بیت الغزل معرفت؛ لسان الغیب شعرا که «قرآن ز بَر بخواند در چهارده روایت»

اگر همگان حافظ را بیت الغزل معرفت می‌شناسند باید رازش را در درد دل عاشق دلسوخته، تسکین مهجور از وطن کوچ کرده و شکوه مرد یا زنی در روزگار عسرت جست که بر ساز کلهر می نشیند و با آواز شجریان بر جان های خسته مردمان این دیار جاری می‌شود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان،  در میان سرآمدان و خداوندگاران شعر پارسی تنها «حافظ»  است که میان اهل ادب به «لسان الغیب» و «رند عافیت سوز» شهره است، باید به عنوان یک ایرانی از خود پرسید، چرا شعر حافظ را هر اهل معنایی بر حسب فراخنای  روح اش  درک می کند؟ این حافظ کیست که شعرش ورد زبان هر انسانی در هر دیاری می شود تا جایی که هرکس به فراخور ظرف وجود اش آن را می فهمد! راز ماندگاری حافظ چیست که فرا مکان و فرا زمان است؟ و به قول حضرت مولانا «هر کسی از ظن خودشد یارمن» یار او می شود! دلیل اینکه شعر حافظ حرف محفل مردمان هر زمانه ای می شود چیست؟ چرا شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است و مردم با هر نوع نگاهی و در هر محفلی به شعر حافظ پناه می برند؟ راز این مانایی فرزانگی حافظ در چیست که مردمان را با خود همراه می کند چه آن عاشق شوریده، دل از دست داده چه آنکه زمانه طاقت اش را طاق کرده و لب به شکوه می گشاید از کلام حافظ وام می گیرد.

معاشران گره از زلفِ یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضورِ خلوتِ اُنس است و دوستان جمعند

وَ اِنْ یَکاد بخوانید و در فَراز کنید

رَباب و چنگ به بانگِ بلند می‌گویند

که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید

به جانِ دوست که غم پرده بر شما نَدَرَد

گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید

میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است

چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید

نَخست موعظهٔ پیرِ صحبت این حرف است

که از مُصاحبِ ناجِنس اِحتِراز کنید

‌هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید

وگر طلب کند اِنعامی از شما حافظ

حَوالَتَش به لبِ یارِ دلنواز کنید

 اگر شعر مولانا جهانی است؛ اما پیوند حافظ با هویت ملی و فرهنگی ایرانی ناگسستنی است، موسیقی ایران با اشعار حافظ جان گرفته است، مناسک آیینی بدون حافظ معنای دیگر دارند، بنابراین باید اذعان کرد اگر هویت ملی ایرانی چهارستون دارد قطعا یکی از آن ستون ها  حافظ است، این  نشانه هویتی را می توان در آئین های ملی مذهبی ایرانی دید؛ ایرانیان بلندترین شب سال را با  کلام حافظ به صبح می رسانند و هر جا سنتی ایرانی است دیوان حافظ شانه به شانه قرآن خودنمایی می کند.

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

اما حافظ چه کسی بود؟

وقتی از خود به عنوان یک ایرانی می پرسیم مانایی شعر حافظ در چه چیزاهایی است، آیا پیوند هویتی مان را فراموش می کنیم!؟ خیر، حافظ در لایه لایه های فرهنگ ایرانی جاری است. در فرهنگ ایرانی و اسلامی شب قدر شب نزول قرآن و شب بخشایش گناهان است، حافظ به عنوان عارف و واعظ والا مقام در سیر و سلوک عرفانی خود رسیدن به وصال یار را چون «شب قدر»می داند و می گوید:

  آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ات در ذکر یا رب یا رب است

اشعار حافظ سراسر اندرزهای اخلاقی و تربیتی است و انسان را  به شکل زیبایی هشدار می دهد تا از حسادت، عیب جویی، غرور، خودپرستی، مردم‌آزاری و کینه‌توزی و... دوری گزیند.

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروّق نکنیم

خوش برانیم جهان در نظر راهروان

فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

در نگاه حافظ دنیا، دنیای ناپایدار و بی ثباتی است و انسان عاقل کسی است که دنیا را جدی نگیرد و به آن تکیه نکند و آزاد و رها باشد.

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین

نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد

که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد

که این عجوز، عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل

بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟

قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

در نگاه عارفانه حافظ انسان بودن وظیفه است و بار امانت الهی بر شانه های او دشوار است و به زیبایی این مسئولیت خطیر را به تصویر کشیده است و می گوید:

دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند

گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت

با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه

چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد

صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع

آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب

تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

 اما حافظ شیرازی کیست؟

«خواجه شمس الدین محمد» بزرگترین غزل سرای تاریخ ادبیات ایران در اوایل قرن هشتم در شیراز متولد شد و به دلیل اینکه قرآن را در چهارده روایت از بر داشت به حافظ شیرازی شهرت دارد. او علوم و فنون را در محفل درس استادان زمان خود فراگرفت و در علوم ادبی عصر پایه‌ای به جایگاه والایی رسید و در علوم فقهی و الهی غور و تأمل بسیار کرد؛ دیوان اشعار حافظ  مشتمل بر غزلیات، قصیده، مثنوی، قطعات و رباعیات است.

«گوته» دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی «دیوان شرقی» خود را به نام حافظ و با کسب الهام از افکار این شاعر ایرانی تدوین کرد و او را چنین وصف کرد: «حافظا،خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست. تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده است تا سینه ی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پاره ام که بی خودانه سیلی خور اقیانوسم. در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دگر می زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند، اما این موج آتشین مرا در کام خویش می کشد و فرو می برد. با این همه، هنوز در خود جرات اندکی می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم؛ زیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق ورزیدم».

راز مانایی اشعار حافظ جهان بینی همه گیر و جهان شمول اوست اشعاری که تاریخ  و زمان  نمی شناسد و مکان در آن بی معناست، شعر حافظ هویت هر ایرانی است، شعر حافظ درددل عاشق دلسوخته، تسکین مهجور از وطن کوچ کرده و شکوه مرد یا زنی در روزگار عسرت است که بر ساز کلهر می نشیند و با آواز شجریان بر جان های خسته مردمان این دیار جاری می شود.حافظ بیت الغزل معرفت ما ایرانیان است و نشانه هویت ایرانی در جهان گوته.

کد خبر 1785048

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha