نیاز بشر به دین یا انتظار بشر از دین/ کدامیک صحیح است؟

برخی نویسندگان که رویکرد سکولارى دارند، عنوان «انتظار بشر از دین» را مطرح مى کنند. اما این عنوان صحیح نیست و اشکالات زیادى بر آن وارد است.اساساً طرح مسئله انتظار بشر از دین، ریشه و خاستگاه «اومانیستی» دارد.

خبرگزاری شبستان؛ مسئله «نیاز بشر به دین » با تعبیرهایى همچون نیاز بشر به دین، آثار سازنده دین، و هدف بعثت انبیا بیان شده است. برخى افراد عنوان این مسئله را عوض مى کنند و به جاى آن، تعبیر «انتظار بشر از دین » را به کار مى برند. کتاب هایى هم تحت این عنوان تألیف کرده اند. بنابراین ابتدا باید بررسى کنیم که کدام یک از این دو عنوان درست و کدام نادرست است؟ به اعتقاد ما همان عنوانى که از قدیم مورد بحث بوده، صحیح می باشد و آن «نیاز بشر به دین» است. اما نویسندگان جدیدى که رویکرد سکولارى دارند، مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح مى کنند. اما این عنوان صحیح نیست و اشکالات زیادى بر آن وارد است. که برخى از آن ها در چهار محور ارائه مى شود:

محور اول: نارسایى تعبیر «انتظار بشر از دین »
(الف) حد انتظار بشر از دین تا کجاست؟
اولین اشکال آن است که انسان ها مختلفند و هر یک به تناسب نیازهاى مشخص خود، انتظارى از دین دارند. به عنوان مثال دختر و پسر جوانى که ازدواج نکرده و تشکیل خانواده نداده اند، انتظارشان از دین آن است که دین براى آن ها خانه بسازد و زمینه ازدواج آنان را فراهم کند. افرادى هم که به دنبال مقام و منصب هستند انتظارشان این است که دین به آن ها منصب بدهد. بنابراین هر یک از انسان ها از دین انتظارى دارند و نمى توان حدود انتظار بشر از دین را مشخص کرد.

(ب) ناشناخته نمى توان از دین انتظار داشت؛ ابتدا باید دین را بشناسیم بعد نسبت به آن توقع داشته باشیم. کسى که دین را نشناسد نمى تواند توقعى از دین داشته باشد. زیرا بر اساس قانون «ضرورت سنخیت بین علت و معلول»، هر چیزى نمى تواند علت هر چیز شود. مثلاً داروى گوش درد، غیر از داروى چشم درد است و نمى توان با آن چشم را درمان کرد. بنابراین تا دین را نشناسیم نمى توانیم از آن انتظارى داشته باشیم.

(ج) با قداست دین ناسازگار است؛ تعبیر «انتظار بشر از دین» دین را در حد لوازم و ابزار مادى تنزل مى دهد و نشان مى دهد کسانى که مسئله را این گونه مطرح مى کنند، به دین نگاه ابزارى دارند; همانند نگاه به یک چکش. این نگاه برخلاف واقعیت دین و ناسازگار با قداست آن است، زیرا دین وابستگى انسان و جهان به خداست که هم عقاید دارد، هم تکالیف و هم اخلاقیات و نه یک ابزار مادى.

(د) اصالت دادن به بشر؛ اساساً طرح مسئله انتظار بشر از دین، ریشه و خاستگاه «اومانیستى» دارد. توضیح این که ماتریالیست هاى قرن اخیر، چون دریافتند در این مکتب، انسان تنها تولیدکننده و مصرف کننده توصیف شده است (مانند حیوان) و از معنویت در دیدگاه هاى آن ها خبرى نیست، براى فریب دادن مردم، در مکتب فکرى خود معنویتى ایجاد کردند تا دیگران نگویند ماتریالیست ها فاقد معنویت اند. آن معنویت مصنوعى، اصالت انسان یا «اومانیسم» است. اینان به انسان اصالت بخشیدند و دین و خدا و مذهب را در خدمت بشر قرار دادند و در مقابل خداپرستان، گفتند اگر مقدسات شما خدا، ملائکه و پیامبران هستند، از نظر ما بشر مقدس است. ایشان تعبیر «انتظار بشر از دین» را به جاى «نیاز بشر به دین» به کار بردند. نویسندگانى هم که این مسئله را مطرح مى کنند از همان مکتب تأثیر گرفته اند. اما متدینان، اصالت را به دین مى دهند و بشر را در خدمت دین مى شمارند.

(هـ) ناسازگارى اصالت ابزار تولید با اومانیسم ؛ همه مادى گراها و کسانى که اصالت انسان را مطرح مى کنند و آن را مى پذیرند، انسان را بنده اقتصاد مى دانند و در حقیقت اصالت را به اقتصاد و ابزار تولید مى دهند.  مى گویند ابزار تولید، محرک تاریخ است. نیروى حاکم بر اقتصاد و جامعه شناسى و فرهنگ و... را ابزار تولید مى دانند و مدعى اند اگر ابزار تولید عوض شود، اقتصاد و فرهنگ عوض مى شود. بنابراین کسانى که مى خواهند اصالت را به انسان ببخشند چون اصالت را به ابزار تولید (اقتصاد) داده اند، در واقع اصالت را از انسان سلب کرده اند. البته این اشکال به تمام اومانیست ها وارد است و به کسانى که تعبیر «انتظار بشر از دین» را مطرح مى کنند اختصاص ندارد.

(و) مطرح نبودن حق و باطل؛ کسانى که مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دین» مطرح مى کنند، در واقع به دنبال پیدا کردن «حق و باطل» نیستند. بلکه به دنبال چیزى هستند که مشکل را برطرف کند. اگر روزى مسلک حق، درد آن ها را چاره کرد، به آن رو مى آورند و اگر روزى مسلک بودایى و هندو و سایر آیین هاى خرافى، درد آن ها را دوا کرد پیرو آن ها خواهند شد. این ها کارى به حق یا باطل بودن چیزى ندارند، تنها مى خواهند نیازشان را برطرف و مشکل خود را چاره کنند. در حالى که دین پژوه و متکلم اسلامى هدفش شناخت حق و آیین حق و دورى از باطل است. علاوه بر این نتیجه چنین نگرشى، توجیه گرى باطل و تقدیرگرایى به معناى نادرست آن است. به عنوان مثال بنابر آیین بودا و برهمن که به تناسخ اعتقاد دارند، کسانى که در حال حاضر زنده اند ده ها بار آمده اند و رفته اند. از نظر آنها کسانى که در این زمان فقیر و بدبختند، به خاطر آن است که در زندگى قبلى گناهکار بوده اند و اکنون جزاى اعمال خود را مى بینند. اما انسان هایى که در حال حاضر صدرنشین هستند ارواح نیکوکارى بوده اند که در زندگى جدید، پاداش اعمال خود را دریافت مى کنند. این اندیشه، درد کسانى را که مى خواهند انقلاب ها را خاموش کرده و بگویند حق با صدرنشین هاست و کارگر و کشاورز حقى ندارد، چاره و مشکلشان را برطرف مى کند. پس در واقع این عده دنبال حق و باطل نیستند بلکه دنبال توجیه گرى کار باطل خود هستند، همچنانکه قضا و قدر (به معناى باطل آن) توجیه گر نظام معاویه بود که مى گفت قضا و قدر این است که من مالک الرقاب شما باشم و شما برده و بنده من باشید. اینکه در مکتب اشعرى قضا و قدر بسیار با اهمیت است از آثار و بازمانده هاى دوران معاویه است.
محور دوم: نیاز بشر به دین
دو عامل باعث نیاز بشر به دین مى شود: الف. حسّ مذهبى؛ دین به تعبیر عوام، غذاى روح انسان است و به تعبیر علمى صدایى است که بشر آن را از درون خود مى شنود. روانشناسان مى گویند بشر از نظر روحى چهار بعد یا به تعبیر بهتر چهار خواسته غریزى و فطرى دارد و خداوند این چهار خواسته را در درون انسان ها نهاده است 1) بعد علمى و حس آگاهى: بشر مى خواهد از وقایع و امور آگاه شود; حتى یک کودک زمانى که صدایى بشنود، متوجه آن جهت مى شود تا ببیند صدا از کدام سو آمده است. این ویژگى همان حس آگاهى و بعد علمى روح انسان است. اگر خالق انسان این حس آگاهى را در درون او قرار نداده بود، بشر از نظر علمى در همان پله اول باقى مى ماند. اگر مشاهده مى کنیم بشر، از پلکان علم بالا رفته است، علتش همین حسّ علمى است.
2) حسّ اخلاق و نیکوکارى: در همه افراد (حتى فاسق و قاتل) میل به نیکى وجود دارد. البته گاهى این میل، منحرف و فطرت دگرگون مى شود که امرى ثانوى است. به خاطر این حس است که تمام بچه ها راستگویند و محال است بچه، روز اول دروغ بگوید زیرا راست گویى، فطرى انسان است و اگر تمام دنیا را جست وجو کنید، حس آگاهى و حسّ نیکى را در انسانها خواهید یافت. 3) حسّ گرایش به زیبایى: تمام افراد بشر به موجودات زیبا علاقه دارند. همه مردم وقتى وارد باغى مى شوند از گل هاى زیبا لذت مى برند. اگر حس زیبایى شناسى نبود، هنرى هم نبود. کاشى کارى، خوش نویسى، نقاشی، فرش هاى رنگارنگ و معمارى هاى با شکوه نیز وجود نداشت. 4) حسّ مذهبى: مذهب یعنى توجه به ماوراى طبیعت. در تمام افراد بشر نوعى توجه به ماوراى طبیعت وجود دارد. به ویژه پیش از بلوغ، در نوجوانان بحرانى پدید مى آید که توجه به ماوراى طبیعت نتیجه آن است. ویل دورانت کتابى درباره تاریخ تمدن دارد که در آن مى نویسد: قدیمى ترین آثار باقى مانده از بشر، آثار مذهبى است. هرکجا رفته ایم و کنجکاوى کرده ایم، در آن جا آثارى از اعتقادات دینى و مذهبى دیده ایم و آثار دینى همراه بشر بوده است; گویى دین و بشر همزاد بوده اند. بنابراین معلوم مى شود در تمام افراد بشر نوعى گرایش به دین وجود داشته و دارد. البته اگر این گرایش در او پرورش یابد، متدین مى شود و اگر محیط و محل تعلیم و تربیت، آلوده باشد این حسّ در باطن منزوى مى گردد. قرآن نیز به فطرى بودن دین اشاره مى کند و مى فرماید: ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا) ( [2]) «پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده». کلمه «فطرة الله» در این جا از نظر ادبى «حال» براى «دین» است; همان که در قرآن چنین توصیف شده است: ( فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا) ([3]) بنابراین خدا بشر را با روح و انگیزه دینى آفریده است.
فرق میان امور عادى و فطرى
ممکن است این سؤال به ذهن آید که چگونه مى توان امور عادى را از امور فطرى تفکیک کرد و تفاوت آن ها چیست؟ در پاسخ باید گفت سه فرق بین امور عادى و فطرى وجود دارد:1) امور عادى علت مى خواهد درحالى که امور فطرى ذاتى است و غیر معلّل. 2) امور عادی ممکن است در محیط هاى مختلف، متفاوت شوند اما امور فطرى ثابتند. 3) امور عادى را مى توان ریشه کن کرد اما امور فطرى، هر چند ممکن است ضعیف و کم نور شوند اما ریشه کن نمى شوند. به عنوان مثال در شوروى سابق، هفتاد و نه سال علیه خدا تبلیغ کردند اما بعداز فروپاشى، دوباره بازگشت به مساجد و کلیساها آغاز شد و فطرت مذهبى مردم آشکار گشت. اگر این چهار حسّ فطرى بشر را درک کردیم مى فهمیم که مذهب، مورد نیاز بشر است. بشر مى خواهد با این حسّ، پاسخ این سؤال ها را پیدا کند: از کجا آمده ام؟ براى چه آمده ام؟ و به کجا خواهم رفت؟ مذهب به این سؤال ها جواب مى دهد. این سوال ها از حسّ مذهبى بشر ناشى شده است و دین به آن ها پاسخ مى دهد و مى گوید: از کجا آمده ام؟ عالم غیب. براى چه آمده ام؟ تکامل.کجا خواهم رفت؟ به جهان دیگر. بنابراین اولین علت نیاز بشر به دین، حس مذهبى بشر است و دین به این حس پاسخ مى دهد حتى ممکن است بگوییم دین حس علمى انسان را هم تکمیل مى کند. از این رو مى توان گفت: دین که همان وابستگى انسان و جهان به خداست، پاسخگوى دو بعد از ابعاد روحى بشر است. همین پاسخ گویى است که موجب تفاوت انسان شناسى و جهان شناسى خداشناسان و مادى گرایان مى شود; زیرا در نظر خداشناسان، انسان و جهان مانند کتابى است که اول و آخر دارد و اول و آخر آن هم معلوم است، اما در نگاه مادى گرایان، انسان و جهان مانند کتابى است که اول و آخر آن معلوم نیست . 
نیاز بشر به قانونگذارى
عامل دیگر نیاز بشر به دین، آن است که اگر بشر بخواهد زندگى متعادلى داشته باشد، نیاز به قانونى دارد که در آن حقوق همه انسان ها رعایت شده باشد. هیچ جامعه اى نمى تواند بدون قانون، بطور متعادل زندگى کند. این قانون را بشر نمى تواند تعیین کند، زیرا بشر از این قانون سود مى برد و به سود خود و اقوام ، قبیله و طبقه و. . . گرایش بیشترى دارد. اگر بشر، واقعاً بخواهد یک قانون جهانى وضع کند، این قانون باید از دو شرط برخوردار باشد: 1) قانون گذار، انسان شناس باشد.2)قانون گذار، سود شخصى نبرد. این دو شرط در دین موجود است، اما در قوانین بشرى نیست. به سازمان ملل که نمایندگان صد و نود و چهار کشور در آنجا جمع شده اند، بنگرید. همه کشورها، عاقل ترین افراد خود را به آن جا مى فرستند، ولى تا به حال نتوانسته اند یک گره از مشکلات بشر باز کنند. چون انسان شناس نیستند و هر کدام مى خواهند به نفع دولت خود کار کنند نه به نفع بشریت و انسانیت.
پی نوشت ها:
[1] . توبه: 32.
[2] . روم: 30.
[3] . همان.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله جعفر سبحانی 
ادامه دارد/
 

کد خبر 180017

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha