وقف زندگی برای بچه‌های حاشیه شهر

حاشیه شهر مشهد پر از روایات هایی از ایثار کسانی است که زندگی‌خود را وقف کودکان و نسل آینده این کشور کرده‌اند. مردان و زنانی که هر یک می‌توانند الگویی باشند برای نسل جدید و مصداقی برای واژه ازخودگذشتگی.

خبرگزاری شبستان مشهد | «پسرک، گوشه حیاط، نزدیک آبخوری نشسته بود و داشت ساندویچش را با لذت هرچه تمام‌تر می‌خورد؛ ساندویچی که دور آن را کاغذ پیچیده و داخل پلاستیک فریزری گذاشته بود. آن‌قدر با ولع می‌خورد که از روی کنجکاوی نزدیکش شدم و با لبخند پرسیدم: چی هست که این‌قدر خوشمزه می‌خوری؟ جوابم را نداد.

با شرمندگی باقی‌مانده ساندویچش را جمع کرد و گذاشت توی جیبش. بعدا متوجه شدم که ساندویچش نان خالی بوده. فقط برای اینکه کسی از فقر خانواده‌اش بویی نبرد، آن را داخل کاغذ پیچیده بود و درنهایت گرسنگی داشت با لذت می‌خورد.»

سیدمحمدرضا انبایی‌حسینی این‌ها را که تعریف می‌کند، می‌گوید آن روز با دیدن حال و روز یکی از دانش‌آموزان بازمانده از تحصیل، بغض کرده است؛ درست مثل همین الان که با مرور غم آن کودک، چشم‌هایش خیس می‌شود.

خاطره‌های پرشمار دیگری از این دست باعث شده است که عزم او برای سرپانگهداشتن کانون فرهنگی امام‌حسین (ع) در محله شهیدقربانی جزم باشد؛ بی‌تفاوت به حرف‌های دلسردکننده برخی که او را به خالی‌کردن این سنگر، ترغیب می‌کنند.

برپاکردن یک شبه مدرسه

متولد۱۳۶۱ و زاده فریمان است. او یکی از هشت‌فرزند خانواده‌ای است که پدر، با کشاورزی امرار معاش آن را عهده‌دار بود. سیدمحمدرضا از سنین نوجوانی که خیلی‌ها همچنان در عالم کودکی به سر می‌برند، مرد شد و یاد گرفت که روی پای خودش بایستد.

او مخارجش را با هنر دستش تأمین می‌کرد، گاهی با قالی‌بافی، گاهی نقاشی، خطاطی، کار در تایپ و تکثیر و خلاصه هرراهی که به ذهن خلاقش می‌رسید. همین تجربه‌ها باعث شده است که شرایط کودکان بااستعداد و کم‌برخوردار محله را بفهمد و از سال‌۱۳۷۸ که فعالیتش را در حاشیه شهر مشهد شروع کرد تا امروز که در کتابخانه مملو از کتاب کانون امام‌حسین(ع) با او صحبت می‌کنیم، به ماندن در محله و خدمت به کودکان آن اصرار داشته باشد.

وقف زندگی برای بچه‌های حاشیه شهر

قصه آشنایی‌اش با این منطقه را این‌طور از زبانش می‌شنویم: دبیرستانم در میدان شهدا، کوچه سجادی بود. مسئول انجمن اسلامی مدرسه بودم. یادم نیست کجا و در کدام جلسه، از حاشیه شهر و خلأ‌های فرهنگی آموزشی‌اش شنیدم. با جمعی از رفقا تصمیم گرفتیم به‌نوبه خودمان کاری بکنیم، اما سرمایه کنارگذاشته‌ای نداشتیم. دست به کار شدیم. پول‌هایمان را روی هم گذاشتیم و هرطور بود، در محدوده پنج‌تن، یک خانه اجاره کردیم.

آن‌قدر امکاناتمان حداقلی بود که خودمان تخته سیاه درست کردیم. هرکس از خانه‌اش یک تکه موکت آورد تا جای میز و نیمکت‌های نداشته این شبه مدرسه را پر کنیم. این روال ادامه داشت تا اینکه حدود ده سال پیش با سرمایه شخصی خانه‌ای ۲۵۰ متری را خرید تا فعالیت کانون امام‌حسین(ع) را در مکان جدید ادامه داد و حالا خودش ساکن همین محله است.

خاطرات امیدبخش

عمق نیاز منطقه به فعالیت‌های جهادی، سیدمحمدرضا را که در رشته ریاضی فیزیک تحصیل می‌کرد، به این باور رساند که باید انتخاب رشته‌های مهندسی در دانشگاه را بی‌خیال شود. او به رشته‌ای مرتبط با فعالیت‌های آموزشی تربیتی‌اش در حاشیه شهر نیاز داشت؛ چیزی مثل مدیریت برنامه‌ریزی آموزشی. از انتخاب این رشته و تحصیل تا مقطع کارشناسی، راضی است؛ از واحدهای درسی که به‌صورت مشترک با دانشجویان رشته روان‌شناسی گذرانده و این آموخته‌ها در بیست‌وچند سال فعالیت در این زمینه، عصای دستش بوده است.

اگر سالم هستیم به برکت قلب‌های پاک کودکانی است که به کانون رفت‌وآمد می‌کنند

خاطرات شیرینی که از آموزش کودکان بازمانده از تحصیل در این مرکز دارد، متعدد است؛ مثلا تماس تلفنی از سوی یک ناشناس که حس خوب شنیدن حرف‌هایش هنوز در گوش حسینی مانده است؛ «غریبه‌ای که پشت خط بود، صدای جوانی داشت. هرچه آشنایی می‌داد، او را به جا نمی‌آوردم.

وقف زندگی برای بچه‌های حاشیه شهر

با شرح حالی که از خودش داد، فهمیدم در بچگی به‌دلیل درگیری خانواده‌اش با اعتیاد، چندسالی از درس و مدرسه عقب افتاده و با آمدن به کانون ما توانسته بود این عقب‌ماندگی را جبران کند، به مدرسه برگردد و مثل دانش‌آموزهای عادی ادامه تحصیل بدهد. این جوان، مهندسی راه و ساختمان خوانده و در تهران، شرکت راه اندازی کرده بود. زنگ زده بود که بگوید اگر بچه‌ای در این کانون، شرایطش مثل کودکی او بود و نیاز به حمایت مالی داشت، روی کمکش حساب کنم.»

او خاطره سفرش به شهر ری و حرم حضرت عبدالعظیم (ع) را به یاد می‌آورد و مرد میان‌سالی که با لبخند به حسینی نزدیک شد و به میزبانی از او در منزل خود اصرار کرد. مرد میان‌سال، پدر یکی از دانش‌آموزانی بود که چندسالی از درس و مدرسه دور مانده بود و بعد از گذراندن آموزش‌های جبرانی، نه‌فقط به مدرسه برگشته بود، بلکه اکنون در رشته پزشکی تحصیل می‌کرد و پدر، این موفقیت را مرهون دو سال آموزش پیوسته فرزندش در کانون امام‌حسین (ع) می‌دانست.

حال دلم با بچه‌ها خوب است

نمونه نزدیک‌تر دیگر، پسربچه‌ای است که همین امسال در کانون، درس‌های کلاس اول را یاد گرفت و بعد از قبولی در آزمون، می‌تواند به مدرسه برود. ده‌ساله است و بعد از اینکه سه بار در کلاس اول رد شد، مدرسه از ثبت‌نام او خودداری کرد و والدینش او را به این کانون و آقای حسینی سپردند؛ «مدرسه عادی او را ثبت‌نام نکرد، چون یاغی، خراب‌کار و فراری از مدرسه بود. آمد اینجا و خودم کار با او را شروع کردم. از او خواستم که درکنار درس‌خواندن، در کارهای کانون کمکم کند؛ نماینده باشد، ناظم باشد و.... با ترفندهایی از این دست، رفتارش عادی شده است و می‌تواند به اجتماع و مدرسه برگردد.»

او از دانش‌آموز دیگری اسم می‌برد که هرروز با دوچرخه از مقابل در کانون رد می‌شود و حین عبور، فریاد می‌زند: سلام آقای حسینی! پسربچه، تابستان پارسال با اکراه پشت میز و صندلی‌های کانون نشست؛ مربی به مشق‌های نوشته و نانوشته‌اش، به دائم از کلاس بیرون‌رفتن‌هایش به بهانه آب‌خوردن یا سرویس بهداشتی، و سایر رفتارهایش خرده نگرفت. نتیجه تعامل درست با او، شد دانش‌آموزی آرام با رفتارهای عادی.

با این چند برگی که از دفتر خاطرات فعالیت‌هایش در کانون، ورق می‌زند، درک صحبت‌های بعدی‌اش برایمان ساده‌تر می‌شود؛ «کار اقتصادی بلدم، خوب هم بلدم؛ از ساخت‌وساز بگیر که اتفاقا خیلی هم پول دارد، تا کارهای اقتصادی دیگری که تدریس می‌کنم و گفتن هم ندارد. اصلا اگر همین ملکی را که کانون در آن مستقر است و آن را بدون هیچ حمایتی و با هزار سختی خریدم، بدهم به اجاره، درآمد بیشتری دارم.

هرکس با انجام کاری حال دلش خوب می‌شود. حال من با بودن در این کانون و با سروکله‌زدن با بچه‌ها خوب است.

وقف زندگی برای بچه‌های حاشیه شهر

صحبتم این است که هرکس با انجام کاری حال دلش خوب می‌شود. حال من با بودن در این کانون و با سروکله‌زدن با بچه‌ها خوب است. من برای این کار و خدمت به بچه‌های این محله خلق شده‌ام. معیشت خانواده پنج‌نفره‌ام را هم ازطریق پروژه‌های فرهنگی که به‌صورت پیمانی با دستگاه‌های اجرایی برمی‌دارم، تأمین می‌کنم.»

او ادامه می‌دهد: خوشبختانه خانواده‌ام، با من همراه و همسو هستند؛ هم همسر و هم دو فرزند بزرگم، سیدمحمد و سیدعلی که هردو دانشجو هستند. دختر کوچکم، فاطمه‌سادات را هم که دیدید، کلاس پنجم است و در همین کانون، کنارم است. وقتی با خانواده‌ات همراه و هم‌هدف باشی، دچار ضعف و اصطکاک نمی‌شوی. دشواری‌های مسیر برایت شیرین می‌شود، از تشویق‌ها و همفکری‌هایشان انگیزه می‌گیری و به‌جای یک پله، ده‌پله بالا می‌روی.

او ادامه می‌دهد: ما به این نتیجه رسیده‌ایم که اگر نفس می‌کشیم، سالم هستیم و داریم با خوشی و آرامش به زندگی عاری از تجملاتمان می‌رسیم، به برکت قلب‌های پاک کودکان و نوجوان‌هایی است که به این کانون رفت‌وآمد و از خدمات آن استفاده می‌کنند.

دودوتای ما چهارتا نیست

کانون، بعد از ماه‌ها میزبانی از کودکان سنین مختلف و به سر منزل‌رساندن آنها، روزهای آرام و کم‌تکاپوی خود را سپری می‌کند. چندروز قبل، پیش‌دبستانی‌های مهدالرضا(ع) با اتمام دوره آموزش روخوانی و یادگرفتن نکاتی از دریای معارف قرآن کریم، جشن پایان سال خود را برگزار کردند. کلاس‌های تقویتی نیز که در طول سال تحصیلی، بسته به تقاضای دانش‌آموزان دایر می‌شد، تقریبا به پایان خود رسیده است.

مانده است کلاس‌های جبرانی که معمولا از تیرماه، رونق می‌گیرد. کلاس‌های تابستانی کانون امام‌حسین (ع) هم چندی دیگر شروع می‌شود تا اوقات فراغت کودکان و نوجوانان محله را با آموزش‌هایی کاربردی مثل زبان خارجی، چرتکه، نقاشی و قرآن، با کمترین بار مالی برای خانواده‌ها پر کند.

حسینی از مکان‌هایی می‌گوید که علی‌رغم داشتن فضاهای فرهنگی متنوع در محله، متولیان آن کمتر زیر بار اجرای برنامه‌های رایگان می‌روند؛ به این دلیل که به زعمشان دردسر دارد و آورده ندارد. او ادامه می‌دهد: حساب‌وکتاب من، فرق دارد. جنس آورده‌ای که از برگزاری این دوره‌ها در کانون به‌دنبالش هستم، از جنس دودوتا چهارتای اقتصادی نیست. همین که یک کودک با فراگرفتن آموزش‌هایی دربرابر آسیب‌های محیط اطرافش، واکسینه شود، برای کانون ما آورده است.

مربیانی نیز که در این مرکز فعالیت می‌کنند و هرروز به توانمندی و تجربه‌شان افزوده می‌شود، دیدگاه مشابهی دارند؛ نمونه آن یکی از مربیان که ساکن محدوده گلشهر است و شوهرش به‌خاطر مسافتی که باید برای رسیدن به کانون می‌پیمود و حقوق ناچیزی که در پایان ماه دریافت می‌کرد، به او خرده می‌گرفت.

وقف زندگی برای بچه‌های حاشیه شهر

پس از مدتی، فعالیت خانم مربی در کانون آن‌قدر به زندگی مشترک او و همسرش برکت جاری کرد که دیدگاه مادی شوهرش هم عوض شد، تاآنجاکه خودش هرروز خانم مربی را با موتورسیکلتش به کانون می‌رساند تا سهمی در برنامه‌های عام‌المنفعه آن داشته باشد.

در خدمت نیازهای محله

حسینی به واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کانون شامل «فرهنگی، تبلیغی و جهادی» اشاره می‌کند و درباره ساختار چابک و منعطف آن بسته به نیازهای محله می‌گوید: مجوزی که گرفته‌ایم به ما این اجازه را می‌دهد که آتش‌به‌اختیار و براساس نیازها و ظرفیت‌های موجود، برنامه‌ریزی کنیم. اگر امروز نیاز این است که به حوزه آموزش ورود کنیم، همین کار را انجام می‌دهیم. چندی قبل در ایام کرونا، به حوزه خدمات ورود کردیم.

گاهی با کمک خیران برای تهیه بسته‌های معیشتی اقدام می‌کنیم. نمونه‌اش همین چندبسته‌ای که گوشه اتاق می‌بینید. اینها به نیت بانوان باردار کم‌بضاعت محله تهیه شده است تا دست‌کم در ماه‌های حساس بارداری، دچار سوءتغذیه نشوند. به‌جز اینها اگر اداره‌ای بخواهد دوره‌ای را مثلا درباره آموزش‌های پیش از ازدواج برگزار کند، می‌تواند روی همراهی کانون ما حساب باز کند.

به برکاتی که این کانون برای اهالی محله شهیدقربانی داشته است، باید چیزهای دیگری را هم اضافه کرد؛ مثلا فعال‌کردن ظرفیت‌های محلی و توانمندکردن افراد محله با روش‌هایی مثل جذب کارورز برای آموختن شیوه‌های کلاس‌داری و گذراندن دوره‌های عملی نزد مربیان این مجموعه جهادی. جشن‌هایی که در اعیاد برگزار می‌شود و شادی را با یاد اهل‌بیت (ع) در محله جاری می‌کند و میزبانی از دلدادگان امام‌حسین (ع) در ایام عزای سیدالشهدا (ع)، نمونه‌های دیگری از فهرست بلند خدمات کانون است.

افقی که برای کانون ترسیم شده نیز روشن است؛ اینکه ساختمان قدیمی کنونی آن بازسازی شود و به نام حک‌شده روی سردر آن، «حسینیه» هم اضافه شود. حسینی آن‌قدر در این سال‌ها ایده‌هایش را به این اداره و آن سازمان برده و پاسخ منفی شنیده است که برای تحقق رؤیایش روی هیچ کمکی حساب باز نمی‌کند. همچنان که در این بیست‌وچندسال، بدون حمایت و صرفا با پشتوانه توکل، کار را پیش برده است.

گزارش: فرزانه شهامت

کد خبر 1769038

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha