به گزارش خبرگزاری شبستان از خرم آباد، سیدنورخدا موسوی، تکاور نیروی انتظامی و فرمانده یگان تکاوری زاهدان بود که در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ در هنگام درگیری با گروه ترویستی جند الله (عبدالملک ریگی) بر اثر اصابت گلوله در زمانه به سرش در منطقه پل شکسته لار شدیداً مجروح شد.
همرزمانش وی را به بیمارستان زاهدان منتقل کردند ولی بعد از عمل در وضعیت درمان وی بهبودی حاصل نشد و او با عنوان جانباز ۱۰۰ درصد بدون هیچ حرکت فیزیکی با زندگی نباتی به دامان خانواده خود بازگشت، مردم به وی لقب شهید زنده دادند و این شهید والامقام بعد از ۱۰ سال مجروحیت و زندگی در کما در شامگاه ۱۶ آبان ۱۳۹۷ درگذشت.
شهید سید نورخدا موسوی مفرد، در اولین روز شهریور ۴۹ در خرم آباد به دنیا آمد، جوان بود که لباس سبز میهن را بر تن کرد و پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه علوم انتظامی مشغول به کار شد.
وی پس از اتمام دانشگاه افسری به همراه خانواده مدتی ساکن تهران می شود و سپس به خرم آباد آمده و پس از چند سال زندگی در خرم آباد به وی ماموریت داده شد که به زاهدان برود.
سید نورخدا نماد و نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاک وطن بود
هفدهم اسفندماه ۸۷ بود، در سن ۳۶ سالگی در اثر درگیری با گروهک ریگی در منطقه لار استان سیستان و بلوچستان در شرق کشور، از ناحیه سر مجروح و به طور صدرصد جانباز شد و به کما رفت.
در حالی که پنج ماه از پایان ماموریت ۲ ساله اش در سمت فرماندهی یگان تکاوری در این خطه از کشور باقی مانده بود مجروح و ۱۰ سال به کما رفت به گونه ای که لقب شهید زنده وطن به او اختصاص یافت و ۱۶ آبان ۱۳۹۷ شب ۲۸ صفر به شهادت رسید.
کبری حافظی، همسر شهید سیدنورخدا موسوی درخصوص نحوه آشنایی خود با سید نور خدا می گوید: نحوه آشنایی من و آقا سید سنتی بود و روزی که ایشان به همراه خواهرش برای دیدن من آمد ازهمانجا بود که عشق من نسبت به آقاسید آغاز شد، در اوایل آغاز زندگی مشترک مخالفت های فراوانی از سمت خانواده من بیشتر بود ولی من احساس می کردم آقاسید فرستاده خداست و آن کسی است که من در سن ۲۳ سالگیم منتظرش بودم و مهر آقا سید نورخدا در دل من جاگرفت و تلاش می کردم خانواده را هم راضی شوند.
وقتی برادرم بیشتر در مورد سید نور خدا تحقق کرد، به شناختی نسبی نسبت به او رسید و فهمید آقاسید از خوبان روزگار است و شخصیتی بی نظیر و کم نظیر دارد و او را برای خانواده جوانی آرام، متین، با وقار و نجیب خواند که هیچ ادعایی ندارد، با این صحبت های برادرم، مخالفت ها پایان یافت.
آقاسید به من گفت کسی که با یک نظامی ازدواج می کند باید این را در نظر بگیرد که ۵۰ درصد احتمال شهادت هست و سختی ها و ماموریت هایی وجود دارد و من که در کنار سید نورخدا احساس آرامی داشتم، حتی به شهادت فکر نمی کردم و در کنار سید احساس آرامش داشتم به نحوی که فکر می کردم او را سالهاست که می شناسم.
پرستار شهید زنده ای که خود را خادم شهید خواند
از سال ۸۷ و زمانی که مجروح شد تا شهادت سید، تقریبا ۱۰ سال به طول انجامید و سید نورخدا در شرایط زندگی نباتی بودند ولی من می گفتم آقاسید در زندگی الهی و آسمانی به سر می برد.
آقاسید در تمام دوران جانبازی اش در کما بود و در این مدت افتخار این را داشتم همسرم در منزل کنار من و فرزندانم بود و خداوند این توفیق را به من داد که پرستار شهید زنده بودم و من به عنوان خادم این شهید با همه وجودم از وی پرستاری کردم.
عشق به آقا سید در تمام سلول های من وجود داشت و با همان چشم های زیبای بهشتی که به من نگاه می کرد و در پشت سکوتی که داشت احساس می کردم خیلی چیزها را از من می پرسد.
گاهی احساس می کردم آقاسید با نگاهی که از فرزندانم، از شرایط کشور از من می پرسید گاهی احساس می کردم شهید نگران و ناراحت بغض های پشت گلویم است.
حضرت زینب و ام البنین(س) الگوی من در پرستاری از همسرم بودند
الگوی پرستاری من در آن شب های سخت بیدای و پرستاری حضرت زینب کبری و حضرت ام البنین(س) بودند من آن زمان معلم بودم و خوشحال شدم که خداوند خواست من لقب پرستار بگیریم و اکنون دخترم سیده زهرا نیز در رشته پرستاری مشغول است.
زمان مجروح شدن سید نورخدا موسوی پسرم سیدمحمد ۵ ساله و سیده زهرا ۶ ساله بودند و در هنگام شهادت ایشان سیده زهرا ۱۶ سال و نیم و آقا محمد ۱۵ سالش بود.
من پرستار نبودم خادم آقاسید بودم روی عهدی که با آقاسید بسته بودم عاشقانه ایستادم و خدا به من کمک کرد، من به خاطر دل خودم و رضایت خداوند خدمت می کردم.
آقا سید عاشق کارش بود و هیچ وقت از سختی کارش برای من تعریف نمی کرد جز سری آخر. من سختی کار آقاسید را در این دیده بودم که ایام نوروز یا ۱۳ فروردین و دیگر ایام خاص آقا سید کنار ما نیست، ولی سری آخر گفت خانم اگر در زاهدان شهید بشوم تو چکار می کنی؟ گفتم خدا نکند گفت اگر ریگی تیری به سر من بزند تو چکار می کنی؟ ترسیدم گفتم خدا برای ریگی نسازد ریگی کیست که تو را بزند. آقا سید گفت خدا را چه دیدی شاید من تیری به سر ریگی زدم.
زحمات من در برابر جانفشانی حضرت زینب و حضرت ام البنین قطره بود در برابر دریا
من آقا سید رو دوست نداشتم عاشقش بودم و هستم، آن زمان پزشک خودش می گفت اگر خوب از شهید زنده مراقبت کنم یک سال زنده می ماند. و کسی شاید فکر نمی کرد که من بتوانم حتی یک ماه تحمل بیاورم و از آقا سید مراقبت کنم اما دستور از جایی دیگر صادر شده بود مساله عشق و عاشقی و همسرداری نبود، آن زمان احساس می کردم کسی دیگر به من فرمان می داد که باید الگوی زندگی خود را در صبر، بردباری، شکیبایی و مبلغ شدن برای دین و وطنم حضرت زینب (س) و حضرت ام البنین قرار دهم و زینب گونه رفتار کنم و من می دانستم برکت وجود آقاسید حتی به صورت نفس کشیدن هم که باشد برای منزل، شهرم و استانم متبرک خواهد بود.
وقتی از حضرت زینب(س) و ام البنین(س) الگو می گرفتم کار و زحمت و صبر من قطره بود در کنار دریا.کسانی که به ملاقات آقا سید می آمدند در منزل ما گریه و حزن و اندوهی نبود، بلکه من به عنوان یک مبلغ کار خودم را انجام می دادم.
تمام ناراحتی ها و غصه های من برای رفیق ۱۰ ساله ام، رفیق شب های پرستاری ام همه را به عشق این کنار می گذارم که رهبر معظم انقلاب از اینکه یک سربازی دارد که عاشقانه پای هدفش و راهش ماند خوشحال بشود.
همسر شهید سیدنورخدا موسوی در ادامه به انجام فعالیت های جهادی خود اشاره می کند و می گوید...
من با جهاد به دنیا آمدم، علاقه به کار فرهنگی و جهادی به عنوان فردی که در اجتماع فعالیت فرهنگی داشتم به دوران کودکی بر می گردد. من فعالیت های فرهنگی را از نماینده کلاس بودن در دوران ابتدایی شروع کردم و در دوران راهنمایی در برنامه های فرهنگی شرکت می کردم و این علاقه روز به روز بیشتر می شد.
امروزه فرزندان غرق در فضای مجازی هستند و همه چیز برای آنها تکراری است ولی در گذشته اگر برنامه و یا فعالیت انجام می شد از سر شور و شوق بود چون برای مخاطبان جالب بود.
دوران ۸ سال دفاع مقدس من کودک بودم و آن زمان در مراسم تشییع جنازه شهید چاغروند کلاس دوم بودم که شرکت کردم و در این مراسم گم شدم و یا در مراسم تشییع شهید فخرالدین و شهید نورالدین رحمیی هم شرکت کردم. فعالیت های فرهنگی و جهادی من روز به روز بیشتر شد و با علاقه در کارهای فرهنگی و جهادی شرکت می کنم.
زمانی که آقا سید مجروح شد دیگر انجام کارهای فرهنگی و جهادی را تکلیف خود می دانستم و علاوه بر اینکه در آن مدت ۱۰ سال که شهید نورخدا موسوی، زندگی نباتی داشت وظیفه پرستاری از آقا سید را انجام می دادم، در انجام کارهای فرهنگی و جهادی نیز کوتاهی نمی کردم.
زمانی که به فلسفه عاشورا نگاه می کنم اینکه کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود؛ آن زمان حضرت زینب(س) فقط از کودکان پرستاری نمی کرد بلکه کوبنده ترین سخنانش در کاخ یزد بود و من هم در دوران مجروحیت آقاسید تلاش کردم منزل شهید نورخدا موسوی کانونی برای عشق به ولایت، امام، شهدا، پاسداری از ارزش های دینی و حتی عفاف و حجاب باشد و در انجام کارهای جهادی و کمک به دیگران کوتاهی نکردم.
پس از شهادت سیدنورخدا موسوی تکلیف من به عنوان یک فرد فرهنگی بیشتر شد و در جریان سیل پلدختر(۱۳۹۸) بر خود واجب دانستم که وارد میدان شوم و کار در میدان را شروع کنم در همین راستا گروه جهادی تشکیل دادم و هم پای آقایان و دیگر گروه ها فعالیت داشتم.
در ایام کرونا نیز چندین بار تا پای مرگ رفتم ولی دست از انجام کار جهادی برنداشتم و امروز نیز به عنوان مسئول پیام آوران ایثار به صورت دلی فعالیت دارم که تربیت و آموزش روایتگری را انجام می دهم.
در ستاد اجرایی فرمان امام(ره) نیز به صورت دلی فعالیت می کنم و گروه جهادی ما که مردمی است کم کم سر و سامان گرفت و در قالب این گروه کارهای فرهنگی نیز انجام می دهیم.
همسر شهید سیدنورخداموسوی با اشاره به تلاش های انجام شده در راستای ازدوج آسان نسل جوان و نوجوان ادامه می دهد: تاکنون خطبه عقد ۲۰ زوج جوان را با حضور در گلزار شهدای استان و در کنار مزار شهید سیدنورخدا موسوی جاری کرده ایم و اقدامات ما مورد تقدیر مقام معظم رهبری قرار گرفته است.
روایتگری بین دانش آموزان و دانشجویان از دیگر فعالیت های فرهنگی من بوده است و الگوی زندگی ما حضرت فاطمه(س)، حضرت زینب(س) و حضرت ام البنین(س) است و وقتی که واقعه کربلا را می خوانم که حضرت ام البنین(س) پیش از اینکه حال فرزندنش حضرت ابوالفضل(ع) را بپرسد می گوید از حسینم چه خبر؟ چه کسی بهتر از این بانوان صدر اسلام می تواند الگوی ما باشد؛ با الگوگیری از این بانوان دیگر احساس خستگی نمی کنم و امید است پیرو راه این عزیزان باشیم و بتوانیم قدمی فراتر در سطح مسلمین جهان برداریم.
حافظی یادآور می شود: پس از ازدواج با آقا سید ۱۰ سال زندگی مشترک داشتیم که شهید سیدنور خدا موسوی ۱۰ سال دیگر را در زندگی نباتی به سر برد، ایشان در تمام مدت این سالها در ماموریت های عملیاتی بودند و تلاش شهید سیدنورخدا موسوی در مرزها بود، دوستان او تعریف می کردند که شهید در یگان ها همیشه کلاس های قرآن و آموزش همسرداری را دایر می کرد و کارهای فرهنگی انجام می داد و همه مشتاقانه در این کلاس ها شرکت می کردند، روحیه ایثار و از خودگذشتگی سید خودش جهاد است.
زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد، ما اوایل زندگی مشترکمان بود و با وجود زهرای یک ساله و شرایط زندگی در تهران وضع مالی خوبی نداشتیم و صحنه های سختی از تلویزیون که پخش می شد را می دیدیم، بهترین سرمایه ارزشمند یک زوج جوان حلقه های ازدواجشان است و من و آقا سید آن زمان تصمیم گرفتیم آنها را بفروشیم و پول حلقه ها را تقدیم مردم زلزله زده بم کنیم که هنوز هم بهترین خاطره برای من است.
من در کنار شهید سیدنورخدا موسوی درس ایثار، گذشت، مهربانی، خوش اخلاقی، خوش رویی، ساده زیستی و...را یاد گرفتم.
نظر شما