهای نگاشتم. در آن نامهها چکیده ای از فعالیتهایی که در غیاب امام انجام شده بود، تنظیم کرده، توضیح دادیم که کارها به کجا رسیده است؛ چه افرادی همفکر ایشان هستند و چه اشخاصی اختلاف نظر هایی دارند و طلاب چه فعالیتهایی داشتند؛ موضوع سخن سخنوران و واعظان چه بود؛ علما چه تصمیماتی گرفتند؛ دانشجویان و دیگران –حتی ارتشی ها- در چه کارند؛ دولت در مقابل هریک از این طبقات، چه موضعی گرفته و برای آنان چه خط و نشانهایی کشیده است.بنده در پایان نامه نوشته بودم که –ان شاء الله- شما به زودی آزاد خواهید شد و به قم تشریف خواهید آورد؛ زمانی که تشریف آوردید، به این نکتهها توجه خواهید فرمود؛ از مردم، طلاب و علما چگونه قدردانی بشود؛ از جمله دربارهی ارتشیها مطالب را یادآور شدیم؛ البته ما –به اصطلاح- فضولی یا بهتر بگویم، کم طاقتی کردهبودیم؛ زیرا فکر میکردیم امام، در جریان همهی آن مسائل نیستند؛ از این رو بنده و آقای هاشمی، این دو نامه را به طور مبسوط نوشتیم و برای ایشان فرستادیم.نامهها به دست امام رسیده بود. پس از چند روز پیغام آوردند که امام فرمود: «از فلانی (یعنی بنده) برای این نامهاش تشکر کنید»!
امام از کار ما خرسند بود؛ البته آن جمله هم، تشویقی پدرانه بود. کار پدر، این است که فرزندش را تشویق کند. از اظهار محبت امام معلوم شد که از آن کار، راضی است. خدا چنین خواسته بود که امام آزاد شود و چنین هم شد. یک شب در منزل آقای هاشمی رفسنجانی –باجمعی از دوستان- مشغول آماده کردن یک اعلامیهی مفصل، با عنوان «اجیبوا داعی الله» برای ایام حج بودیم، خبر آزادی امام را آوردند. همان اوایل شب خواستیم از خانه آقای هاشمی به دیدار امام برویم؛ ولی فکر کردیم که ایشان خسته است و زمان مناسبی برای دیدار نیست. قرار را بر این مدار گذاشتیم که فردای آن شب خدمت ایشان برویم.
فردا صبح اول وقت که رفتیم، امام در «بیرونی» نشسته بود خواستم بر دستانش بوسهای بزنم؛ نگاهش به من افتاد و لبخند زنان فرمود: «حدس شما صائب بود». منظور ایشان پیش بینی آزاد شدن و تشریف فرمایی ایشان به قم، در آن نامه بود.پس از این هم در اعلامیهایی که ایشان مینگاشت یا در کارهایش که میخواست انجام بدهد یا زمانی که لازم بود سخنرانی مهمی را ایراد بکند، به طور معمول به دوستان میفرمود که اگر مطلبی به نظر شما میرسد، یادداشت کنید و به من بدهید؛ البته این را هم میفرمود که انتظار نداشته باشید، هرچه میگویید انجام بدهم؛ در عین حال ، اگر نکتهای به نظرتان میرسد، بگویید.هنگامیکه سخنرانی مهمی داشت، اگر مطلب و نکتهای به نظر میرسید که گفتنش لازم بود به طور کتبی خدمت ایشان تقدیم میکریدیم.
منبع:کتاب سیری در ساحل،نوشته آیت الله محمد تقی مصباح یزدی،انتشارات موسسه آموزشس پژوهشی امام خمینی (ره)
نظر شما