مسجدی کوچک با آدم‌های بزرگ و تکرارناشدنی‌

بابایی با اشاره به انتشار کتاب «به قلم سوگند» از ماجرای نوشتن کتابی با محور شهید «حبیب غنی‌پور» با عنوان «به قلم سوگند» خبر داد. شهیدی که پاتوق‌اش کتابخانه مسجد جوادالائمه(ع) بود.

به گزارش خبرنگار گروه مسجد و کانون‌های مساجد خبرگزاری شبستان: شهید «حبیب غنی‌پور» از نوجوانان فعالی بود که سال‌ها در مسجد جوادالائمه (ع) و به ویژه کتابخانه این مسجد رفت‌وآمد داشت. آن شهید حضوری فعال در کتابخانه داشت تا جایی که منشاء اثر در عرصه ترویج فرهنگ مطالعه در آن دوران بود. همین هم باعث شد پس از شهادتش جایزه ادبی شهید غنی‌پور به نام او و با میزبانی و مجری‌گری مسجد جوادالائمه(ع) برگزار شود و جای خود را در میان جایزه‌های آنچنانی ادبی باز کند. ماجرای اثرگذاری شهید غنی‌پور و مسجد جوادالائمه(ع) بر حوزه کتاب و ادب به اینجا محدود نمی‌شود چنان که کتاب های مختلفی با بسترسازی آنها تألیف شده است، ازجمله آثاری که «گل‌علی بابایی» به رشته تحریر در آورد.

از جمله این آثار کتابی به نام «قلمی به رنگ خاک» زندگینامه شهید حبیب غنی‌پور است. این کتاب در هفدهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس اثر برگزیده در بخش مستندنگاری شناخته شد و در نهایت پس از گذشت ۶ سال که این کتاب نایاب شد، نویسنده‌ تصمیم گرفت اثر را مورد بازنویسی قرار دهد و این بار با نام جدید «به قلم سوگند» در آستانه برگزاری کنگره ۲۴ هزار شهید پایتخت، روانه بازار نشر کند. این کتاب تلاش می کند تا یکی از منویات مقام معظم رهبری (مدظله العالی) مبتنی بر بیان نقش مساجد در پیروزی انقلاب اسلامی و پشتیبانی مسجد از جبهه های جنگ را روایت کند. بر آن شدیم با توجه به انتشار «به قلم سوگند»، با «گلعلی بابایی» نویسنده اثر گفت وگویی داشته باشیم که در ادامه می خوانید:

چه شد که تصمیم گرفتید در مورد مسجد جوادالائمه (ع) بنویسید؟ جایی گفته بودید که خاستگاه اصلی شما و بسیاری از رفقای شهید و زنده تان، بوده است، برای مخاطبان ما روایتگر نقش این مسجد در زندگی تان باشید.
مسجد حضرت جواد الائمه(ع) یکی از مساجد جنوب غربی تهران است که در خیابان ۱۳ متری حاجیان واقع شده و بنده هم افتخار همسایگی این مسجد از سال ۱۳۵۰ نصیبم شد. مسجدی نُقلی با دیواره‌هایی کاهگلی آجری، اما در معنا بسیار برکت آفرین و پُر از جوانان و نوجوانان مستعد و باهوش که من تنبل‌ترین آنها بودم. این مسجد کتابخانه‌ای بسیار فعال داشت با مدیرانی که هر کدام دریایی از عشق و معرفت بودند و گل سرسبد آنها، امیر ادبیات داستانی انقلاب، زنده‌یاد امیر فردی بود. این را وقتی متوجه شدم که روز چهاردهم اردیبهشت سال ۱۳۵۴ به عضویت آن کتابخانه درآمدم.
انحطاط فرهنگی حاکم بر جامعه طی دوران سلطنت پهلوی به ویژه در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی بسیار از جوانان محلات پایتخت را به سمت و سوی خودش می‌کشاند، امّا بچه‌هایی که در پناه سایه سار بلند مسجد جواد الائمه(ع) قرار گرفته بودند، به برکت وجود شخصیتی مثل حاج آقا مطلّبی؛ امام جماعت آن مسجد و دیگر مربیان کتابخانه، از این خطر در امان بودند. این را هم در بحبوحۀ انقلاب ثابت کردند و هم در دوران هشت سال جنگ تحمیلی. همین ویژگی‌ها سبب شد که من انگیزه پیدا کنم در مورد این مسجد و آدم‌های تکرار ناشدنی آن بنویسم. اما نمی‌دانم چرا چنین اتفاقی نمی‌افتاد.

شهید غنی پور در همین مسجد رفت و آمد داشته و از جمله فعالان کتابخانه مسجد بود. آیا آشنایی شما با این شهید مربوط به همین مسجد می شد یا پیشتر از آن نیز با او مواجهه و دوستی داشتید؟
شهید حبیب غنی‌پور از نوجوانان فعال در مجموعه کتابخانه همین مسجد بود. شاید عمده تفاوت حبیب با فردی مثل من در این بود که او در زمره اعضای حلقه اصلی کتابخانه قرار داشت، مخصوصاً در بازه زمانی ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۴. امّا من درحد فاصل سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱ به دلیل شرایط کاری و تحصیلی (شبانه) فقط یک عضو ساده کتابخانه بودم. یعنی رفت و آمدم به آنجا صرفاً در حدّ به امانت گرفتن کتاب و گاهی هم حضور در برنامه‌های فرهنگی مسجد و کتابخانه (مثل جلسات قصّه خوانی) محدود شده بود، هر چند آشنایی اولیه‌ام با حبیب از همان جا شکل گرفت، امّا حدود سه سال بعدتر، وقتی که در اوایل زمستان سال ۱۳۶۴ او هم به جمع رزمنده‌های بسیجی گردان مالک لشکر ۲۷ پیوست، جنس آشنایی و مودّت ما دو نفر عمیق‌تر شد.

مسجدی کوچک با آدم‌های بزرگ و تکرارناشدنی‌

 

جایی اشاره کردید که نوشتن درباره شهید غنی پور، یعنی تاریخ مسجد پربرکت جوادالائمه(ع)؛ چرا یک شهید مساوی با تاریخ یک مسجد است؟ مگر این مسجد شهدای دیگر نداشت اما چرا اشاره و تاکید شما شهید غنی پور است؟
 درست است که به خاطر اختلاف سنی من با حبیب، آشنایی و رفاقت ما با هم نسبتاً دیرتر از موعد آغاز شد، امّا به دلیل صمیمیت و نجابتی که در وجود او بود و احترامی که برای امثال این کمترین قائل می‌شد، خیلی زود رفاقت‌مان گل کرد. در آن اسفند ماه خونین ۱۳۶۵ که حبیب در شلمچه به خاک شهادت در غلتید، این من بودم که باید خبر آن واقعه‌ی جانگداز را به حاج مجیدآقا غنی پور؛ پدر بزرگوار حبیب می‌دادم. پدری که یگانه پسرش را از دست داده بود. خیلی روزهای سختی بود، آن روزها.

جنگ که تمام شد، سهم مسجد ما حدود ۱۰۰ شهید بود. شهدایی که مثل دسته‌گل بودند و حالا جای خالی شان در جای جای مسجد باصفایمان احساس می شد. حبیب هم، یکی از آن دسته گل‌ها بود. خیلی موقع ها می خواستم یکی از شهدا را بهانه کنم و از مسجد بنویسم. اما نمی دانم چرا جور در نمی آمد. تا اینکه سال ۱۳۹۴ به خاطر مناسبتی بالاخره تصمیم به نوشتن سرگذشت نامه‌ی رفیق شهیدم؛ حبیب گرفتم. دست بر قضاء قلم بنده در نگارش آن کتاب(قلمی به رنگ خاک) در صحن و سرای نورانی مسجد حضرت جواد الائمه (ع) هم پرسه‌هایی زد و از حال و هوای بهشتی آسای آن خانه‌ی خدا، چیزهایی روی سینه سپید کاغذ ثبت کرد. چون حبیب هرچه داشت از برکت همان مسجد نُقلی بود. الآن که در آستانه سی و هفتمین سالگرد شهادت حبیب غنی پور قرار داریم، نسخه بازویراست و تجدید نظر شده‌ی آن کتاب با عنوان «به قلم سوگند» توسط نشر ۲۷روانه‌ی چاپ شده است. امیدوارم با انتشار این اثر، هم حق همسایگی با مسجد جواد الائمه(ع) و هم حق رفاقت با حبیب نازنین را، ادا کرده باشم، ان‌شاءالله.

مسجدی کوچک با آدم‌های بزرگ و تکرارناشدنی‌

فضایی که مسجد جوادالائمه (ع) برای پرورش افرادی چون شهید غنی پور، فراهم کرد ناظر بر چه مولفه ها و امکاناتی بود؟
از قدیم گفته‌اند: شرف المکان بالمکین. این گفته در مورد مسجد باصفای ما هم تا حد زیادی صدق می‌کند. درست است که در حال حاضر مظاهر بی‌بند و باری اخلاقی و کمرنگ شدن ظواهر پای بندی به موازین شرعی تا حدی در سطح شهرهای ما دیده می‌شود. اما این کجا و فضای سراسر آلوده به فساد و انحطاط شهرهای ایران در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ کجا؟! 

آن روزها تعداد دکان‌های مشروب فروشی در هر شهر، چندین برابر بیشتر از تعداد کتابفروشی‌ها بود. کل رسانه‌های مکتوب، شنیداری و دیداری کشور هم دربست در انحصار ترویج مظاهر لاابالی گری و اخلاق گریزی بودند. پس چه شد که یک مسجد نقلی، در محله‌ی محروم نشین در جنوب پایتخت ایرانِ عصر پهلوی، تبدیل شد به کانون جذب و پرورش زبده‌ترین جوانان و نوجوانان نه فقط آن محله، بلکه شماری از محلات همجوارش؟!

مسجد جوادالائمه(ع)، پیش‌نمازی فهیم، آگاه نسبت به مقتضیات سنی و رفتاری نوجوانان و جوانان و دغدغه مند برای پرورش فکری و معنوی‌شان داشت؛ مردی به نام حاج شیخ غلامرضا مطلّبی (که رضوان و رحمت الهی نثار روح پاکش باد). او بود که پای عناصر مستعد و خوش فکر ادبی و هنری را به صحن و سرای آن مسجد باز کرد و تمام قد پشتیبان آنان بود. بزرگانی مانند: مرحوم امیرحسین فردی، مرحوم فرج الله سلحشور و...؛ اگر کسی در ایران سال ۱۴۰۲ بخواهد مسجدی با مشخصه‌هایی نظیر مسجد جواد الائمه(ع) را با آفرینی کند، شرط اولش پیدا کردن امام جماعتی برای چنان مسجدی از جنس حضرت حجت الاسلام مطلّبی(ره) است!

کد خبر 1741960

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha