خبرگزاری شبستان: سوگند خوردن میتوان گفت جزو ضروریات زندگی بشر است ( حتی در کلام خدا هم آمده است ) . انسان در شرایطی وقتی میخواهد روی یک مطلب تاکید کند ، یک موضوعی که برای آن احترام قائل است ، آن موضوع قابل احترام را یا احترام به آن موضوع را کانه گروگان قرار میدهد . حال این قسم می تواند راست یا دروغ باشد اما حکمش چیست؟ استاد شهید مرتضی مطهری در تفسیر سوره قلم به این سوالات پاسخ می دهد.
قسم دروغ ، گناه اندر گناه
ولی در دستورهای اسلام رسیده است که قسم دروغ گناه اندر گناه است . چون دروغ گناه کبیره است ، آنوقت این گناه کبیره را انسان توام با قسم کند ، این دیگر گناه اندر گناه است ، یعنی یک امر مقدسی را به دروغ آلوده کند . برای اینکه یک دروغی را میخواهد به کرسی بنشاند ، یک امر مقدسی را گرو قرار میدهد . وقتی که شما میگویید والله و بالله که این جنس را من اینقدر خریدهام ، یعنی من خدا را در گرو این حرف قرار میدهم و اگر دروغ باشد یعنی خدا را در گرو این دروغ قرار میدهم . این شوخی نیست . دروغ گفتن یک مطلب است ، خدا را به گرو دروغ قرار دادن مطلب دیگری است .
البته قسم شرعی ، یعنی آن قسمی که احکام شرعی بر آن بار میشود و تخلفش کفاره دارد ، فقط قسم به اسم خداست . این قسمهای دیگری که ما میخوریم قسم شرعی کفارهدار و اینطور چیزها نیست ، ولی به هر حال بیاحترامی هست . انسان به پیامبر قسم بخورد ، به امام قسم بخورد ، به هر کس که انسان قسم بخورد ، گو اینکه آن معنا قسم شرعی نیست ولی بالاخره او را در گرو گذاشتن است و بیاحترامی است . پس قسم اگر دروغ باشد ، گناه اندر گناه است .
حال راست چطور ؟ آیا برای هر راستی باید قسم خورد ؟ نه . در روایات و دستورات دینی زیاد داریم که قسم را خوار نکنید ولو برای هر حرف راستی . آخر همه جا که جای والله و بالله نیست ، موارد خاصی . انسان خودش باید طوری عمل کند و طوری باشد که دیگران به او آنقدر اعتماد داشته باشند که وقتی یک جمله میگوید چون او را صادق میدانند حرفش را راست بدانند .
چنین اشخاصی اصلا احتیاج به قسم خوردن ندارند ، قسم هم که نخورند افراد حرفشان را باور میکنند . وقتی که انسان خودش بیمایه است و میداند که دیگران به حرفش اعتماد ندارند ، دائما قسم میخورد . قسم راست خوردن هم از نظر شرعی یک امر زشتی است . ما روایات زیادی داریم که قسم راست هم جز در مواقع ضرورت نباید به کار رود .
سوگندخوردن زیاد ، نشانه حقارت
حال اینجا قرآن چگونه تعبیر میکند ؟ اگر انسان خودش یک شخصیت اخلاقی داشته باشد ، خودش پیش خودش یک وزن اخلاقی داشته باشد ، اگر خودش به سخن خودش اعتماد داشته باشد و اگر دیگران به سخن او اعتماد داشته باشند ، احتیاجی به قسم نیست . ولی آدمهای حقیر و پست و کموزن ، هستند که پر سوگند میخورند .
لهذا بعد از کلمه " حلاف " یعنی پرسوگندخور ، کلمه " مهین " را آورده است ، چون ایندو با همدیگر تلازم دارند . تا انسان مهین یعنی پست نباشد زیاد قسم نمیخورد . ( مهین عربی غیر از مهین فارسی است ، اشتباه نشود . یک مه و مهین در فارسی داریم در مقابل که یعنی برتر و عالی ، یک مهین در عربی داریم که " ن " جزو کلمه است ، یعنی پست و حقیر ، از مهانت است که به معنی ذلت و حقارت و پستی است ).
" این مردم پرسوگندخور پست " . درواقع یعنی هر جا مردمی را دیدید که پرسوگند میخورند این را دلیل پستی آنها بدانید . اگر به راست هم پرسوگند بخورند پستاند تا چه رسد که به دروغ پرسوگند بخورند .
عیبگیری و طعنزنی
" هماز مشاء بنمیم " این مردم هماز . هماز یعنی همز کن . همز و لمز که در سوره " « ویل لکل همزه لمزه »" هم داریم ، به معنی عیبگیری و طعنزنی است . در باب " همز " گفتهاند نه هر گونه عیبگیری و طعنزنی است ، بلکه عیبگیری و طعنزنی به نوع پست و حقیرش ، آنهایی که دائما با چشم و اشاره و شکلک در آوردن از مردم عیبجویی میکنند ، تقلید مردم را درمیآورند ، با گوشه چشم به یک عیبی اشاره میکنند .
انسان وقتی بخواهد عیبجویی کند ، یک وقت خیلی صریح و قاطع با زبان حرفش را میزند . یک وقت نه ، در مقابل طرف که هست وقتی که او در چشمهایش نگاه میکند با تواضع با او حرف میزند که مخلص شما هستیم ، حضرتعالی چنین و . . . تا او رویش را آن طرف میکند شکلک درمیآورد ، تقلید او را میکند . این هم خودش از حقارت و پستی است .
یک مرد و یک انسان که شخصیت داشته باشد [ چنین نمیکند . ] اولا خود غیبت کردن پشت سر مردم علامت بیشخصیتی است . روبروی او بگو . تو وقتی که او به طرف تو نگاه میکند مثل یک آدم در مقابلش ایستادهای ، رویش را که به آن طرف برمیگرداند با چشم و لب اشاره میکنی ، عیبش را آشکار میکنی ، زیرزبانی حرف میزنی .
عبداللهبن سعدبن ابیسعد به پیغمبر اکرم فوقالعاده آزار رسانده بود و از کسانی بود که پیغمبر اکرم خون او را هدر کرده بود . او کارهای بسیار بدی نسبت به پیامبر اکرم مرتکب شده بود ، عیبجوییها کرده بود ، هجوها کرده بود ، دروغها بسته بود که پیامبر فرموده بود او را در هر جا گیر آوردید ولو اینکه به پردههای کعبه چسبیده باشد بکشید ، خون او هدر است . او پسرخاله یا برادر رضاعی عثمان بود . بعدها که دید کار اسلام پیش میرود و بعلاوه عرصه بر او تنگ شده و باید از اینجا به آنجا فرار کند ، مخفیانه خودش را به عثمان رساند و از عثمان جوار خواست که عثمان او را نزد پیغمبر اکرم بیاورد و پیغمبر اکرم او را ببخشد .
درسی از پیامبر (ص)
یک وقت که پیغمبر اکرم (ص) نشسته بودند همراه عثمان به حضور ایشان آمد و عثمان گفت : یا رسولالله ! این عبدالله بن سعد بن ابیسعد است و اظهار ندامت و پشیمانی میکند ، میخواهد مسلمان شود ( یا مسلمان شده ) ، از او بپذیرید و او را ببخشید . ( گویا خودش هم اظهار پشیمانی و طلب بخشش کرد . ) پیغمبر اکرم سکوت کرد . بار دوم حرفهایش را تکرار کرد . باز پیغمبر اکرم سکوت کرد . چند بار که تکرار کرد آنوقت پیغمبر اکرم فرمود : بسیار خوب ، گذشتم . قضیه گذشت و پیغمبر اکرم به اصحاب فرمود چرا یک نفر بلند نشد که گردن او را همین جا بزند ؟ گفتند : یا رسولالله ! میخواستید آهسته اشاره کنید . فرمود شان یک پیغمبر نیست که آهسته اشاره کند . اصحاب دلشان میخواست [ با اشاره پیغمبر این کار را بکنند ، ] گو اینکه یک امر صددرصد مشروعی بود .
پیغمبر میخواست عطف به گذشته کرده باشد ، چون نسخ نکرده بود . فرموده بود او را هر جا پیدا کردید بدون استثنا بکشید . این فرمان به اعتبار خودش باقی است تا آن لحظهای که پیغمبر اکرم از او بگذرد . وقتی که سکوت میکند اصحاب هشیار نبودند که علامت این است که نمیخواهد و راضی نیست که به او امان بدهد . اینها غفلت کردند ، منتظر بودند که پیغمبر آهسته با گوشه چشم اشاره کند ، یعنی من که نمیگویم ولی شما این کار را بکنید . فرمود شان یک پیغمبر نیست که با همز و اشاره مطلبی را بفهماند .
بنابراین ، این کار ، با ابرو و چشم و لب حرف زدن و اشاره کردن ، مطلوب اسلام نیست ، منفور است ، حتی در یک کار راست و درست ، تا چه رسد که زمینهاش هم زمینه عیبجویی باشد . میفرماید : این همازها ، این پستهای
عیبجو ، این عیبجویان به پستترین شکلها که با چشم و لب و ابرو از مردم عیبجویی میکنند .
سخنچینی
" مشاء بنمیم " این سخنچینها . نمام یعنی سخنچین . سخنچین یعنی شخصی که همینقدر که سخنی را از کسی درباره کسی بشنود که او را ناراحت میکند اعم از اینکه آن که این حرف را زده است حق داشته بگوید یا حق نداشته ، ولو غیبت کرده و حق نداشته بگوید بعد در یک جایی که با آن شخص برخورد میکند آنها را بازگو کند ، یعنی دوبهمزنی ، افساد . به جای اینکه روی یک امر زشتی را بپوشاند ( اگر او حق داشته بگوید ، سری بوده است ، سر را نباید فاش کند ، اگر هم حق نداشته و یک امر زشتی بوده است باید کوشش کند رویش پوشیده شود ) برود آن سخن را بازگو کند یعنی ایندو را دشمن یکدیگر کند . اینگونه افراد را " نمام " میگویند .
قرآن نمیفرماید نمام ، تعبیرش این است : " « مشاء بنمیم »" مثل اینکه در اینجا نوعی سخنچینی را که پستترین نوع آن است بیان میکند و آن اینکه انسان حرفی را در جایی از کسی میشنود ، آنقدر به کار سخنچینی حریص است که اینطور نیست که بعد از مدتی با آن شخص دیگر [ برخورد میکند و آن حرف را میگوید ، بلکه ] فورا کفش و لباس میپوشد و راه میافتد که برود این خبر را به او بدهد ، کاری ندارد غیر از اینکه همین را به او بگوید ، یعنی برای او این کار آنقدر هدف است که هیچ کاری ندارد جز اینکه راه بیفتد برای همین کار . این دیگر پستترین نوع سخنچینی است .
بازداشتن دیگران از کار خیر
" مناع للخیر " عجب تابلویی قرآن برای اینها رسم کرده و چگونه اینها را بیان کرده است ! " « مشاء بنمیم »" راجع به شرانگیزی بود ، حال در کار خیر چه ؟ ممکن است کسی اگر شرانگیز هم هست از آن طرف یک خیری است .
این امر سه درجه دارد : یک کسی اهل خیر نیست . دیگری علاوه بر اینکه اهل خیر نیست منع خیر هم میکند و جلو خیر دیگران را هم میگیرد ، نه تنها خودش اهل خیر نیست ، از اینکه دیگری هم کار خیر انجام دهد خوشش نمیآید و مانع میشود . درجه سوم این است که : در همین کار هم او حد اکثر شدت عمل را انجام میدهد ، مانع الخیر نیست ، مناع للخیر است .
مانع یعنی جلوگیر ، مناع یعنی فوقالعاده جلوگیر . از هر گوشه دنیا خبردار شود که کسی میخواهد کار خیری انجام دهد کوشش میکند جلو آن را بگیرد . " « مناع للخیر »" بسیار منع کننده و بسیار بازدارنده دیگران است از کار خیر .
" معتد " ظالم و متجاوز است . این شخص در روابط انسان با انسانهای دیگر در حقوق ، معتدی و متجاوز است . با هر کسی که برابر میشود ، اگر قدرت داشته باشد حقی ، جانی ، مالی ، عرضی از او را پایمال کند پایمال میکند .
گناه ، موجب سنگینی و کسالت و کدورت
"أثیم". اثم به معنی گناه است ولی بیشتر به اثر گناه نظر دارد . یک وقت ما میگوییم عاصی . عاصی یعنی عصیانگر ، متمرد ، کسی که امر خدای خودش را تمرد کند ( عاصی در اصطلاح قرآن ) . این کلمه بیشتر از این نمیفهماند که امر خدا را تمرد کرده است . ولی اگر بگوییم مذنب ، مذنب از ماده ذنب است . ذنب یعنی دم و دنباله .
قرآن در مورد کارهای خیر یک تعبیر دارد و در مورد کارهای شر تعبیر دیگری دارد و این خودش [ شامل ] یک نکته بسیار دقیق علمالنفسی و روانشناسی روحی و معنوی است و آن این است که کار خیر به انسان نیرو میدهد و سنگینی او را برطرف میکند ، انسان را چالاک میکند ، به انسان قدرت و بال میدهد . هر چه انسان در کار خیر بیشتر وارد شود روحش سبکبارتر و سبکبالتر و قدرتمندتر میشود ، مثل اینکه پا برای رفتن بیشتر پیدا میکند و بال برای پرواز پیدا میکند . برعکس ، کار شر بار برای انسان درست میکند . با هر گناهی مثل اینکه یک چیزی روی دوش انسان میگذارند ، قدرت تحرک را از انسان میگیرد .
و لهذا در قرآن به گناه میگوید وزر ، یعنی بار: " لیحملوا اوزارهم " این بارهای سنگینشان را باید در روز قیامت به دوش خود حمل کنند و تعبیرات دیگری از این قبیل . یکی از تعبیرات ، خود همین " ذنب " است که از ماده " ذنب " است . ذنب یعنی دم . هر گناهی گویی یک دم برای انسان درست میکند ، یعنی برای انسان دنباله درست میکند . این باز اشاره به جنبه دیگری است که چگونه گناهان ، انسان را سنگین میکند و جلوی تحرک انسان را میگیرد .
کار خیر به انسان نیرو میدهد . به گناه از آن جهت " اثم " میگویند که اثری روی قلب انسان میگذارد و قلب انسان را کدر و زنگزده میکند .
عامل این انحرافات
بعد دارد : « ان کان ذا مال و بنین ». مفسرین درباره " ان کان ذا مال و بنین " در مورد اینکه کلمه " ان کان " به کجا تعلق دارد فیالجمله اختلاف کردهاند ، ولی آنچه که بیشتر و بهتر گفتهاند این است : چرا این شخص اینطور شده است ؟ یعنی عامل فساد اخلاق و انحراف چیست ؟ چطور میشود که انسان حلاف میشود ، مهین میشود ، هماز و مشا بنمیم میشود ، معتد اثیم و مناع للخیرمیشود ؟ چه چیزی اینطور فاسدش کرده است ؟ یک چیز : " ان کان ذا مال و بنین" اینکه صاحب ثروت و فرزندان است . مرتب نگاه کرده به فرزندانش ، نگاه کرده به ثروتش ، این است که این شخص را از تمام حقایق غافل کرده و به این شکل درآورده است .
بنا بر این گزارش کتاب تفسیر قرآن (7) مشتمل بر تفسیر آیاتی از سورههای (تفسیر سورههای طلاق ، تحریم ، ملک و قلم) توسط متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
پایان پیام/
نظر شما