اشعار چطور شهادت حضرت فاطمه(س) را وصف می‌کنند؟

شاعران آیینی سال‌هاست که در رثای شهادت حضرت فاطمه(س) اشعار سوزناک و احساسی را سروده‌اند و سعی کرده اند که به وصف حال امام علی(ع) و فرزندانش در غم فراغ آن حضرت بپردازند.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و اجتماع خبرگزاری شبستان، بر اساس روایت مشهور از پیامبر اکرم(ص) دوستی و دشمنی با حضرت فاطمه زهرا(س) به منزله دوستی و دشمنی با پیامبر(ص) است. در روایتی دیگر آن حضرت «سیدة نساء العالمین» سرور بانوی دو جهان نامیده شده است. حضرت علی (ع) پس از شهادت همسر بزرگوارش پیوسته سوگوار بود و در غم جان دادن آن بانو بسیار سوز و گداز داشت و از این غم می سوخت. در این گزارش اشعاری آیینی که بیان کننده وضعیت علی(ع) و فرزندان آن حضرت پس از شهادت حضرت زهرا(س) هست، ارائه می شود.

گل رعنای پرپر

ای خوش آن روزی که ما، در خانه مادر داشتیم

دیده از دیدار رخشارش، منور داشتیم

هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی

ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!

کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست!

ما دم در، حق حفظ جان مادر داشتیم

کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند

ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!

کاش محسن را نمی کشتند، تا ما غنچه یی

یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم!

کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم

جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشتیم!

این در و دیوار می گرید به حال ما، که ما

مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!

مادر ما، رفت از دنیا در آن حالی که ما

گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!

(میثم) از دل می سراید شعر جانسوزش، بلی

از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم

هجران تو

تا نهان زیر گِلت ای گُل رعنا کردم

نفسم حبس شد و مرگ تمنا کردم

اینکه در خاک نهادم تن پاک تو نبود

جان خود را دل شب دفن به صحرا کردم

تا ندانند که یار من مظلوم کجاست

دل شب رو به سوی قبر تو تنها کردم

تو شدی کشته من، من نشدم حامی تو

که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم

بس که تنها شده ام نیمه شب در دل چاه

سر فرو برده ام و عقده دل وا کردم

بجز از قاتل تو مردم این شهر همه

پشت کردند به من روی به هر جا کردم

زینبت جای تو می کرد ز رخ اشکم پاک

هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم

مردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار

تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم

غم دل با که بگویم که بخندد به دلم

من که زخم دل خود با تو مداوا کردم

بامیدی که اجل سوی تو اَم باز آرد

لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم

تا بسوزد به عزای تو دل عالم را

من به «میثم» جگر سوخته اعطا کردم

شاعر: غلامرضا سازگار

خزان عمر ریحانه باغ نبی

ای قرار جان ز داغت بی قراری می کنم

رفتی و من تا که هستم سوگواری می کنم

گر نباشد بیم طعن دشمنان یا فاطمه

روز و شب در پیش قبرت آه و زاری می کنم

گر بخشکد اشک من یا قرۀالعین رسول

در عزایت خون دل از دیده جاری می کنم

بر خزان عمرت ای ریحانه باغ نبی

گریه پیوسته چون ابر بهاری می کنم

هر چه می خواهم نگریم پیش طفلانت ولی

از غم دل گریه بی اختیاری می کنم

خود نهال آرزویم را به گل کردم دریغ

از سرشک دیده آنرا آبیاری می کنم

روزها در خانه طفلان را تسلی می دهم

شب کنار قبر تو شب زنده داری می کنم

من که خود مشکل گشایم از غم هجران تو

مشکلی افتاده در کارم که زاری می کنم

جان من در خاک رفت و زنده ام من ای عجب

صبر من از دست رفت و بردباری می کنم

شاعر: سیدرضامویدخراسانی

بانوی ما

کس نمی‌داند

صاحب عزا

بانوی ما

در بین ماست

بانوی زخم‌دیده

زخم دل رسول

زخم دل امام

زخم شهادت فرزندان

زخم زمانه‌ حق‌ناشناس ...

بانو به صدر مصطبه‌ عشق آمده

در بین ماست

آن عطر را دوباره می‌شنوم

سرم به عاطفه‌ی رؤیا بر می‌گردد

سرم به دامن بانو بر می‌گردد.

شاعر:طاهره صفارزاده

رشتۀ صبر علی

ای چراغ دل ویرانۀ من

نظری کن به من و خانۀ من

خانه بعد از تو شده غم خانه

شمع یاد تو و ما پروانه

گریه داریم نهان از دشمن

من به طفلان تو، طفلان بر من

زود ای لالۀ من پژمردی

کاش همراه مرا می بردی

همه شب تا به سحر پیوسته

می کنم ناله ولی آهسته

تا نظر بر در و دیوار کنم

یاد آن پهلو مسمار کنم

ای حمایت گر من خیز و ببین

فاتح بدر شده خانه نشین

این سخن ورد زبان ها افتاد

دیدی آخر علی از پا افتاد

آنکه یک عمر سرافرازی کرد

چرخ با هستی او بازی کرد

هیچ پرسی به چه روز افتادم

رفتی و کرده ای دشمن شادم

آنکه می خواست ز پا بنشینم

شادمانست که من غمگینم

فرصتی تا که مناسب جوید

این سخن با دگران می گوید

رشتۀ صبر علی پاره شده

چاره ساز همه بیچاره شده

 شاعر: علی انسانی

مرغ شباهنگ

دیگر امشب به مدینه خبر از فاطمه نیست

جز حریق حرمی در نظر از فاطمه نیست

شهر در خواب فرو رفته ز خود می پرسد

مگر این گریۀ بیدارگر از فاطمه نیست؟

آخر ای مرغ شباهنگ! در این خلوت راز

مگر این نالۀشب تا سحر از فاطمه نیست؟

این همه عطر دل انگیز مناجات و دعا

از کدامین گل سرخ است؟ اگر از فاطمه نیست

به همان سینه که شد دشت شقایق سوگند

زیر این چرخ، علی دوست تر از فاطمه نیست

ذرّه ای بهره ز خورشید ولایت نبرد

هر که کانون دلش، شعله ور از فاطمه نیست

به تسلّای دل زینب او برخیزید

مگر این پارۀ جان و جگر از فاطمه نیست

نزنید آتش بیداد به گل خانۀ وحی

مگر این زمزمۀ پشت در از فاطمه نیست؟

 شاعر:محمّدجواد غفورزاده «شفق»

قصه غُصۀ تو

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف

چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف

هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است

رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف

گاه دلخون توایم و گاه دلخون پدر

وای بابا یک طرف، ای وای مادر یک طرف

از کنار تو که می آید به خانه ناگهان

با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف

من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم

غُصۀ تو یک طرف داغ برادر یک طرف

مثل آن روزی که افتادی می افتد بر زمین

پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف

من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم

زیر گردن یک طرف رگ های حنجر یک طرف

وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها

گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف

 شاعر:علی اکبر لطیفیان

گل نازنین

بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند

کسی به خانۀ علی حلقه به در نمی زند

فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد

حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند

کلثوم از فراق تو آه ز سینه می کشد

حرف دگر به غیر تو پیش پدر نمی زند

ای گل نازنین من! همسر بی قرین من!

زینب تو بدون تو شانه به سر نمی زند

خیز ز جا و با علی روی به سوی خانه کن

که میخ در به سینه ات بوسه دگر نمی زند

آب بر آتش دلم خیز و به اشک خود بزن

که مرهمی به زخم دل سوز جگر نمی زند

کنار قبر مخفی ات ورد زبانم این بود

بی تو به بام خانه ام پرنده پر نمی زند

 شاعر: ژولیده نیشابوری

جراحت ابروی تو

رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز

دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز

بعد از تو سوی چشم مرا اشک میبرد

ای سمت چشم های ترم سوی تو هنوز

قلبم، سرم، تمام تنم تیر می کشد

از آن لگد که خورد به پهلوی تو، هنوز

مسمار اگر نبود تو بودی و دخترت

سر میگذاشت بر سر بازوی تو هنوز

مانده است روی معجرت از رو گرفتنت

آثاری از جراحت ابروی تو هنوز

ای کاش مانده بود به شانه یکی دوتا

از تارهای سوخته موی تو هنوز

از اینکه پیش روی حسن سیلی ات زدند

شرمنده ام بجان تو از روی تو هنوز

شاعر: مصطفی متولی

عطر خوش ربنا

در خانه مانده عطر خوش ربنای تو

امروز زنده ام به هوایِ دعای تو

همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند

من بودم و همین دو سه تا بچه های تو

خیلی به مجتبایِ تو برخورد فاطمه!

فامیل کم گذاشت برایِ عزای تو

جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم

از بسکه خالی ست در این خانه جای تو

زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم باشکوه بگیرم برای تو

از دستِ گریه هایِ تو راحت شد این محل

شِکوه نمی کنند به من از صدای تو

دیگر به تیغ فتنه ی کوفه نیاز نیست

خونِ مرا نوشته مدینه به پای تو

شاعر: وحید قاسمی

پهلوی کبود مادرم

کرامت پیشه‌ای بی مثل و بی‌مانند می‌آید

که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید

کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند

که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید

همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را

همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید

همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی

نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید

جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او

زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید

ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله

علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید

برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری

ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید

بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست

کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید

به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار

به پهلوی کبود مادرم سوگند می‌آید.

شاعر:محمدحسین ملکیان

حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی

دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است

در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است

حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی

خورشید من، که محو رخت، ماه وانجم است

خواب و خوراک زینب تو گشته آه و غم

آرام قلب کودک نازت تبسّم است

کلثوم جا گرفته در آغوش خواهرش

حقّا شریک زینب و معصوم پنجم است

دارد حسن دوباره فغان می کند ببین

چشمش به چادر و به در و میخ و هیزم است

گویا دوباره خاطره ها می کند مرور

او شاهد جسارت و ظلم و تهاجم است

وای از حسین و اشک و غم بی قراری اش

محتاج یک نوازش و لطف و ترحّم است

بودی تو یار و یاور و تنها امید من

بین قسمتم  ز بعد تو دشنام مردم است

شاعر:حسین رضایی(حیران)

لاله های زهرایی

حضرت زهرا دلش از یاس بود

قطره‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چکانید اشک حیدر را به چاه ...

گریه آری، گریه چون ابر چمن

بر کبود یاس و سرخ نسترن ...

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

نیمه شب دزدانه باید زیر خاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز تو کس از قبر او آگاه نیست

شاعر: احمدعزیزی

کد خبر 1793488

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha