خبرگزاری شبستان: دین مفهومی است که بشر از ابتدای خلقت از طریق ارسال رسل با آن مواجه بوده و به طور فطری گرایش به آن دارد اما علی رغم این سابقه دیرینه هنوز هم از مفهومی است که ابهامات بسیار را با خود به همراه دارد. از این رو در سلسله مطالبی برگرفته از تفسیر المیزان یادگار گرانسنگ علامه طباطبایی (ره) که به همت دکتر پریش کوششی، دکترای فلسفه و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، محقق و مترجم آثار دینی و فلسفی استخراج شده این مفهوم و ابعاد مختلف آن را بررسی میکنیم.
قرآن میگوید اسلام اساسش بر حکم فطرت بشر است، فطرتی که هیچ انسانی در احکام آن تردید نمیکند و کمال انسان در زندگیش را همان میدانند که فطرت بدان حکم کرده باشد و به سویش بخواند و این فطرت حکم میکند به اینکه تنها اساس و پایهای که باید قوانین فردی و اجتماعی بشر بر آن اساس تضمین شود ، توحید است، و دفاع از چنین اساس و ریشه و انتشار آن در میان جامعه و نگهبانی آن از نابودی و فساد، حق مشروع بشر است و بشر باید حق خود را استیفا کند، حال به هر وسیلهای که ممکن باشد، البته از آنجائی که ممکن است در استیفای این حق خود دچار تندروی ها و یا کندروی ها شود، خود قرآن راه اعتدال و میانهروی را ارائه داده، نخست استیفاء این حق را با صرف دعوت آغاز کرده ، و دستور داده تا در راه خدا اذیتهای کفار را تحمل کنند و در مرحله دوم از جان و مال و ناموس مسلمین و از بیضه اسلام دفاع نموده، متجاوزین را سر جای خود بنشانند و در مرحله سوم اعلان جنگ دهند و قتال ابتدائی را آغاز کنند که هر چند به ظاهر قتالی است ابتدائی ، لیکن در حقیقت دفاع از حق انسانیت و کلمه توحید و یکتاپرستی است و اسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نکرده است، همچنانکه تاریخ زندگی پیامبر اسلام (ص) شاهد است.
که عادتش بر این جریان داشته و خدای تعالی در این باره فرموده : ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن .
و این آیه شریفه مطلق است و اطلاقش دلیل بر همان گفته ما است، که اسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نکرده است و نیز فرموده: لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة .
و اما اینکه گفتهاند لازمه توسل به جنگ و زور این است که بعد از غلبه اسلام بر کفر، پارهای از افراد از ترس مسلمان شوند، در جواب میگوئیم: این اشکال وارد نیست برای اینکه اگر احیاء انسانیت و رساندن انسانها به حیات انسانیشان موقوف شد بر اینکه این حق مشروع را که همه انسان های سلیم الفطره خواهان آن هستند بر چند نفری که سلامت فطرت خود را از دست دادهاند تحمیل کنیم، تحمیل میکنیم و هیچ عیبی و اشکالی هم ندارد، البته این کار را بعد از اقامه حجتهای بالغه و روشن کردن حق انجام میدهیم ( که چه بسا از آن عده معدود چند تنی به وسیله همین اقامه حجت بخود آیند و تسلیم حکم فطرت خود شوند).
و مساله تحمیل قانون به اقلیتهائی که زیر بار قانون نمیروند، طریقهای است که در میان همه ملتها و دولتها دایر است، نخست افراد متمرد و متخلف از قانون را دعوت به رعایت قانون میکنند، آنگاه اگر زیر بار نرفتند، به هر وسیلهای که ممکن باشد قانون را بر آنان تحمیل میکنند، هر چند به جنگ و کشتار باشد بالاخره همه باید به قانون عمل کنند، حال یا بطوع و رغبت خود و یا به اکراه.
علاوه بر اینکه مساله اکراه و اجبار نسبت به قوانین دینی در بیش از یک نسل اتفاق نمیافتد، چون اصولا همیشه کره زمین محل زندگی یک نسل است و این یک نسل است که ممکن است افرادی سرکش و یاغی داشته باشد و تعلیم و تربیت دینی نسل های آتیه و بعدی را اصلاح میکند و او را با دین فطری بار میآورد و قهرا همه افراد بطوع و رغبت خود به سوی دین توحید رو میآورند و خلاصه در نسل های بعد دیگر اکراهی اتفاق نمیافتد.
و اما اینکه اشکال کرده و گفتهاند: سایر انبیا کارشان صرف دعوت و هدایت بود و تاریخ زندگی آن حضرات تا آنجا که در دسترس ما است هیچ نشان نداده که دست به اسلحه برده باشند و یا اصولا پیشرفت آنچنانهای کرده باشند که زمینه قیام برایشان فراهم شده باشد ، این نوح و هود و صالح علیهم السلامند که میبینیم همواره مقهور و مظلوم دشمنان بودهاند و سلطه دشمن از هر طرف احاطهشان کرده بود و همچنین عیسی (علیهالسلام) در ایامی که در بین مردم بود و مشغول به دعوت بود هیچ پیشرفتی نکرد (و به جز عدهای انگشت شمار به نام حواریین دورش را نگرفتند ، با این حال او چگونه میتوانست قیام کند) و این انتشاری که در دعوت آن جناب میبینیم بعد از آمدن ناسخ شریعتش یعنی آمدن اسلام صورت گرفت، (آری بعد از آنکه اسلام طلوع کرد جمعی که نمیخواستند زیر بار اسلام بروند ، سنگ مسیحیت را به سینه زدند و نتیجتا مسیحیت رواج یافت).
علاوه بر اینکه جمعی از انبیا هم بودند که در راه خدا قیام کرده و دست به شمشیر زدند ، که تورات و قرآن عدهای از آنان را نام میبرند ، قرآن کریم بطور اشاره و بدون ذکر نام میفرماید: و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر، فماوهنوا لما اصابهم فی سبیل الله، و ما ضعفوا و ما استکانوا ، و الله یحب الصابرین ، و ما کان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا ، و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین .
و نیز نقل میکند که موسی قوم خود را دعوت کرد تا با قوم عمالقه قتال کنند ، و میفرماید : و اذ قال موسی لقومه - تا آنجا که میفرماید - یا قوم ادخلوا الارض المقدسة التی کتب الله لکم ، و لا ترتدوا علی ادبارکم ، فتنقلبوا خاسرین - تا آنجا که میفرماید - قالوا یا موسی انا لن ندخلها ابدا ما داموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون .
و نیز فرموده: ا لم تر الی الملا من بنی اسرائیل ؟ اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله تا آخر داستان طالوت و جالوت .
و نیز در داستان سلیمان و ملکه سبا میفرماید: ( الا تعلوا علی و اتونی مسلمین - تا آنجا که میفرماید - قال ارجع الیهم ، فلناتینهم بجنود لا قبل لهم بها ، و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون) و این تهدیدی که با جمله فلناتینهم بجنود لا قبل لهم بها کرده تهدیدی است ابتدائی و ناشی از دعوتی ابتدائی بوده است.
منبع: تفسیر المیزان جلد دوم
ادامه دارد/
نظر شما