به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، شعر و ادبیات پارسی همواره در خدمت اهل بیت (ع) است، ایرانیان ادیب از دیر باز تاکنون در مناسبت های مختلف دینی و مذهبی عشق و ارادت خود را در به شکل کلام و شعر به خاندان عصمت و طهارت نشان داده اند. به روایت بسیاری هشتم ربیع الثانی ولادت امروز میلاد امام حسن عسکری(ع) پدر بزرگوار امام عصر(عج) است در این نوشتار اشعاری را که در وصف این امام حمام سروده شده است می خوانید:
«حسن جانم»
مست مست از می ناب حسن عسکری ام
تشنه از جام شراب حسن عسکری ام
بنویسید و بخوانید و نپرسید چرا
من آباد خراب حسن عسکری ام
حس دیوانگی امشب به سرم افتاده
دائما در تب و تاب حسن عسکری ام
سر فراز و سربلندم تو اگر می بینیم
باهمه عشق تراب حسن عسکری ام
جان فدایی ره و مکتب ایشان هستم
داش آموز کتاب حسن عسکری ام
باز امشب به در خانه ارباب زدم
از گدایان جناب حسن عسگری ام
ترس از محشر ومیزان به سرم نیست که نیست
روز محشر به حساب حسن عسکری ام
«میلاد یعقوبی»
*********
ترجیع بند شیعه می نازد به نام عسکری
میلاد امام حسن عسکری
عاشقا، مستانگی از سر بگیر
ساقی از ره میرسد ساغر بگیر
مرغ دل را از قفس آزاد کن
با پرستوهای عاشق پر بگیر
پر بزن تا کویِ یارِ مَه لقا
جا به بامِ خانه دلبر بگیر
گرچو من بشکسته بالی غم مخور
با ولای یار بال و پر بگیر
جشن میلاد امام عسگری
آمده عیدی ز پیغمبر بگیر
هر چه میخواهد دلت از یُمن او
از یَدِ پر قدرت حیدر بگیر
طالب عفوی اگر با یا حسن
دامن محبوبه داور بگیر
شیعه مینازد به نام عسگری
یا اباالمهدی امام عسگری
کیست او بر شیعیان مولاستی
کیست او نور دل طاهاستی
کیست او ابن الرضا، بابُ الهدی
پور حیدر زاده زهراستی
کیست او کز مقدمش هفت آسمان
غرق زینب باشد و غوغاستی
کیست او اندر رهش پیغمبران
دست بر سینه همه برپاستی
کیست او سرمایه هستی حق
یاسِ بی مثل جهان آراستی
کیست او عشق خدای سرمدی
عاشقی را بهترین معناستی
او امام عسگری باشد که بر
خستگان عشق مولاناستی
شیعه مینازد به نام عسگری
یا اباالمهدی امام عسگری
ای تجلی خدا سیمای تو
جلوه حق چهره زیبای تو
پرچم شیعه به دوشت استوار
اعتدالش از قد رعنای تو
کی شود ای جرعه بخش عاشقان
ساغری مِی نوشم از صهبای تو
ای دَهُم فرزند دلبند علی
کی شود بوسه زنم بر پای تو
جانثار مکتب پاک توایم
در شب میلاد پر غوغای تو
سامرا امشب ندارد زائری
ای فدایت عاشق شیدای تو
میهمان بزم میلاد توایم
تا بیاد مهدی تنهای تو
شیعه مینازد به نام عسگری
یا ابا المهدی امام عسگری
حمد و تسبیح تو را قرآن کند
فخر بر تو حضرت سبحان کند
نورِ پاکت دیده را روشن کند
ظرف دلها را پر از ایمان کند
دردهای بی شمار شیعه را
عشق پاکت دلبرا درمان کند
یاد تو ای رهبر تحت نظر
مشکلات شیعه را آسان کند
اقتدارت همچنان پاینده است
گر عدو خانه به تو زندان کند
عشق تو خورشید سازد ذره را
هر دل شوریده را سلمان کند
شد دعای بزم میلادت شها
مهدیت ما را به خود مهمان کند
شیعه مینازد به نام عسگری
یا ابا المهدی امام عسگری
ای به دوشَت پرچم عِز و شَرَف
ای شده بر غربت دوران هدف
پورِ جود و سبط زهد و نجلِ حق
سائلان گِردِ حریمت صف به صف
مادرت بانویِ یثرب فاطمه
بابِ تو شیرِ خدا شاهِ نجف
سلبِ آزادی شد اَز تو تا شود
سدِّ راهِ مهدی آن نورِ خَلَف
حرمتت را زیرِ پا بگذاشتند
قدر تو نشناختند ای وا اَسَف
حقْ مُقَدَّر کرد تا فرزند تو
باز هم احیا کند عدل و شرف
بی نیاز از خلق عالم میشود
هر که آرد ذرّهای عشقت به کف
شیعه مینازد به نام عسگری
یا اباالمهدی امام عسگری
عاشقان دارد صفایی سامرا
بارگاه جانفزایی سامرا
کعبه دلهای عاشق سامرا
قبله جانهای مایی سامرا
هم نجف هم مشهدی و هم بقیع
کاظمینی، کربلایی سامرا
زائر هر روز تو مهدی بُوَد
با نوایش آشنایی سامرا
سوی خود هر عاشقی را میکشی
با کمال دلربایی سامرا
کاش من در خون خود غلطان شَوَم
تا بگیرم در تو جایی سامرا
عاشقی آوارهام من آمدم
کُنج تو گیرم سرایی سامرا
شیعه مینازد به نام عسگری
یا ابا المهدی امام عسگری
« سید محمد میر هاشمی»
********
میوه دلِ هادی
به افتخار سلامی نشسته ام بنویسم
در انتظار کلامی نشسته ام بنویسم
دلم مُجلّیِ نورِ جمال حُسنِ حَسن شد
به یُمنِ پرتوِ نامی نشسته ام بنویسم
قلم ز لفظ و بیانِ لبِ تو نوش گرفته
من از تَراوشِ کامی نشسته ام بنویسم
ز شأن و شوکت و قدر و شکوه و منزلتِ وِی
ز اقتدار امامی نشسته ام بنویسم
نه عارفم، نه ادیبم، نه عالمم، نه معلم
ز جایگاهِ غلامی نشسته ام بنویسم
قلم به حرف درآمد که هان! به جَهر بیان کن
تو ای نفَس به سخن آی و رازِ خویش عیان کن
سروشِ منظرِ اَعلا پیامِ عرشِ معلّا
بشارتِ دگری از علیِ عالیِ اعلا
به سینه زمزمه آمد به عرش قائمه آمد
عزیز فاطمه آمد ولیِ والیِ والا
دهد شبیهِ پیمبر ز لب شهادتِ داور
کلامِ اول و آخر، نفیرِ آیه اِلّا
ز ابتدای تولد در اوست حالِ تعبّد
به ذکرِ حمد و تشهد نشسته بِینِ مصلّا
دعا و گریه و ذکرش، صفای خنده و فکرش
تمامِ سجده شکرش، تبرّی است و تولّا
به مادرش که سلیل است، سُلاله ای ز خلیل است
که میوه دلِ هادی، وصیِّ ربِّ جلیل است
چه گویم از حسن و جلوه های داوریِ او
که شرحِ سوره حمدش نشان ز سَروریِ او
فضائلش همه بی حد، مناقبش چو محمد
ستوده هادیِ دین، سیره پیمبری او
مدایحش چه فراوان، فزون ز دفتر و دیوان
هزار بارِ شتر، شرح و وصفِ حیدری او
خوشا قیام و قعودش، خوشا رکوع و سجودش
که حالتی است وجودش، ز نورِ کوثری او
هنوز هم که هنوز است، چراغ عِلم فروز است
سپاهِ جهل بلرزد ز نامِ عسکری او
به وجهِ اَحسن و اَکمل، غدیر از اوست مُسجّل
تو خود حدیث مفصل بخوان از این همه مُجمل
نِگر ز روی ربوبی، تجسمِ علنی را
ببین به دامن هادی تجلّیِ حسنی را
همان که چار محمد، همان که چار علی داد
کند ز «کُن فیکون» باز کارِ ناشدنی را
خدا ز روی حَسن، حُسنِ یوسفی دگر آورد
رساند بارِ دگر خارِ چشمِ خصمِ دَنی را
به معجزات و کرامات، چشمِ فتنه کند کور
به تیرِ غیب کند محو، خائنِ وطنی را
برای آمدنِ مهدی اَش، بشارتِ زهراست
دهد به ارتشِ اسلام، قولِ لشگرِ یمنی را
اگر چه دشمنِ تو، چشمِ دیدنِ تو ندارد
خدای شیعه دلِ خوش، ز دشمنِ تو ندارد
مُبلّغی است حقیقی، حسن به مکتبِ طاها
معلمی است حسینی، به شرحِ خطبه زهرا
حسن چراغ هدایت، حسن امیر ولایت
بدوستان همه رحمت، برای خصم اَشِدّا
ز دستگیریِ یاران، اِبا نکرد به یک آن
پُر از عنایت و احسان برای مردمِ دنیا
اگر نهان ز حضور است، زمینه ساز ظهور است
رود به گوشه زندان برای غیبتِ کبرا
به گریه روز و شبِ او گذشت گوشه تبعید
برای جدِّ غریبش، نمود روضه مهیا
دلش هماره حزین از غمِ اسارت زینب
که کوفه بود دمادم، پیِ جسارت زینب
اگر چه رفت به تبعید و دید سختیِ زندان
ندید مجلسِ شام و نگشت ساکن ویران
ندید لفظِ کنیزی به اهلبیت بگویند
ندید تهمت و توهین، ندید خاریِ دوران
نَبست دستِ حسن را کسی به سلسله هرگز
نشد کبود تنِ او ز تازیانه عدوان
ندید نعشِ جوانش، نخورد نیزه دهانش
بزیرِ تیغِ ستمگر، نماند پیکرش عریان
رسید لحظه آخر به کام تشنه او آب
نماند پیشِ فرات و کنار علقمه عطشان
سلام ما به تو و انتقام صبحِ قریبت
سلام ما به تمامِ مدافعان حریمت
«محمود ژولیده»
*********
باب المراد
ای به حق مقتدا ایها العسکری
ای ولی خدا ایها العسکری
شمع جمع همه یوسف فاطمه
زاده مرتضی ایها العسکری
ماه رویت حسن خلق و خویت حسن
حسن سر تا به پا ایها العسکری
هم تو خیر العباد هم تو باب المراد
هم تو ابن الرضا ایها العسکری
هم سپاهت ملک هم مطیعت فلک
هم به حکمت سما ایها العسکری
یا بن خیر الوری سامرایت مرا
کعبه و کربلا ایها العسکری
تو به ارض و سما تو به اهل ولا
تو به خلق خدا هادی و رهبری
چشم بد از تو دور نورالانوار طور
دُر دَه بحر نور بحر یک گوهری
تو به زهرا ثمر تو به هادی پسر
تو به مهدی پدر تو به حق محوری
یوسف فاطمه عرش را قائمه
تو ز وصف همه بهتر و برتری
هم رضا طینتی هم علی صولتی
هم نبی خصلتی هم خدا منظری
روز میلاد تو پر زند یاد تو
دل سوی سامرا ایها العسکری
مظهر حلم حق مخزن علم حق
معدن حکمتی سیدی یا حسن
جلوه کبریا وارث انبیا
حاصل عترتی سیدی یا حسین
به جلالت درود به جمالت درود
که خدا طلعتی سیدی یا حسین
آیت محکمه تو پناه همه
عالم خلقتی سیدی یا حسن
هم امام امم هم سپهر کرم
هم یم رحمتی سیدی یا حسن
در زمین و زمان می برند انس و جان
بر درت التجا ایها العسکری
«حاج غلامرضا سازگار»
**********
گوهر رخشنده برج کمال
ای رخ ماهت ز نکو منظری
مطلع خورشید و مه و مشتری
ای گل نو رُسته بستان حق
مظهر زهد و شرف و سروری
مژده که با نور هدایت رسید
راهنمایی ز پی رهبری
پرده بر افکند ز وجه حسن
حجّت بر حق حسنِ عسکری
آن که به صورت چو شه انبیا
آمده با خاتم پیغمبری
آن که به صولت چو شه لا فتی
آمده با کوکبه حیدری
گوهر رخشنده برج کمال
منبع فیض و کرم و داوری
آن که جبین سوده به خاک درش
همچو زمین گنبد نیلوفری
ابر کرم چشمه موّاج فیض
گنج کمالات و ادب پروری
آن که ربوده است ز اهل سخن
گوی فصاحت ز سخن گستری
وارث دیهیم ولایت، حسن (ع)
آیت دانایی و دانشوری
گوشه ای از سفره احسان اوست
چرخ بدین وسعت و پهناوری
چهره بر آن تربت خوشبو بسای
تا شودت جامه، همه عنبری
آیتی از قلب جهان بین اوست
جام جم آیینه اسکندری
نوگل «قائم» دمد از گلشنش
با گل «نرگس» چو کند همسری
دیده کند باز چو نرگس به باغ
آن که چو نرگس کندش مادری
خامه اعجاز در این شاهکار
داده نشان صنعت صورتگری
خواست کند چهره حق را نهان
جعفر کذّاب به افسونگری
جلوه حق رونق باطل شکست
با ید بیضا چه کند سامری!؟
گلشن ایام نیارد دگر
غنچه بدین لطف و صفا و طری
صبح هدایت چو بر آید شود
نور حق از ظلمت باطل بری
کفر براندازد و خالص کند
سکه دین را چو زر جعفری
آن که کند معدلتش خاک را
پاک ز جور و ستم و خودسری
چون اسد اللّه کشد ذوالفقار
تا کند از دینِ خدا یاوری
عیسی مریم شودش جان نثار
موسی عمران کندش چاکری
طبع «رسا» بین که چه دُرها فشاند
در قدمش با سخنان دری
«قاسم رسا»
*********
قبله مراد
ای آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرّات در سجود
ای میر عسکری لقب ای فاطمی نسب
آن را که نیست مهر تو از زندگی چه سود
علمت محیط بر همه ذرّات کاینات
فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود
تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است
بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود
عیسی دمی و پرتو رأی منیر تو
زنگار کفر از دل نصرانیان زدود
این افتخار گشته نصیبت که از شرف
در خانه تو مصلح کل دیده برگشود
ای قبله مراد که در برکة السّباع
شیران به پیش پای تو آرند سر فرود
قربان دیده ای که به بزم تو فاش دید
جای قدوم عیسی و موسی و شیث و هود
قرآن ناطقی تو و قرآن پاک را
الحق مفسّری، ز تو شایسته تر نبود
دشمن بدین کلام ستاید ترا که نیست
در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود
شادی به نزد مردم غمدیده نارواست
جانها فدای لعل لبت کاین سخن سرود
مدح شما، ز عهده مردم برون بود
ای خاندان پاک که یزدانتان ستود
از نعمت ولای شما خاندان وحی
منّت نهاد بر همگان، خالق ودود
ای پور هادی، ای حسن العسکری ز لطف
بپذیر، از مؤید دلخسته این درود
«سید رضا مؤید»
سلطان عسکری لقبی
مر این بدن که تو را در میان پیرهن است
به حیرتم که تن توست یا که جان من است
تو را بود دهنی تنگ تر ز حلقه میم
مرا دلی که بسی تنگ تر از آن دهن است
به یاد لعل تو از دیده بس گهربارم
کنار و دامن من رشک تبّت و عدن است
به گرد لب خط سبزت کشیده صف گویی
سپاه زنگ به فکر گرفتن یمن است
به یاد زلف تو باشم به هر کجا که روم
بلی همیشه مسافر دلش سوی وطن است
بیاب حال من ای جان ز سینه مجروح
که بیستون به حقیقت گواه کوهکن است
ز دشت عشق تو کی جان بدر برد عاشق
که تیر و نیزه و خنجر گیاه این دمن است
هزار یوسف دل را به چاه غم فکند
حلاوتی که تو را اندرین چه ذقن است
مگر به لابه کنم با تو صحبتی ور نه
که را به پیش تو یارای گفتن سخن است
غم تو دارم و این طرفه تر که با من زار
سپهر هم به سر جور و کین و مکر و فن است
هر آن چه می کنی ای چرخ دون بکن با من
که دادخواه من از تو شهنشه زمن است
مَلَک عساکر، سلطان عسکری لقبی
که نام نامی او همچو خلق او حسن است
ضیاء دیده حیدر گل ریاض بتول
وصی احمد مرسل، ولی ذو المنن است
چنان که یاور انس است ناصر ملک است
چنان که دافع کرب است رافع محن است
چنان که مخزن جود است معدن کرم است
چنان که کاشف سرّ است واقف علن است
وجود طیب او را صفت نمی دانم
جز این قدر که علی روح و احمدی بدن است
اگر به انجمنی ذکر او رود یزدان
به چشم رحمت ناظر به اهل انجمن است
شها تویی که عطای تو شامل احوال
به شیخ و شاب و صغیر و کبیر و مرد و زن است
تو شبل شیر خدائی و پیش هیبت تو
کجا ز پیرزنی بیش مرد شیرزن است
همیشه تا به بهاران دمن شود خرّم
هماره بادِ خزان تا مخرّب چمن است
شود محبّ تو را وجد و انبساط قرین
رسد عدوی تو را هر چه غصّه و حزن است
صغیر از تو قبول چکامه می طلبد
بدین متاع قلیلش امید آن ثمن است.
نظر شما