خبرگزاری شبستان، گروه فرهنگ، فاطمه ضیافتی فرامرزی: همیشه اگر نگوییم اما معمولا سخن از نقش فعالان پشت جبهه در پیروزی جنگ به حاشیه رفته است؛ یا فقط گفتهاند نمیشود انکار کرد که آنان هم در آن بحبوحه به سبک خودشان رزمندگان را یاری کردند و یا اینکه کمکها را به ارسال چند قوطی کمپوت و کنسرو خلاصه کردهاند و در نهایت اینکه انگار پرده ضخیمی بر آنچه که واقعا رخ داده کشیده شده است به ویژه در مورد جایگاه زنان پشت جبهه و خط مقدم که به قول معروف خانه و زندگی را رها کرده و با رهسپار شدن سوی مناطقی که کیلومترها از محل زندگیشان فاصله داشت، از جان مایه گذاشتند.
سکانس اول
شرشر صدای ریختن آب روی لباسها میآید و صدا به صدا نمیرسد؛ باید این لباسها به هر قیمتی که شده زودتر شسته و خشک شوند...معلوم نیست چند ساعت است که چشم روی چشم نگذاشتند؛ اما یک چیز زنده نگاهشان داشته است...امید؛ امید به اینکه لباسها تمیز و مرتب به دست رزمندگان خواهد رسید.
سکانس دوم
اگر تو هم ندانی من که میدانم...من روایتگر حضور آنان کنار کارون بودم؛ با چشمان خودم دیدم که چهطور جنگیدند؛ نه با تفنگ یا نارنجک... سلاح آنها قلبشان بود که باعث میشد از هر جایگاهی کنار رود بنشینند و با ابتداییترین وسایل لباس بشویند. من با این زنان و جانفشانیهایشان زندگی کردم.
سکانس سوم
سیوپنج سال میگذرد...دیگر صدای جیغ کشیدن و فریادهای ناشی از ترس انفجار توپ و موشک را در کوچه و خیابان نمیشنویم...البته که دیگر صدای هیچ زنی هم نمیآید که کنار کارون چمباتمه زده باشد و برای رزمندگان لباس بشوید، شاید اصلا دیگر قلب بسیاری از این زنان در این دنیای خاکی ضربان نداشته باشد و یا اگر هم هنوز در قید حیات هستند دیگر روزگار کهنسالی را پشت سر میگذارند.
«انسیه شاهحسینی» فیلم «دست ناپیدا» را برای این زنان ساخته است. همان خبرنگار جسوری که در آن دوران ایثارشان را به چشم دید و امروز با این فیلم میخواهد به همه آن واقعیاتها ادای دین کند تا با زبان هنر، روایتگر این ابیات باشد که سال ها قبل همه ما در آلبوم «فاصله» با صدای «محمد اصفهانی» در وصف جنگ شنیدیم. منظورم آهنگ «لاله عاشق» سروده «علی معلم دامغانی» است که سرود:
میگن عاشقی محاله/باشه ما محال دیدیم
خیلی ها میگن خیاله/ولی ما خیال دیدیم
توی عصر آتش و خون/خیلی ها عشق چشیدن
بعضی هام زرد و فسرده/موندن و حسرت کشیدن
دست ناپیدا برای فجر چهلودوم
این روزها حتما نام فیلم تازه کارگردان نامآشنای سینما، «انسیه شاهحسینی» با عنوان «دست ناپیدا» را شنیدهاید. این اثر نیز به سبک و سیاق و سلیقه شناخته شده شاهحسینی، ماجرایی از جنگ را روایت میکند که رنگ و بویی مستند دارد. اکنون که در آستانه چهلودومین جشنواره فیلم فجر قرار گرفتهایم، تصمیم گرفتم با او گفتوگویی در مورد فیلم جدیدش داشته باشم؛ در ادامه حاصل این گپ و گفت را میخوانید:
دست ناپیدا! عنوان فیلمی که این روزها دوباره نام کارگردان زن سینمای جنگ، «انسیه شاهحسینی» را بر سر زبانها انداخته است. اثر تازه شما که گویا قصهای مستند هم دارد. فکر میکنم برای آغاز بحث هم از همین عنوان فیلم آغاز کنیم که چرا دست ناپیدا؟
من در این فیلم در واقع از زنانی یاد کردم که با هر موقعیت و تحصیلاتی آمدند تا برای رزمندگان لباس بشویند. تا اینجای قصه را نگه دارید؛ مولانا در یکی از اشعارش این چنین سروده است:
دست ناپیدا گریبان می کِشد من پی دست و گریبان می روم
دست این زنان دستهای معمولی است و دست ناپیدا، دست خدا است. در واقع پایه و اساس قصه فیلم همین ابیات است. ما میگوییم «دست ناپیدا گریبان میکِشد/ عاشق خود را به میدان میکِشد» و من در فیلم روی همین مساله تاکید کردم؛ دلیلاش هم این است که در این ماجرا با آدمهایی مواجه میشویم که نَه اهل شهادت هستند و نَه اهل این فضا و محیط ها و به عنوان یک ناظر بیطرف رهسپار میدان شدند و در پایان نیز نتیجهگیری میشود که آدمهایی که فکر میکنند به قول معروف در این خط و ربطها نیستند (چون نهاد پاکی دارند) خدا خودش آنها را هدایت میکند، بنابراین دست ناپیدا منظور هدایت الهی است و من از این نقطه نظر بود که این نام را انتخاب کردم.
چرا برای ماندگارتر شدن و به عبارت دیگر برای اینکه کاراکترها بهتر در ذهن مخاطب بماند از بازیگر معروف استفاده نکردید؟ گویا همه بازیگران این فیلم بومی بودند و اولین تجربهشان بود.
چون قصه مستند است و از سوی دیگر من در همه فیلمهایی که در خوزستان ساختم همواره تلاش کردم که از عوامل بومی آنجا استفاده کنم چراکه استعدادهای درخشانی وجود دارند که بالقوه بازیگر هستند و اگر در شرایط مناسبی قرار بگیرند خود را نشان میدهند و فقط یک فرصت میخواهند؛ من تلاش کردم این فرصت را فراهم کنم ضمن اینکه با توجه به جنس قصه در فیلم دست ناپیدا، تعمدا تلاش کردم که از بازیگران مشهور استفاده نکنم تا قصه برای مخاطب قابل باور باشد.
به بیان دیگر اگر یک سری سلبریتی را کنار کارون میبردم تا لباس بشویند اصلا برای بیننده قابل باور نمیشد؛ تیپ کار و داستان که برگرفته از یک واقعیت محض بود این رویکرد را میطلبید که از بازیگران بومی استفاده شود؛ ضمن اینکه حقیقتا به این مساله اعتقاد دارم که وقتی فیلمی در منطقهای ساخته میشود؛ سرریز برکت آن باید به دست آدمهای همان منطقه باشد و در نتیجه با خود اندیشیدم که این حق دختران و زنان این منطقه است که فرصتی به آنها داده شود تا خود را نشان دهند.
جالب است که وقتی اعضای کمیته انتخاب جشنواره نیز فیلم را دیدند گفتند چهقدر بازیگر خوب به سینمای ایران معرفی کردی و این افراد با اینکه بازیگران گمنامی هستند اما بسیار شگفتانگیز بازی کردند.
برگردیم به داستان فیلم و آنچه که میخواستید در فیلم دست ناپیدا روایت کنید. برای مخاطب ما از اصل قصه بگویید.
این فیلم در واقع ادامه «شببخیر فرمانده» است و حتی میتوانم بگویم شببخیر فرمانده(۲) و در یک کلام داستان زندگی خودم است. در شب بخیر فرمانده رهسپار روستاهای مرزی شدم اما برای فیلم دست ناپیدا به دل اهواز و حاشیه کارون رفتم. البته زاویه دید داستان نیز دانای کل است.
میدانید که من خبرنگار جنگ بودم و هر ماجرایی را که در فیلم به آن اشاره شده به چشم و از (نزدیک) دیدهام و اکنون در مقام کارگردان و فیلمساز، سال ها پس از آن اتفاقات روایتگر این وقایع شدهام.
اما برگردیم به سوال شما در مورد اصل قصه فیلم دست ناپیدا. ببینید موضوع از اساس یک ماجرای مستند است آن هم در مورد فعالیتهایی که زنان در دوران جنگ از سال ۱۳۶۰ به این سو در پشت جبهه داشتند. در واقع وقتی جبههها با کمبود وسایل پشتیبانی مواجه شدند خیل عظیمی از نیروهای مردمی به طرق مختلف وارد میدان شدند که یکی از این اقشار زنان بودند و ایثارگرانه به میدان آمدند، ضمن اینکه امام (ره) نیز تاکید کرده بود زنان هم کمک کنند و بیکار ننشینند لذا یک عده از زنان حقیقتا فداکارانه رویکردی متفاوت را در پیش گرفتند؛ این زنان که عمدتا از شهرهای مرزی استانهای مختلف از جمله کردستان و خوزستان و البته شهرهای دیگر ایران بودند؛ لباس و پتو و هر پارچه کثیف و خونآلود را که از جبههها و حتی از بیمارستانهای صحرایی یا بیمارستانهای داخل شهرها به دستشان میرسید، میشستند. آن دسته از البسه را که قابل وصله زدن بود میدوختند، میشستند و زمانی که تمیز و خشک میشد بستهبندی کرده و میفرستادند خط. این ماجرای اصلی فیلم دست ناپیدا است.
البته این مساله را نباید فراموش کرد که در واقعیت قصه، اول خانواده شهدا بودند که این کار را شروع کردند و پس از آن افراد دیگر هم به میدان آمدند. در ابتدای قصه حتی گاهی اوقات لباسها را درب خانهها میبردند، تحویل میدادند وروز بعد شسته شده تحویل میگرفتند؛ اما به تدریج و به ویژه بعد از شهادت «سیدحسین علمالهدی» که مربوط به ماجرای هویزه بود فضا متفاوت شد چراکه مادر سید حسین علم الهدی مربی قرآن بود و پشت جبهه فعالیتهای بسیاری داشت. بعد از شهادت فرزندش بود که ستاد پشتیبانی سید حسین علمالهدی را ساختند و زنان را در حاشیه کارون جمع و اعلام کردند که همه در این منطقه حضور یابند و به نوعی در واقع سازماندهی صورت پذیرفت. بعد از این ماجرا بود که زنان از همه شهرهای ایران از مشهد و تهران گرفته تا شهرهای دیگر از هر نوع قشر و تیپ تحصیلی به این منطقه میآمدند و کنار کارون لباس میشستند. فیلم دست ناپیدا به این مسائل توجه کرده است.
جالب اینکه بدانید زنان اهوازی از صبح زود تا عصر کار میکردند و بعد سر خانه و زندگیشان میرفتند اما بسیاری از زنان که از شهرهای دیگر آمده بودند جایی نداشتند که شب بمانند در نتیجه همانجا در خوابگاهی که ساخته بودند با حداقل امکانات میماندند. این زنان حتی از اغذیه کافی برخوردار نبودند، در حالی که قرار بود لباس بشویند و این کار نیاز به زور بازو داشت اما با این وجود شبها نان خالی، نان و پنیر یا نان و هندوانه و حداکثر غذای حاضری میخوردند که حتی گرم هم نبود. البته این زنان از کمکهای مردمی سهمیه داشتند اما استفاده نکرده و این کمکها را به جبههها میفرستادند. برخی چندماه میآمدند و کار میکردند و سپس به شهر خودشان بر میگشتند و گروه بعد جایگزین میشد. من سیل عظیم این زنان از اقشار مختلف جامعه را به چشم دیدم که چگونه با عشق و اعتقاد کنار کارون لباس میشستند و تلاش کردم که در فیلم نیز این موضوع را با جزئیترین موضوعات روایت کنم.
استقبال و مواجهه رزمندگان از این لباسها چگونه بود؟
همانطور که پیشتر اشاره کردم، من آن زمان به عنوان خبرنگار جنگ در منطقه حضور داشتم، میدیدم که این زنان از هر قشر و با هر تحصیلاتی کنار رود کارون مینشستند و لباس میشستند. یکبار لباس رزمندهای را دیدم که یک آستیناش به نسبت آستین دیگر پررنگتر بود؛ بعدها که این زنان را دیدم و از نزدیک با آنها آشنا شدم فهمیدم که ماجرا از چه قرار است. در واقع آن لباس رفو و تعمیر شده بود و این زنان آستین لباس دیگر را به آن وصله زده بودند و به این شکل لباس شکل تازه و قابل استفادهای پیدا کرده بود.
نکته جالب اینجاست که هیچ رزمندهای در جبههها از پوشیدن این لباسها احساس انزجار نمیکرد؛ اولا امکانات کم بود و مهمتر از این مساله، احترام فوقالعادهای بود که این لباسها در جبههها داشتند و کسی نمیگفت که این لباس را نمیپوشم بلکه با افتخار و گویی که یک وسیله تبرک شده به دستشان رسیده از آن استفاده میکردند.
مهمترین نکته در مورد این زنان با توجه به اینکه طبق گفته خودتان از هر قشری از جامعه بودند، چیست؟
عمل جهادی و حرکت ایثارگرانه آنها اصلیترین مساله است. از سوی دیگر جمعیت فراوانی از زنان در فیلم دست ناپیدا حضور دارند و هدف من نیز نشان دادن این جمعیت بود چراکه تاکنون به این زنان اشاره نشده بود و فقط مقام معظم رهبری در سخنرانی خود به آنان اشاره کردند چراکه در دورانی که این ماجرا اتفاق افتاد ایشان رئیسجمهور بودند و حتی به دیدار این زنان آمدند، تشویقشان کردند و بسیاری از آنها را به زیارت فرستادند. این زنان نیز عکسهای یادگاری خود را از روزهای حضور رهبری در این منطقه و تصاویری که به ایشان داشتند، به عنوان ارزشمندترین یادگار خود از آن دوران به دیوار چسباندند.
فرآیند تولید فیلم چهقدر زمان برد؟
پیشتولید هفت ماه و تولید نزدیک به سه ماه زمان برد. در واقع من از خردادماه اهواز بودم تا اینکه پیش تولید و تمامی مراحل تولید به پایان رسید. طراحی صحنه و لباس را نیز خودم بر عهده گرفتم چراکه احساس کردم هیچکسی به اندازه خودم که در این فضا حضور داشته نمیتواند جزئیات را به نمایش بگذارد.
تیزر از مراحل تولید فیلم «دست ناپیدا» به کارگردانی «انسیه شاهحسینی»
به عنوان حسن ختام این مصاحبه نظرتان را در مورد این موضوع بفرمایید که اساسا به نظر شما انقلاب چه قدر برای نقشآفرینی زنان در سینما فرصتسازی کرد؟
نه تنها در سینما که در تمامی سطوح شاهد این فرصتسازی برای زنان هستیم. اعتماد و حرمتی که انقلاب برای زنان ما قائل شد، بیبدیل است اما متاسفانه قلم دست دشمن است و واقعیات بیان نمیشود. جنگ نیز انقلاب را تکامل بخشید، به بیان دیگر اگر فکر کنیم که انقلاب یک تئوری بود، جنگ این تئوری را به ورطه عمل کشاند. دفاع مقدس همه شعارهای انقلابی را به عمل رساند. هرچه که در ذهن بود طی دوران جنگ به مقام عمل رسید.
نظر شما