خبرگزاری شبستان: انسان در عین آزادی برای ساختن اندامهای روانی خویش و تبدیل محیط طبیعی به صورت مطلوب خود و ساختن آینده خویش آنچنانکه خود میخواهد ، محدودیت های فراوانی دارد و آزادیاش آزادی نسبی است ، یعنی آزادی در داخل یک دایره محدود است ، در داخل همین دایره محدود است که [ هم ] میتواند آینده سعادت بخش برای خود انتخاب کند و هم آینده شقاوت آلود . محدودیت های انسان از چند ناحیه وراثت، محیط طبیعی و جغرافیایی، محیط اجتماعی، تاریخ و عوامل زمانی است. استاد شهید مرتضی مطهری در بخشی از کتاب " انسان در قرآن " به بررسی موضوع انسان و تکلیف پرداخته است.
انسان و تکلیف
از جمله استعدادهای انسان استعداد تکلیف پذیری است . انسان میتواند در چار چوب قوانینی که برایش وضع شده است ، زندگی کند . هر موجود دیگر غیر از انسان جز از قوانین جبری طبیعی از قانون دیگر نمیتواند پیروی کند مثلا نمیتوان برای سنگها و چوبها یا برای درختان و گلها و یا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع کرد و به آنها ابلاغ کرد و آنها را مکلف ساخت که در چار چوب قوانین و مقرراتی که برای آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمایند . این موجودات ، فرضا در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، باید به صورت اجبار و الزام عمل شود .
ولی انسان یگانه موجود ممتازی است که این " امکان " و " توانایی " شگفت را دارد که در چار چوب یک سلسله قوانین قراردادی رفتار نماید . این قوانین قراردادی از آن نظر که از طرف یک مقام صلاحیتدار وضع میشود و به انسان تحمیل میشود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نیست ، به نام " تکلیف " خوانده میشود .
قانونگذار برای اینکه انسان را به تکلیف خاصی مکلف سازد چند شرط را باید رعایت کند . به عبارت دیگر ، انسان با واجد بودن چند شرط میتواند انجام تکالیفی را بر عهده بگیرد . شرایط تکلیف که در همه تکالیف باید وجود داشته باشد امور ذیل است :
بلوغ
انسان به یک مرحله از سن که میرسد ، تغییراتی ناگهانی و تغییری شبیه نوعی جهش در اندامش و احساساتش و اندیشهاش پیدا میشود که بلوغ نامیده میشود . هر کسی در حقیقت یک بلوغ طبیعی دارد . به طور دقیق نمیتوان یک زمان معین را مرحله بلوغ برای همه افراد معین کرد . ممکن است بعضی افراد از بعضی دیگر زودتر به مرحله بلوغ طبیعی برسند . خصوصیت فردی افراد و همچنین خصوصیات منطقهای و محیطی در تسریع یا تأخیر بلوغ طبیعی تأثیر دارد . آنچه مسلم است این است که جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحله بلوغ طبیعی میرسد . از نظر قانونی لازم است یک سن معین که سن متوسط عموم است و یا سنی که حد اقل سن بلوغ است(بعلاوهشرطی دیگر مانند رشد ، در فقه اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همهء افراد یک ضابطه داشته باشند .
بنابراین ممکن است افرادی به بلوغ طبیعی رسیده باشند ، ولی هنوز به سن بلوغ قانونی نرسیده باشند . در اسلام طبق نظر اکثریت علمای شیعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعیین شده است و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعیین شده است . بلوغ قانونی یکی از شرایط تکلیف است ، یعنی فردی که به مرحله قانونی نرسیده باشد مکلف نیست مگر با دلیل ثابت شود که به مرحله بلوغ طبیعی قبل از یکی دیگر از شرایط تکلیف ، عاقل بودن است ، دیوانه که فاقد عقل است مکلف نیست و تکالیف از او ساقط است .
همان طوری که نا بالغ در زمان عدم بلوغ به هیچ وجه تکلیفی متوجه او نیست ، در زمان بلوغ نیز مکلف نیست که آنچه را که در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران کند ، مثلا شخص بالغ وظیفه ندارد نمازهایی که در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا کند ، زیرا تکلیفی متوجه او نبوده است . شخص دیوانه نیز در حال دیوانگی مکلف نیست . بنابراین اگر دیوانهای پس از چندی عاقل شد مکلف نیست تکالیفی را که در ایام دیوانگی انجام نداده قضا کند ، مثلا لازم نیست که نمازها و روزههای آن زمان را قضا نماید .
بلی ، برخی تکالیف است که به دارایی و اموال کودک یا دیوانه تعلق میگیرد و کودک یا دیوانه در حال کودکی یادیوانگی موظف نیستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنکه کودک بالغ شد و یا دیوانه عاقل شد باید انجام دهند ، مانند زکات یا خمسی که به مال کودک و یا مال دیوانه تعلق میگیرد که اگر ولی شرعی آنها ادا نکرده باشد خودشان پس از رسیدن به مرحله مکلف بودن باید انجام دهند .
اطلاع و آگاهی
بدیهی است که انسان آنگاه قادر است تکلیفی را انجام دهد که از وجود آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ شده باشد . فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند ، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحله اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمیتواند او را مجازات نماید . علمای علم اصول میگویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را " قبح عقاب بلا بیان " میگذارند .
قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم تخلف از یک قانون عذاب نمیکنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده باشد ، یعنی هیچ قومی را " عقاب بلا بیان " نمیکنیم . البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خویش بپندارد . انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند .
در حدیث است که روز قیامت برخی گنهکاران را در محکمه عدل الهی حاضر میکنند و درباره برخی کوتاهی ها در
انجام مسؤولیت هایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهند . به گناهکار گفته میشود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی ؟
پس منظور از اینکه میگوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است ، این است که اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته باشد ، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان
دست نیافته است ، چنین مکلفی نزد خدا معذور است .
قدرت و توانایی
کاری مورد وظیفه و تکلیف انسان قرار میگیرد که انسان توانایی انجام آن را داشته باشد ، اما کاری که انسان قادر به انجام آن نیست هرگز مورد تعلق تکلیف واقع نمیشود . شک نیست که توانایی انسان محدود است ، نامحدود نیست . چون توانایی محدود است ، تکالیف باید در محدوده تواناییها صورت گیرد . مثلا انسان توانایی تحصیل علم و دانش دارد اما در محدوده معین از نظر زمان و از نظر اندازه معلومات .
یک فرد انسان هر اندازه نابغه باشد بالاخره باید تدریجا و در طول زمان مدارج علم و دانش را طی کند . حالا اگر یک فرد را مجبور کنند که یک شبه تحصیلات چند ساله را انجام دهد ، به اصطلاح تکلیف " بما لا یطاق " یعنی تکلیف به کاری که فوق طاقت و قدرت است کردهاند و اما اگر انسانی را مجبور کنند که همه علوم جهان را فرا گیرد ، باز هم تکلیف به غیر مقدور است و صحیح نیست و هرگز از طرف یک مقام حکیم عادل چنین حکمی صادر نمیشود .
خداوند در قرآن کریم میفرماید : « لا یکلف الله نفساإلا وسعها » .
خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش مکلف نمیسازد . اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داریم که او را نجات دهیم بر ما واجب است که او را نجات دهیم ، ولی اگر مثلا هواپیمایی در حال سقوط است و ما به هیچ وجه قادر نیستیم جلوی سقوط آن را بگیریم تکلیف از ما ساقط است ، یعنی خداوند ما را به خاطر کمک نکردن به جلوگیری از سقوط هواپیما مؤاخذه نمیکند .
اینجا یک نکته هست و آن اینکه همچنانکه در مورد اطلاع و آگاهی گفتیم که مشروط بودن تکلیف به اطلاع و آگاهی مستلزم این نیست که ما موظف و مکلف به تحصیل اطلاع و آگاهی نباشیم ، مشروط بودن تکلیف به قدرت و توانایی نیز مستلزم این نیست که ما مکلف به کسب و تحصیل قدرت نباشیم . در مواردی تفویت قدرت حرام است و تحصیل آن واجب . فرض کنیم در مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ایم که قصد تهاجم به حقوق ما و یا قصد تهاجم به حوزه اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با آن را نداریم و هر گونه مقابلهای ، از دست دادن نیروهاست بدون آنکه نتیجهای در حال حاضر یا در آینده از این کار خود بگیرم .
بدیهی است که در این صورت ما مکلف به مقابله و جلوگیری نیستیم ، ولی همواره مکلف بوده و هستیم که تحصیل قدرت و توانایی کنیم تا در چنین شرایطی دست روی دست نگذاریم .قرآن کریم میفرماید :
« و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم » .
تا آنجا که ممکن است نیرو و اسبان آماده تهیه کنید تا بدین وسیله دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از دماغ خود بیرون کنند . همان طوری که یک فرد و یا یک جامعه ناآگاه که در تحصیل آگاهی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذهء الهی قرار میگیرد و ناآگاهی برای او عذری محسوب نمیشود ، همچنین یک فرد و یا یک جامعه ناتوان نیز که در تحصیل قدرت و توانایی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه الهی قرار میگیرد که چرا کسب قدرت و توانایی نکرده است ، ناتوانی او عذری برای او محسوب نمیشود .
آزادی و اختیار
آزادی و اختیار یکی دیگر از شرایط تکلیف است . یعنی انسان آنگاه مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد ، اگر اجبار ( اکراه ) یا اضطرار در کار باشد ، تکلیف ساقط میگردد .
اجبار ( اکراه ) مانند اینکه یک قوه جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتما روزه خود را بخورد بطوری که اگر نخورد ، جانش در خطر قرار خواهد گرفت . بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط میشود ، یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد . پیغمبر اکرم فرمود : « رفع ما استکرهوا علیه » . آنجا که اکراه و اجبار به میان آید تکلیف ساقط است .
اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمیگیرد بلکه این خود اوست که انتخاب میکند ، ولی این انتخاب معلول شرایط سختی است که پیش آمده است ، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذایی که سد جوع کند نمییابد ، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط میشود .
پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه انسان از طرف یک قوه جائر و جابر مورد تهدید قرار میگیرد که فلان عمل خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد ، و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود " دفع " کند یعنی نگذارد وارد شود نا چار بر خلاف وظیفه خود عمل میکند ، ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست ، بلکه مجموع شرایط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است و او برای آنکه آن وضع را " رفع " کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است بر خلاف وظیفه اصلی خود عمل کند .
پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است :
1. در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است ، بر خلاف اضطرار .
2.در مورد اکراه و اجبار انسان برای " دفع " یک وضع نامطلوب چاره جویی میکند ، و در مورد اضطرار برای " رفع " چنان وضعی چاره جویی مینماید .
ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمیتوان به حساب آورد ، یعنی کلیت و عمومیت ندارد ، اولا بستگی دارد به درجهء صدمه و ضرری که بناست دفع و یا رفع شود ، و ثانیا بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان میخواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد .
بدیهی است که هیچ گاه به بهانه اکراه یا اضطرار نتوان به زیان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد . برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمهای را به خاطر آنها باید تحمل کرد.
بنا بر این گزارش کتاب انسان در قرآن مقدمهای بر جهان بینی اسلامی جلد چهارم انسان در قرآن به قلم متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
پایان پیام/
نظر شما