ماجرای تهمتی که به امیرالمومنین (ع) زدند/امید به جذب یک نفر

خبرگزاری شبستان: غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمی‏توانم، بی‎عرضه‏گی من است. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر (ص) خسته می‏شد.

خبرگزاری شبستان: اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینکه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال این‎ها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست. اینکه عرض کردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئله‎ای مسلّم است؛ چه از نظر سیرة عملی معصومین (ع) و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی که در سخنانشان وجود داشته است؛ آن‎ها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً می‎خواستند جذب کنند.
 

جذب در سیره امیرالمؤمنین (ع)
جریانی را ابن ‏ابی‏الحدید از جنگ صفّین نقل می‏کند، می‏گوید: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاویه و همراهان او از شام و این طرف هم علی (علیه‏السّلام) و اصحاب او از کوفه. چند روز منتظر شدند؛ یک روز، دو روز، سه روز، امّا خبری نشد. نه امیرالمؤمنین (ع) کسی پیش او فرستاد، که بیا بجنگیم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. امیرالمؤمنین (ع) هم تا او چیزی نگفته، چیزی نگفت. چند روز گذشت. اصحاب علی(علیه‏السّلام) خسته شدند. پیش امیرالمؤمنین(علیه‏السّلام) آمدند و گفتند: ما از کوفه که بیرون آمدیم زن و بچّه‏هایمان را آنجا نگذاشتیم تا بیاییم اینجا و بمانیم! با این تعبیر گفتند: «یا اَمیرَالمُؤمِنین خَلَّفْنَا ذَرَارِیَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْکُوفَة» زن و زندگی را در کوفه گذاشتیم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»، و آمدیم اطراف شام که اینجا را برای خودمان وطن بگیریم؟ یعنی آمدیم اینجا تا قصد اقامه کنیم؟ اصحاب امیرالمؤمنین (ع) طعنه‎ای به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِی قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برویم و بجنگیم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم خاطر اینکه ساده بودند، با شنیدن این زمزمه‏ای درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آن‎ها پچ پچ افتاده بود. یک دسته می‏گفتند: امیرالمؤمنین (ع) می‏ترسد بجنگد تا نکند هلاک شود. دسته دیگر می‏گفتند: اصلاً خودِ علی (ع) شک دارد که این جنگ درست است یا نه؟ ببینید چطور می‏خواستند امیرالمؤمنین (ع) را به خیال خودشان تحریک کنند که وارد جنگ شود!
امیرالمؤمنین (ع) در جوابشان، گفتند: امّا آن مطلب اوّل که ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را می‏شناسند که، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از کوچکی‏ام در اسلام نشان می‏دهد که این مورد در من صدق نمی‎کند. امّا مطلب دوّم که شک داشته باشم؛ اگر بنا بود شک کنم باید موقعی که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شک می‎کردم. در آنجا افراد چه کسانی بودند؟ می‏دانید؛ اُمّ‏‏المؤمنین! بود که جای شک وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه کسانی در مقابل علی(علیه‏السلام) قرار داشتند! آن‏ها اصحاب پیغمبر (ص) بودند. او می‎خواهد با چه کسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شک کنم، آنجا باید شک می‎کردم. در آنجا شک هم نکردم و جنگیدم. این وصله‏ها به من نمی‏چسبد.
امّا مطلب چیست؟ «وَ لکِنِّی أستَأنِی بِالقَومِ عَسَى‏ أن‏ یَهتَدُوا أو تَهتَدِی‏ مِنهُم طائِفَة»،[1] حضرت (ع) فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و امیدم این است که گروهی از این‎ها بیایند و هدایت شوند و به تعبیر ما حقّ را شناسایی کنند و این شرایط به جنگ منتهی نشود؛ چرا؟
 

سیره رسول‎الله (ص) در جذب
"فإن‏ رَسُولَ الله(صلی‏الله‏علیه‏وآله) قالَ لِی یَومَ خَیبَر»، رسول‎خدا (ص) در جنگ خیبر به من گفت: «لَأن یَهدِی الله بِکَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمس»،[2] اگر به دست تو یک نفر هدایت شود بهتر است از آنچه که خورشید بر آن می‏تابد. این مسئله این‏قدر ارزش دارد. این جمله از پیغمبر (ص) را در چند روایت دیده‏ام. حضرت (ع) این جمله یک‎بار به معاذ فرمود و یک‎بار هم به سعد. به معاذ فرمود: «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدِک رَجُلاً مِن أهلِ الشِّرک خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ‏ تَکُونَ‏ لَکَ‏ حُمُرُ النَّعَم»،[3] این یک اصل مسلّم است؛ یعنی اصل جذب، نه دفع. اینکه برای دفع برویم و بکشیم و بگوییم ریشه‏اش را بکن، درست نیست! این حرف‏ها یعنی چه؟ مگر ما حیوان هستیم!
 

قانون جذب در پیش از اسلام

اسلام این را می‏گوید. حتّی در غیر از دین اسلام هم این مسئله مطرح شده است. در روایتی دارد که: «وَ رُوِیَ أَنَّ دَاوُدَ(علیه‏السلام) خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً»، داود تنهایی به صحرا رفت؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ مَا لِی أَرَاکَ وَحْدَانِیّاً»، خدا به او وحی کرد: ای داود! چه شده؟ تو را در بیابان تنها می‏بینم که قدم می‏زنی؛ «فَقَالَ إِلَهِی اشْتَدَّ الشَّوْقُ‏ مِنِّی‏ إِلَى لِقَائِکَ» گفت: خدایا! شوق من نسبت به اینکه تو را ملاقات کنم شدّت پیدا کرده است؛ یعنی برای دیدار تو آمده‏ام! به عشق دیدار تو این‎طور سر به بیابان زده‏ام! «وَ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَ خَلْقِکَ»، این بین من و خلق تو حائل شده است؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ»، خدا به او وحی کرد: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ»، برگرد و به سوی مردم برو! «فَإِنَّکَ إِنْ تَأْتِنِی بِعَبْدٍ آبِقٍ»، اگر یکی از بنده‏هایی را که از من روگردان شده‏، برگردانی و به‎سوی من بیاوری؛ «أُثْبِتْکَ فِی اللَّوْحِ حَمِیدا».[4]
روایتی از پیغمبر اکرم (ص) راجع به آن جوان خواندم که وضعش ناجور بود. حضرت گفت: هیچ‎وقت به ضرر او دعا نکن! «قالَ رَسوُلِ‏الله(صَلی‏الله‏عَلَیه‏وَ‏آلِه‏وَسَلَّم): لا تَمَنّوا هَلاکَ شِبابِکُم وَ اِن کانَ فیهِم غَرام»،[5] هر کس را می‏بینی که دارد ضرر می‏زند و به اصطلاح منحرف است، از خدا نخواه که او را مرگ بدهد؛
غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمی‏توانم، بی‎عرضه‏گی من است که نمی‏توانم. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر (ص) خسته می‏شد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه کنید که هدفش عالم‏گیر شده. او آن روز را نگاه نمی‏کرد، بلکه چیز دیگری را می‏دید.
 

ائمه (ع)، کشتی جذب
در مورد ائمّه‏ (ع) ما همین‎طور است. حتّی این اصطلاح را خیلی شنیده‏اید و در روایات‏مان هم داریم که از آن‎ها به سفینه، یعنی کشتی تعبیر می‏کنند. کشتی‏ها معمولاً این‎‏گونه‏اند؛ به‎خصوص در بین آن‎ها کشتیِ خاصّی هم داریم که اسم خاصّی روی آن گذاشته‏اند. کشتی نجات، «سَفِینَةُ النِّجَاة». ائمّه (ع) جذب می‏کردند و همیشه دنبال این بودند که به تعبیر ما دستگیری کنند. طرد کردن در بین آن‏ها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمی‏کردند، چه برسد به اینکه دعای به ضرر کنند! چنین چیزی اصلاً و ابداً در بین آن‏ها وجود نداشته است.
پی نوشت ها:
[1]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج‏4، ص،14
[2]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج‏4، ص،14
[3]. کنز العمال، ج1، ص86
[4]. بحار الأنوار، ج‏14، ص40

[5]. حلیة الأولیاء، ج5، ص119
برگرفته از جلسات ماه مبارک رمضان آیت الله مجتبی تهرانی
پایان پیام/

 

کد خبر 275700

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha