اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند

بعد از بالا رفتن از چند پله مفروش به سنگ های سفید عاقبت به مقبره مطهر شهید گمنام فرزند زهرا (س) که در دانشگاه علوم پزشکی جیرفت آرمیده، می رسم فضایی معنوی و ملکوتی بر آن حاکم است اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند.

خبرگزاری شبستان _ جنوب کرمان، مهدیه شعبانی؛ حوالی ۹ و سی دقیقه صبح روز چهارشنبه است پیامکی روی گوشی ام می آید، پیام از دوستم زهراست بازش می کنم نوشته «سلام بانو، امشب ساعت ۷ یادواره داداش شهیدت فراموش نشه، التماس دعا» می دانم او خواسته با این پیام مرا به یادواره شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی جیرفت دعوت کند.

زهرا از معدود کسانی است که از میزان ارادت و توسل های من به این شهید گمنام خبر دارد و می داند آنقدر این شهید برایم عزیز است که او را داداش صدا می زنم.

 سر از پا نمی شناسم و برنامه ریزی می کنم تا هر طور شده امشب در این بزم عاشقانه که برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره فرزند زهرا (س) ترتیب داده شده و نه تنها زمینیان بلکه افلاکیان هم مهمان هستند، شرکت کنم.

بعد از یک روز کاری دم دمای غروب است و کم کم روز می رود تا روشنایی خود را به شب ببخشد به محل برگزاری یادواره شهید گمنام نزدیک می شوم، بنری توجه مرا به خود جلب می کند که با خوش آمد گویی مرا به داخل دعوت می کند.

وارد محوطه می شوم چند گونی کنفی پر شده با خاک و ماسه در گوشه و کنار به چشم می‌خورد که در ذهنم سنگرهای خاکی رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس را تداعی می کند گر چه در آن روزگار کودکی بیش نبودم اما بعدها با تصاویری که از تلویزیون دیدم و نقل هایی که از زبان بزرگترها شنیدم تصویر سازی این سنگرها در ذهنم ممکن می‌شود.

کمی جلوتر راهرویی قرار دارد که با گونی های پلاستیکی آبی رنگ درست شده است و  در ورودی آن، تمثال شهید سلیمانی قرار دارد به تمثال سردار شهید خیره می شوم، گویی حاج قاسم با همان لبخند همیشگی، در اینجا برای خوش آمد گویی به مهمانان فرزند زهرا (س) ایستاده است.

 کمی آهسته قدم بر می دارم وارد راهرو می شوم، دانشجویان با ذوق و سلیقه خود آنرا با بنرهای رنگارنگ که بی محتوا هم نیستند، تزیین کرده اند، لَختی می ایستم و به تصاویر و محتوای بنرها نگاهی می اندازم همه در مورد اهمیت فرزندآوری و فرزند پروری است در دلم به دانشجویان آفرین می گویم که در این بحبوحه تهاجم فرهنگی با تبیین این دو مقوله نمی گذارند حرف رهبرشان بر زمین بماند.

سر می چرخانم و نگاهم را به سمت راستم میگیرم همان جا که چند غرفه قرار دارد، عنوان غرفه اول مرا وادار می کند برای لحظاتی همانجا بایستم.

اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند

 بر بالای درب ورودی غرفه نوشته شده، غرفه زیارت و در داخل غرفه نیز پارچه مشکی بزرگی نصب شده که با نخ های سبز و قرمز روی آن به زیبایی جمله «به مجلس عزای حسین (ع) خوش آمدید» گلدوزی شده است دست ادب بر سینه می گذارم به رسم ادب که از کودکی مادرم به من آموخته زیر لب زمزمه می کنم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)» تا از راه دور زائر کوی حسین (ع) شوم و چه زیبا هم مهمان مادر باشی و هم زائر فرزند.

قدم بر می دارم به یک یک غرفه ها سرک می کشم از غرفه سلامت بگیر که خانم دکتری برای ویزیت رایگان بیماران بر روی صندلی نشسته و بر روی میز مقابلش دستگاه معاینه و فشار خون قرار دارد تا غرفه ای که دانشجویان سماورشان مانند خودشان در جنب و جوش است تا چای تازه دم به دست مهمانان بدهد.

مقصد بعدی نگاه کنجکاوم غرفه مُحب است، کتیبه چوبی بالای درب ورودی آن توجه مرا به خود جلب می کند که روی آن جمله «موکب حامیان بقیه الله (عج)» حک شده است، آن طور که از ظاهر غرفه بر می آید مدتهاست که دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی با انجام امور فرهنگی، چله نشین فرج آن منتظر غائب از نظرها هستند.

اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند

عاقبت به غرفه آخر می رسم غرفه ای که بر روی میزها کتاب هایی از زندگی شهدا چیده شده، غرق تماشای کتاب ها می شوم اینجا از کتاب زندگی شهید یوسف الهی همان عارفی که حاج قاسم وصیت کرد مزارش کنار این شهید باشد، بگیر تا زندگی شهید باکری، همت و صیاد شیرازی موجود است و در لابه لای کتاب ها، کتاب پسرک فلافل فروش هم به چشم می خورد همان جوانی که در راه دفاع از حریم اهل بیت (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

غرفه کتاب را ترک می کنم تا جا برای عده ای که قصد خرید کتاب دارند باز شود و سپس مسیر مرقد شهید گمنام را در پیش می گیرم.

روبرویم طناب باریکی قرار دارد که سربندهای رنگارنگ مزین به یا زهرا (س)، یا ابوالفضل (ع) و یا حسین (ع)، پلاک و چفیه از آن آویزان شده اند، دیدن این صحنه مرا به روزگاری نه چندان دور می برد که نوشته های روی این سربندها رمز عملیات رزمندگان اسلام در نبرد با دشمن بود و رزمندگان پس از شهادت با همین پلاک ها شناسایی می شدند گرچه شهدایی هستند که چون پلاک نداشته اند همچنان گمنام می باشند، چفیه نیز روزگاری هم سفره نان، هم جانماز و هم پناهی برای رزمندگان از آفتاب سوزان بود.

بوی عود و عطر گل های اطلسی مرا به خود می آورد و به سمت مقبره مطهر شهید گمنام می کشاند اینجا هم یکی دیگر از همان تمثال های شهید سلیمانی قرار داده شده است با نگاه به تمثال شهید، شعر خوانی حاج قاسم که کلیپ آن پس از شهادت در فضای مجازی دست به دست می شد در ذهنم تداعی می شود که می خواند؛


 رقص و جولان بر سر میدان کنند                             رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند                         چون جهند از نقص خود رقصی کنند

با دیدن دختران نوجوانی که ایستاده اند تا با تمثال حاج قاسم عکس سلفی بگیرند به خود می آیم و یک عکس یادگاری هم من از آنها می گیرم.

بعد از بالا رفتن از چند پله مفروش به سنگ های سفید عاقبت به مقبره مطهر شهید گمنام فرزند زهرا (س) می رسم فضایی  معنوی و ملکوتی بر آن حاکم است اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند.

 دور تا دور مقبره شهید گمنام تصاویری از شهدای مدافع سلامت، دفاع مقدس‌ و انقلاب قرار داده شده است در بین تصاویر، تصویر دخترک کاپشن صورتی گوشواره قلبی هم هست تا یادمان بماند که دشمن هرگاه در برابر اراده ملت ایران مستأصل شد با خوی وحشی گری که دارد دست به هر جنایتی می زند و برایش هم فرقی نمی کند در این جنایات طفل معصومی را به شهادت برساند یا پیر خردمندی را.

سر می چرخانم سمت مرقد مطهر شهید که با گل‌های رز قرمز و گلایول سفید و پارچه سبز تزیین شده است، مادری را می بینم در کنار مرقد شهید نشسته که دست ها را به درگاه خدا به سوی آسمان بلند کرده و برای عزت اسلام و مسلمین دعا می کند.

گرداگرد مرقد هم مردان و زنان دختران و پسرانی را می بینی که به احترام رشادت های این شهید گمنام تمام قد ایستاده و دست ادب بر سینه گذاشته اند، این حضور و خشوع نشان می دهد شهید شاید به ظاهر گمنام اما در واقعیت نام آشنا و فرزند تک تک مادران و پدران ایرانی است.

اینجا گویی آسمان و زمین در تلاقی یکدیگرند

صدای عبدالفتاح اهوازیان که از همرزمان شهید سلیمانی است که به یادواره شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی جیرفت و یادبود شهدای مدافع سلامت جنوب کرمان برای بیان خاطراتی از جبهه و جنگ، حاج قاسم و مدافعان حرم دعوت شده، در گوشم می پیچد که می گوید؛ شهید مداح، روضه خوان و تماشاچی نمی خواهد بلکه شهید رهرو می خواهد.

او می افزاید؛ جوانان ما الگو می خواهند و چه الگویی بهتر از شهدا مخصوصا شهید سلیمانی که در راه عزت اسلام و مسلمین جان خود را فدا کرد.

به گفته اهوازیان؛ پیروزی در عملیات وعده صادق را اول مدیون جمهوری اسلامی بعد هم مدیون حاج قاسم هستیم که نه تنها به ما بلکه به مسلمین و مظلومان جهان درس استقامت و ایستادگی در برابر دنیای کفر را داد.

این همرزم شهید سلیمانی می گوید؛ حاج قاسم مردم را ولی نعمت خود می دانست و به ما مدیریت ساده زیستی را یاد داد.

کد خبر 1760377

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha