آیا سرنوشت را می توان از سرنوشت؟

آدمی علاقه مند است بداند آیا یک سرنوشت محتوم و مقطوعی که تخلف‏ از آن امکان‏پذیر نیست ، مسیر زندگانی او را تعیین می‏کند و او از خود در این راهی که می‏رود اختیاری ندارد؟! یا چنین سرنوشتی در کار نیست.

خبرگزاری شبستان: سرنوشت ! قضا و قدر ! کلمه‏ای رعب آورتر و هراس انگیزتر از این دو کلمه ، پرد ه گوش بشر را به حرکت نیاورده است . هیچ چیز به اندازه اینکه انسان آزادی خود را از دست رفته و خویشتن را مقهور و محکوم نیرومندتر از خود مشاهده کند و تسلط مطلق و بی‏چون و چرای‏ او را بر خود احساس کند ، روح او را فشرده و افسرده نمی‏سازد . انسان و سرنوشت هراس انگیز موضوع مورد بحث استاد شهید مرتضی مطهری دربخشی از کتاب "انسان و سرنوشت" است.
 

انسان و سرنوشت هراس انگیز
می‏گویند بالاترین نعمتها آزادی است و تلخ‏ترین دردها و ناکامیها احساس‏ مقهوریت است ، یعنی اینکه انسان ، شخصیت خود را لگدکوب شده و آزادی‏ خود را به تاراج رفته ببیند و خود را در برابر دیگری مانند گوسفند در اختیار چوپان مشاهده کند و خواب وخوراک و موت و حیات خویش را در دست اقتدار او ببیند . آن " تسلیم و رضا " که از نبودن " چاره " و مقهور دیدن خود " در کف شیر نر خونخواره‏ای " پیدا شود ، از هر آتشی برای روح آدمی گدازنده‏تر است .
 

این در صورتی است که انسان خود را مقهور و محکوم انسانی دیگر زورمندتر یا حیوانی قوی پنجه‏تر از خود مشاهده کند . اما اگر آن قدرت مسلط یک‏ قدرت نامرئی و مرموز باشد و تصور خلاصی از آن و تسلط بر آن ، تصور امر محال باشد چطور ؟ مسلما صد درجه بدتر .
 

یکی از مسائلی که توجه بشر را همیشه به خود جلب کرده است این است که‏ آیا جریان کارهای جهان طبق یک برنامه و طرح قبلی غیر قابل تخلف صورت‏ می‏گیرد و قدرتی نامرئی ، ولی بی‏نهایت مقتدر ، به نام سرنوشت و قضا و قدر بر جمیع وقایع عالم حکمرانی می‏کند و آنچه در زمان حاضر در حال صورت‏ گرفتن است و یا در آینده صورت خواهد گرفت در گذشته ، معین و قطعی شده‏ است و انسان مقهور و مجبور به دنیا می‏آید و از دنیا می‏رود ؟ یا اصلا و ابدا چنین چیزی وجود ندارد و گذشته هیچ نوع تسلطی بر حال و آینده ندارد و انسان که یکی از موجودات این جهان است ، حر و آزاد و مسلط بر مقدرات‏ خویشتن است ؟ یا فرض سومی در کار است و آن اینکه سرنوشت ، در نهایت‏ اقتدار بر سراسر وقایع جهانی حکمرانی می‏کند و نفوذش بر سراسر هستی بدون‏ استثناء گسترده است ، در عین حال این نفوذ غیرقابل رقابت و مقاومت‏ ناپذیر ، کوچکترین لطمه‏ای به حریت و آزادی بشر نمی‏زند . اگر اینچنین‏ است ، چگونه می‏توان آن را توجیه کرد و توضیح داد ؟
 

مسأله سرنوشت یا قضا و قدر از غامض‏ترین مسائل فلسفی است و به علل‏ خاصی ، از قرن اول هجری در میان متفکرین‏ اسلامی طرح شد . عقاید مختلفی که در این زمینه ابراز شد ، سبب صف بندیها و کشمکشها و پیدایش فرقه‏ها و گروههایی در جهان اسلام گردید . پیدایش‏ عقاید گوناگون و فرقه‏های مختلف بر مبنای آن عقاید ، در طول این چهارده‏ قرن آثار شگرفی در جهان اسلام داشته است .
 

جنبه عملی و عمومی
هر چند این مسأله ، به اصطلاح یک مسأله متافیزیکی است و به فلسفه کلی‏ و ماوراء الطبیعه مربوط است ، ولی از دو نظر شایستگی دارد که در ردیف‏ مسائل عملی و اجتماعی نیز قرار گیرد : یکی از این نظر که طرز تفکری که شخص در این مسأله پیدا می‏کند ، در زندگی عملی و روش اجتماعی و کیفیت برخورد و مقابله او با حوادث مؤثر است . بدیهی است که روحیه و روش کسی که معتقد است وجودی است دست‏ بسته و تأثیری در سرنوشت ندارد ، با کسی که خود را حاکم بر سرنوشت خود می‏داند و معتقد است حر و آزاد آفریده شده است ، متفاوت است . در صورتی که بسیاری از مسائل فلسفی این گونه نمی‏باشند و در روحیه و عمل و روش زندگی انسان اثر ندارند از قبیل : حدوث و قدم زمانی عالم ، و تناهی‏ و لاتناهی ابعاد عالم ، نظام علل و اسباب و امتناع صدور کثیر از واحد ، عینیت ذات و صفات واجب الوجود و امثال اینها . این گونه مسائل تأثیری‏ در روش عملی و روحیه اجتماعی شخص ندارند .
 

دیگر ، از این جهت که مسأله سرنوشت و قضا و قدر در عین اینکه از نظر پیدا کردن راه حل در ردیف مسائل خصوصی است ، از نظر عمومیت افرادی که‏ در جستجوی راه حلی برای آن هستند در ردیف مسائل عمومی است - یعنی این‏ مسأله از مسائلی است که برای ذهن همه کسانی که فی‏الجمله توانایی‏ اندیشیدن در مسائل کلی دارند ، طرح می‏شود و مورد علاقه قرار می‏گیرد ، زیرا هر کسی طبعا علاقمند است بداند آیا یک سرنوشت محتوم و مقطوعی که تخلف‏ از آن امکان‏پذیر نیست ، مسیر زندگانی او را تعیین می‏کند و او از خود در این راهی که می‏رود اختیاری ندارد ؟ ! مانند پر کاهی است در کف تندبادی‏ ؟ ! یا چنین سرنوشتی در کار نیست و او خود می‏تواند مسیر زندگی خود را تعیین کند ؟

 

بر خلاف سایر مسائل فلسفه کلی که همچنانکه از نظر یافتن‏ راه حل ، جنبه خصوصی دارند ، از جنبه توجه اذهان به جستجو برای یافتن راه‏ حل نیز دارای جنبه خصوصی می‏باشند . از این دو نظر ، این مسأله را می‏توان در ردیف مسائل عملی و عمومی و اجتماعی نیز طرح کرد .
 

در قدیم کمتر ، از جنبه عملی و اجتماعی به این مسأله توجه می‏شد و فقط از جنبه نظری و فلسفی و کلامی طرح و عنوان می‏شد ، ولی دانشمندان امروز بیشتر به جنبه اجتماعی و عملی آن اهمیت می‏دهند و از زاویه تأثیر این‏ مسأله در طرز تفکر اقوام و ملل و عظمت و انحطاط آنها به آن می‏نگرند . برخی از منتقدین اسلام بزرگترین علت انحطاط مسلمین را اعتقاد به قضا و قدر و سرنوشت قبلی ذکر کرده‏اند .
 

اینجا طبعا این سؤال پیش می‏آید : اگر اعتقاد به سرنوشت سبب رکود و انحطاط فرد یا اجتماع می‏شود ، پس چرا مسلمانان صدر اول این طور نبودند ؟ آیا آنها به‏ قضا و قدر و سرنوشت قبلی اعتقاد نداشتند و این مسأله جزء تعلیمات اولیه‏ اسلام نبود و بعد در عالم اسلام وارد شد - همچنانکه بعضی از مورخین اروپایی‏ گفته‏اند - و یا اینکه نوع اعتقاد آنها به قضا و قدر طوری بوده که با اعتقاد به اختیار و آزادی و مسؤولیت منافات نداشته است ؟ یعنی آنها در عین اینکه به سرنوشت اعتقاد داشته‏اند ، معتقد بوده‏اند که سرنوشت به‏ نحوی تحت اختیار و اراده انسان است و انسان قادر است آن را تغییر دهد . اگر چنین طرز تفکری داشته‏اند ، آن طرز تفکر بر اساس چه اصول و مبانی‏ بوده است ؟
 

قطع نظر از اینکه مسلمانان صدر اول چگونه استنباط کرده بودند ، باید ببینیم منطق قرآن در این مسأله چیست و از پیشوایان دین در این زمینه چه‏ رسیده است و بالاخره منطقا ما باید چه طرز تفکری را در این مسأله انتخاب‏ کنیم ؟
 

آیات قرآن در باب رابطه سرنوشت و مشیت الهی
در برخی از آیات قرآن صریحا حکومت و دخالت سرنوشت ، و اینکه هیچ‏ حادثه‏ای در جهان رخ نمی‏دهد مگر به مشیت الهی و آن حادثه قبلا در کتابی‏ مضبوط بوده است ، تایید شده است از قبیل :
 

“ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان‏ نبراها ان ذلک علی الله یسیر “
“هیچ مصیبتی در زمین یا در نفوس شما به شما نمی‏رسد مگر آنکه قبل از آنکه آن را ظاهر کنیم ، در کتابی ثبت شده و این بر خدا آسان است “.
 

“و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین”
“کلیدهای نهان نزد اوست ، جز او کسی نمی‏داند ، و می‏داند آنچه را که در صحرا و در دریاست . برگی از درخت نمی‏افتد مگر آنکه او می‏داند ، و دانه‏ای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن‏ ثبت است “.
 

“یقولون هل لنا من الامر من شی‏ء قل ان الامر کله لله یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شی‏ء ما قتلنا هیهنا قل لو کنتم فی‏ بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم “
“می‏پرسند آیا چیزی از کار در دست ما هست ؟ بگو تمام کار به دست‏ خداست . ایشان در دل مطلبی دارند که از تو پنهان می‏کنند ، پیش خود می‏گویند اگر کار به دست ما بود در اینجا کشته نمی‏شدیم . به ایشان بگو اگر در خانه خود می‏بودید ، کسانی که کشته شدن بر ایشان نوشته شده بود به‏ خوابگاههای خویش می‏شتافتند” .
 

“و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم”
“هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزانه‏های آن در نزد ماست ، و ما آن را جز به‏ اندازه معین فرو نمی‏فرستیم” .
 

“قد جعل الله لکل شی‏ء قدرا”
“همانا خدا برای هر چیز اندازه‏ای قرار داده است” .
 

“انا کل شی‏ء خلقناه بقدر”
“ما همه چیز را به اندازه آفریده‏ایم” .
 

“فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء”
“خدا هر کس را بخواهد گمراه ، و هر کس را بخواهد هدایت می‏کند “.
 

“قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی‏ء قدیر “
“بگو : ای خدا ! ای صاحب قدرت ! تو به آن کس که بخواهی قدرت می‏دهی و از آن کس که بخواهی باز می‏ستانی ، هر که را خواهی عزت‏ دهی و هر که را خواهی ذلیل می‏سازی ، نیکی در دست توست ، و تو بر همه‏ چیز توانایی “.
 

آیات قرآن در باب رابطه سرنوشت و امکان تغییر آن

اما آیاتی که دلالت می‏کند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود مؤثر است و می‏تواند آن را تغییر دهد :
 

“ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم “
“خدا وضع هیچ مردمی را عوض نمی‏کند مگر آنکه خود آنها وضع نفسانی خود را تغییر دهند” .
 

“و ضرب الله مثلا قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغدا من کل‏ مکان فکفرت بأنعم الله فاذاقها الله لباس الجوع والخوف”
“خدا مثل زده شهری را که امن و آرام بود و ارزاق از همه جا فراوان به‏ سوی آن حمل می‏شد ، ولی نعمتهای خدا را ناسپاسی کرد و از آن پس خدا گرسنگی و ناامنی را از همه طرف به آن چشانید “.
 

“و ما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون “
“خدا چنان نیست که به آنها ستم کند ، ولی آنان چنان بودند که به خویشتن‏ ستم می‏کردند” .
 

“و ما ربک بظلام للعبید “
“و پروردگارت نسبت به بندگان ، ستمگر نمی‏باشد” .
 

“انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا “
“ما انسان را راه نمودیم ، او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس . “
 

“فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر “
“هر که خواهد ، ایمان آورد و هر که خواهد ، کفر ورزد . “
 

“ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس “
“در صحرا و دریا به واسطه کردار بد مردم ، فساد و تباهی پدید شده است . “
 

“من کان یرید حرث الاخرش نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها “
“هر کس طالب کشت آخرت باشد ، برای وی در کشتنش خواهیم افزود و هر کس خواهان کشت دنیا باشد ، بهره‏ای به او خواهیم داد “.
 

“من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا 0 و من اراد الاخرش و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا 0 کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا “
“هر که زندگی نقد را طالب باشد ، به آن اندازه و به آن کس که بخواهیم‏ نقد می‏دهیم ، سپس جهنم را برای وی قرار خواهیم داد تا وارد آن شود در حالی که نکوهیده و منفور باشد . و هر کس عاقبت و سرانجام خوش بخواهد و آن طور که شایسته است در راه آن کوشش کند و ایمان داشته باشد ، کوشش‏ او مورد قبول خواهد شد . ما به هر دو گروه مدد می‏رسانیم ، به اینها و به‏ آنها . فیض پروردگار تو از کسی دریغ نمی‏شود” .
 

آیاتی دیگر نیز از این قبیل و هم از نوع دسته اول در قرآن کریم هست . این دو دسته آیات از نظر غالب علمای تفسیر و علمای کلام معارض یکدیگر شناخته شده‏اند . به عقیده آنها باید مفاد ظاهر یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد . از نیمه دوم قرن اول که دو طرز تفکر در این‏ باب پیدا شد ، گروهی که طرفدار آزادی و اختیار بشر شدند ، دسته اول این‏ آیات را تأویل و توجیه کردند و آنها به " قدری " معروف شدند . گروهی‏ دیگر که طرفدار عقیده تقدیر شدند ، دسته دوم این آیات را تأویل کردند و “جبری " نامیده شدند . تدریجا که دو فرقه بزرگ کلامی ، یعنی اشاعره و معتزله ، پدید آمدند و مسائل زیاد دیگری غیر از مسأله جبر و قدر را نیز طرح کردند و دو مکتب به وجود آمد ، جبریون و قدریون در اشاعره و معتزله هضم شدند ، یعنی دیگر عنوان‏ مستقل برای آنها باقی نمی‏ماند . مکتب اشعری از جبر و مکتب معتزلی از قدر طرفداری کرد .
 

کلمه قدری
اینکه ما در اینجا طرفداران آزادی و اختیار بشر را " قدری " نامیدیم‏ ، به حسب معروفترین اصطلاح علمای کلام است . غالبا در اخبار و روایات‏ نیز این کلمه در همین مورد به کار برده شده است ، والا احیانا کلمه قدری‏ در زبان متکلمین و در بعضی اخبار و روایات به جبریون اطلاق می‏شود . به‏ طور کلی ، هم طرفداران جبر که قائل به تقدیر کلی بوده‏اند و هم طرفداران‏ اختیار و آزادی که تقدیر را از اعمال بشر نفی می‏کرده‏اند ، از اطلاق کلمه‏ " قدری " بر خود اجتناب داشته‏اند و همواره هر دسته‏ای دسته دیگر را "
قدری " می‏خوانده است . سر این اجتناب این بوده که از رسول اکرم ( ص ) حدیثی روایت شده بدین‏ مضمون :
 

« القدریة مجوس هذه الامة »
قدریها مجوس این امت‏اند .
 

جبریون می‏گفتند مقصود از کلمه قدری ، منکرین تقدیر الهی می‏باشند ، مخالفانشان می‏گفتند مقصود از کلمه قدری کسانی هستند که همه چیز حتی اعمال‏ بشر را معلول قضا و قدر می‏دانند . شاید علت اینکه این کلمه بر منکرین‏ تقدیر بیشتر چسبید ، یکی روا ج و شیوع مکتب اشعری و در اقلیت قرار گرفتن مخالفین آنها بود ، دیگر تشبیه به مجوس است زیرا آنچه از مجوس‏ معروف است این است که تقدیر الهی را محدود می‏کردند به آنچه که به‏ اصطلاح خیر می‏نامیدند ، و اما شرور را خارج از تقدیر الهی می‏دانستند ، مدعی بودند که عامل اصلی شر ، اهریمن است.


بنا بر این گزارش کتاب انسان و سرنوشت با مقدمه عظمت و انحطاط مسلمین اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 276815

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha